بازگشت

چرا مسلم بن عوسجه، جاسوس ابن زياد را نزد جناب مسلم برد؟


گويند: «حب الشي يعمي و يصم»، به راستي كه اين سخن، حكيمانه، درست و بسيار محكم است. مسلم بن عوسجه هم جوانمردي است كه در سراسر وجودش عشق و علاقه ي امام حسين عليه السلام موج مي زند، او همان كسي است كه وقتي روز عاشورا بر زمين افتاد، امام عليه السلام بر بالين او حاضر شد و فرمود:

«خداوند تو را رحمت كند (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)». [1] .


«برخي از آنان به شهادت رسيدند، و برخي از آنها در همين انتظارند و هرگز عقيده ي خود را تبديل نكردند».

پس حبيب بن مظاهر نزديك او رفت و به او گفت: بسيار سخت و ناگوار است بر من كه تو را در اين حال ببينم، تو را به بهشت بشارت مي دهم.

مسلم با صداي بسيار ضعيفي به حبيب گفت: خداوند تو را به خير بشارت دهد.

حبيب گفت: اگر نه اين است كه من به دنبال تو مي آيم، هر آينه ميل داشتم مرا به آنچه مي خواستي وصيت كني تا انجام دهم.

مسلم بن عوسجه گفت: خداوند تو را رحمت كند! سفارش اين مرد را به تو مي نمايم، و اشاره به امام مظلوم نمود. و از او خواست كه جان خود را فداي امام نمايد.

حبيب گفت: به خداوند كعبه قسم كه چنين مي نمايم. [2] .

مسلم بن عوسجه در كوفه مي خواهد حسين عليه السلام را ياري نمايد، او مي خواهد از عموزاده ي امام عليه السلام حمايت كند و براي او يار و ياور تهيه نمايد و براي كمك به سپاه حسين عليه السلام اسلحه خريداري كند. او سر تا پا در احساسات فرورفته و به جز ياري حسين عليه السلام چيزي در نظر ندارد، در نتيجه وقتي كه مي شنود مرد غريبي مي گويد: من از شيعيان هستم و براي ياري امام عليه السلام آماده ام و اين سه هزار درهم را براي كمك به دوستان او در جنگ با دشمنان آورده ام، نمي تواند او را رد كند. با آن كه متوجه است دشمن دارد و مي داند خبر مسلم به ابن زياد، پيش از آن كه كار تمام شده باشد، رسيده، باز نمي تواند از اين مرد و پول بگذرد؛ عشق و علاقه به ياري امام عليه السلام و غلبه حق او را بيش از حد متهور يا به مردم خوشبين ساخته است.

شايد هم آن چند روزي كه مسلم بن عوسجه آن مرد را نگاه داشت و به منزل


خود برد، براي اين بود كه او را خوب بشناسد و از حال او تحقيق نمايد. بنابراين تا يقين پيدا نكرد او را به نزد جناب مسلم نبرد و در اين چند روز، او را در دايره ي ضد جاسوسي امتحان كرد. اما چون معقل جاسوس كار آزموده اي بود، مشت او باز نشد و در امتحان، سياه رويي او آشكار نگرديد.

آري! او جاسوس بود و درس جاسوسي را كاملا خوانده و در دربار زياد بن ابيه كه روباه ترين مردم عرب بود، تربيت يافته و ورزيده گرديده بود. پس مسلم بن عوسجه نمي توانست در اين چند روز به حقيقت او واقف شود؛ آن هم آن بزرگمرد خوشبين و احساساتي كه حتي در دم مرگ سفارش حسين را به حبيب مي نمايد.

جناب مسلم بن عقيل آنگاه كه در خانه ي هاني بن عروه است، بيكار ننشسته و مشغول جمع آوري سپاه و اسلحه است. پول همين جاسوس را نيز ايشان به ابوثمامه صيداوي داد تا اسلحه بخرد.

ابوثمامه سواركاري شجاع بود كه به اسلحه شناخت بسيار داشت، او نيز در كربلا خود را به امام رساند و در ركاب ايشان جنگ كرد تا كشته شد، و جان خود را فداي امام شهيد نمود.

به هر صورت، شيعيان در آن خانه رفت و آمد داشتند، و چنان نبود كه مسلم ترسيده و در خانه اي پنهان گشته و كسي با او تماس نداشته باشد. مسلم بزرگتر از آن است كه اين خيالات درباره ي او صحيح باشد. ايشان مأمور بود كار خود را پنهاني انجام دهد و بيش از آنچه كرد مأموريت نداشت، و اگر مأمور به مبارزه و مجاهده بود، بيش از اين از خود در تاريخ اثر باقي مي گذاشت.

من براي آنكه كسي توهم نكند كه ابن زياد در سياست و شجاعت، بالاتر از جناب مسلم بود، مقايسه اي ميان حق و باطل مي نمايم و به مختصري از احوال ابن زياد پس از ختم قضاياي جناب مسلم عليه السلام اشاره مي كنم، تا خوانندگان با بصيرت باشند و با چشمان خود فرق ميان روز و شب و نور و ظلمت را بشناسند.



پاورقي

[1] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 23.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 435 و 436.