بازگشت

كيفيت رفتن مسلم نزد هاني


طبري نقل مي كند: پس از آن كه مسلم مطلع شد كه ابن زياد مردم را تهديد كرده و به وسيله جاسوسان و عمال خود، سخت گيري نموده و حضورش در منزل مختار فاش شده، از خانه بيرون آمد و به خانه ي هاني رفت. هاني چون مسلم را ديد خوشش نيامد. مسلم گفت: آمده ام به من پناه دهي و مرا مهمان خود نمايي.

هاني گفت: مرا به زحمت مي اندازي و اگر نبود كه در منزل من پا گذارده اي و به من اطمينان پيدا كرده اي، هر آينه دوست مي داشتم و از تو مي خواستم كه مرا رها كني و از منزل من بيرون روي، ولي مثل من مثل تو را رد نمي كند، داخل شو.

او داخل خانه شد، و شيعيان شروع به رفت و آمد نزد مسلم در خانه هاني نمودند. [1] .


همچنين طبري از ابومخنف نقل مي كند كه هاني به ابن زياد گفت: به خدا سوگند! من مسلم را به خانه ام دعوت نكردم و از كار او اطلاع نداشتم تا او را ديدم بر در خانه ي من نشسته و از من اجازه مي خواهد كه داخل خانه شود. من حيا كردم كه او را رد نمايم، پس او را در منزل آوردم و مهمان خود نمودم، و الان اگر بخواهي، مي روم و به او مي گويم كه از خانه من بيرون شود و هر كجا مي خواهد برود و از پناه من بيرون آيد.

ابن زياد گفت: از تو دست برنمي دارم تا او را نزد من آوري و تسليم من نمايي. [2] .

به نظر من، اين نقل ها نادرست بوده، و در موقع سلطنت ابن زياد و آل اميه ساخته شده است، حال يا براي تعظيم آل زياد و بني اميه، يا به نفع فاميل هاني و يا براي پايين آوردن منزلت بزرگان دين همچون جناب مسلم بن عقيل و هاني بن عروة، زيرا اولا اگر واقعا هاني مأخوذ به حيا شده بود، مي بايست فقط جان مسلم را حفظ كند و وسائل نجات او را از شر ابن زياد فراهم سازد، (مثلا مي توانست نزد ابن زياد برود و از او بخواهد به مسلم اجازه دهد كه به حجاز برگردد. يا آنكه شبانه او را با مردماني به سمت حجاز روانه كند و يا آنكه او را در خانه خود و يا يكي از بستگان خود مخفي نمايد) نه اين كه مسلم در خانه هاني مشغول فعاليت شود و شيعيان با او رفت و آمد داشته باشند و در آنجا براي خريد اسلحه پول جمع آوري نمايند.

از همان نقل گذشته [3] معلوم شد كه شيعيان پس از رفتن مسلم به خانه هاني، با او رفت و آمد داشته اند. و طبق نقل ديگر، ابن زياد به هاني گفت: اين كارها چيست كه در خانه تو واقع مي شود؟ تو در مقام فتنه و اختلاف و دشمني با يزيد برآمدي، مسلم را در خانه خود مخفي نمودي، و براي او سلاح و لشكر جمع آوري


مي كني. گمان كردي اين كارهاي تو بر ما مخفي مي ماند؟! [4] .

همان جاسوس ابن زياد كه سه هزار درهم آورده بود، به خانه ي هاني رفت و آمد مي نمود. او مطلع شد كه اعانه براي تهيه سپاه و سلاح جمع آوري مي شود. پس اين امور با اين كه هاني به مسلم پناه داد چون مأخوذ به حيا شد، ناسازگار است، و اين امور كه اتفاق افتاد، كشف از اين مي كند كه هاني از شيعيان حقيقي و در مقام مبارزه و قطع ريشه ي فساد و كوتاه كردن دست بني اميه و خدمت به خاندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده است، و به همين سبب شهيد شد.

ثانيا، مسعودي در مروج الذهب نوشته است: چون مسلم از آمدن ابن زياد باخبر شد، به منزل هاني بن عروه مرادي نقل مكان كرد. ابن زياد به وسيله ي جاسوسي از مكان مسلم مطلع شد، پس محمد بن اشعث بن قيس را نزد هاني فرستاد تا هاني را نزد او بياورد. وقتي ابن اشعث، هاني را آورد، ابن زياد از مكان مسلم پرسيد. هاني انكار كرد، پس ابن زياد با هاني درشتي كرد.

هاني گفت: زياد پدر تو بر من حق دارد و من ميل دارم احسان او را پاسخ داده باشم، و تو را به چيزي دلالت كنم.

ابن زياد گفت: آن چه چيز است؟

هاني گفت: تو با اهل بيتت و آنچه مال داري، به سلامت به شام رويد. چون كسي آمده كه سلطنت حق او است و او سزوارتر از تو و از يزيد است.

ابن زياد او را نزديك طلبيد، و با چوبي كه در دست داشت دماغ هاني را شكست و ابروي او را شكافت و گوشت صورت او را كند و چوب را بر سر و صورت او شكست.

هاني دست برد و شمشير پاسباني را كه ايستاده بود كشيد، پاسبان شمشير را به او نداد. اصحاب هاني كه بيرون درب بودند فرياد كردند هاني را كشتند. ابن زياد


ترسيد و هاني را در اطاقي نزديك خود زنداني نمود، و شريح قاضي را نزد مردم روانه نمود و شريح شهادت داد كه هاني زنده است و بدين ترتيب مردم بازگشتند. [5] .

مؤيد اين نقل نيز روايتي است كه طبري به سند خود از «حصين بن عبدالرحمان» نقل نموده، حصين مي گويد:

مسلم در منزل هاني جاي گرفت و مردم دور او جمع شدند. اين خبر به گوش ابن زياد رسيد. ابن زياد هاني را نزد خود خواند و به او گفت: آيا من تو را اكرام نكردم و به تو خدمت ننمودم؟ هاني تصديق نمود.

ابن زياد گفت: پس جزاي تو به من چه چيز است؟

هاني گفت: من تو را حفظ و از تو نگاهداري مي كنم.

ابن زياد گفت: تو من را نگاه مي داري؟ پس با چوب او را زد، و به فرمان او هاني را كشتند. [6] .

مؤيد اين دو نقل، نقل ديگري است كه طبري به سند خود از «عيسي بن يزيد كناني» روايت نموده كه چون ابن زياد حق خود و پدرش را نسبت به هاني ثابت نمود، به او گفت: جزاي من اين بود كه دشمن من، مسلم را در خانه ي خود مخفي نمايي؟

هاني منكر شد. ابن زياد جاسوس را طلبيد، وقتي هاني او را ديد، فهميد كه او اين خبر را به ابن زياد رسانده است، پس به ابن زياد گفت: تو از جريان باخبر شدي، و من حق تو را ضايع نمي كنم و جزاي احسان تو اين است كه با اهل خود در امان هستي، برو آنجا كه خواهي.

مهران غلام ابن زياد گفت: اين چه ذلتي است كه به تو روي آورده!؟ اين بنده،


در سلطنت تو، تو را امان مي دهد!

ابن زياد گفت: مهران! بگير او را.

مهران هاني را گرفت، و ابن زياد با چوب به صورت هاني مي زد تا آن كه دماغ و پيشاني او را شكست. طايفه ي مذحج باخبر شدند و قصر را محاصره كردند. ابن زياد هاني را حبس نمود و به شريح گفت: خبر زنده بودن او را به طايفه ي مذحج بده و مردم را پراكنده كن، او نيز همين كار را انجام داد. [7] .

از اين نقلها معلوم مي شود كه هاني با كمال شهامت و شجاعت اظهار نموده كه سلطنت حق يزيد و آل اميه نيست، بلكه حق پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است، اما به جهت احسان «زياد» و خدمات عبيدالله حاضر است به او كمك نمايد، و ابن زياد و فاميل و اموال او را در پناه خود به هر كجا كه مي خواهد برساند.

پس چگونه مي شود آن نقلي كه مي گويد: «من مأخوذ به حيا شدم، او به خانه من آمد و من مجبورا او را پناه دادم و حاضر هستم بروم او را بيرون كنم تا هر كجا كه مي خواهد برود» صحيح باشد.

ببينيد ميان اين دو نقل چقدر تفاوت است!! البته در زمان سلطنت يزيد و آل اميه چيزي كه به شئونات و مقام آنان برخورد نداشته باشد ساخته مي شود، و حتما مقام هاني را پايين مي آوردند و مقام آنان را بالا مي برند، و اين كاري است كه به خوبي انجام داده اند.

اگر كسي مي خواهد از مجعولات آن دوره كه به جهت تقرب به سلاطين ساخته شده، مطلع شود همين كتاب «تاريخ طبري» را به دقت ملاحظه كند، مي بيند كه براي موضوع واحدي، نقل هاي متناقض و مختلفي است كه هيچ راه جمع ندارد، و منشأش همين است كه هر نقلي براي غرضي ساخته شده، كه حق را در لفافه ي باطل بپوشانند.


البته شخص بصير و مطلع به خوبي مي تواند حق را تشخيص دهد و از باطل جدا سازد.

ثالثا، جناب مسلم، جناب هاني را از ميان تمام رؤساي شيعه اختيار نمود و به منزل او رفت. همين كار جناب مسلم، كاشف از اين است كه كمال اطمينان را به هاني داشته، و او را به تمام معني جوانمرد مي دانسته و حقا هم اين تشخيص درست بود، زيرا آنچه مسلم و مقطوع است همين است كه اين بزرگمرد به جهت حفظ مسلم به شمشير ابن زياد كشته شد، و تا او بود ابن زياد به مسلم دسترسي نداشت، و پس از كشته شدن يا حبس شدن او مسلم بيرون آمد، و بالاخره به دام افتاد.

پس چنين بزرگمردي كه مسلم به او پناه آورده نمي گويد: ميل داشتم مرا به زحمت نيفكني و از خانه ي من بيرون روي، يا مجبور شدم از تو حمايت كنم، و يا به ابن زياد بگويد: مي روم او را از خانه بيرون مي كنم.

اين گونه كلمات، شايسته ي چنان بزرگمردي نبوده و حقا براي توهين به هاني و تجليل از مقام سلطنت و تقرب به آنان چنين سخناني ساخته شده است. آنچه به نظر من درست مي آيد اين است كه چون جناب مسلم خواست در مقابل ابن زياد خود را محكم نمايد و از كمك هاني كاملا بهره مند شود، به منزل هاني رفت، و آن جوانمرد در منزل خود از مسلم پذيرايي نمود، و همان خانه را سنگري محكم كرد، و از آنجا مشغول جمع آوري سپاه و سلاح شدند.

البته، هاني به دام افتاد وگرنه هيچ وقت ابن زياد توانايي مقاومت در برابر او را نداشت. هاني عظمت خود را اصلا از دست نداد و در برابر ابن زياد خود را نباخت، بلكه خود را شخصي شجاع و رئيس قبيله مي دانست، لذا مي خواست جزاي احسان او و پدرش را با پناه دادن به ابن زياد و روانه كردن او و اهل بيت او به شام، بدهد؛ هاني تا آن دم آخر خود را نباخته بود، وگرنه دست به شمشير نمي برد،


همان اقدام او در دارالاماره و كشيدن شمشير آن پاسبان، كشف از نهايت شجاعت و عظمت هاني مي نمايد. او نظير اين عمل را در بازار كوفه، موقع كشته شدن انجام داد.

آري! هاني شريف، شجاع، رئيس قبيله و شيعه ي حق شناس، آن سخن را به مسلم يا به ابن زياد نمي گويد؛ هاني بزرگتر از آن است كه بخواهد مسلم را از خانه براند.

رابعا، جناب مسلم بزرگتر از آن است كه ندانسته وتحقيق نكرده به تنهايي برود بر در خانه ي هاني بايستد يا بنشيند تا هاني او را پناه دهد و مهمان نمايد.

و از طرف ديگر، هنوز كه جمعيت شيعه امتحان نداده بودند، و از دور او پراكنده نشده و او را تنها نگذاشته بودند كه چنين عملي از او سر بزند. البته كسي مثل جناب مسلم، خصوصا در آن وقت كه دوستان او را رها نكرده، و از كمك دريغ نداشته اند، بدون سابقه و اطلاع از نظر هاني به منزل او نمي رود. و اگر مسلم فقط مي خواست از كمك هاني استفاده كند، براي چه به وسيله ي دوستان خود از بزرگان شيعه، نظر هاني را به دست نمي آورد؟

البته همان بزرگان مي روند و هاني را وادار مي كنند كه بيايد و از جناب مسلم دعوت كند و او را به منزل خود ببرد و اين، در صورتي است كه خود هاني ملازم مسلم نبوده و از آن سرور در ابتدا دعوت نكرده باشد. پس چه شده كه به مجرد رسيدن ابن زياد به كوفه، فورا مسلم خود را ببازد، به اين اندازه كه به تنهايي به خانه هاني برود، بنشيند و به آن نحو وارد خانه او شود.

جناب مسلم، همان شجاع دلاوري است كه سپاه ابن زياد نتوانستند با او جنگ كنند، و از بالاي بام به وسيله ي سنگ و آجر و افكندن آتش او را خسته كردند. [8] مسلم، همان شجاع توانايي است كه در دارالاماره به ابن زياد آن كلمات را گفت، و


دم مرگ به قاتل خود آن سخن را فرمود كه خود ابن زياد تعجب كرد و گفت: آيا وقت كشته شدن نيز فخر مي كند؟! [9] چنين مرد شجاعي كه به هيچ وجه خود را نباخته، جهت ندارد كه از اول اين گونه سبكي نمايد و از منزلت خود بكاهد.

به عقيده ي من، اين قمست از نقل، قطعا براي پايين آوردن مقام مسلم و بالا بردن ابن زياد ساخته شده است، چون نظير اين عمل - بلكه بدتر از آن - از ابن زياد سر زد، موقعي كه جمعيت از او پراكنده شده بودند، او لباس زنانه پوشيد و خود را به خانه ي مسعود رسانيد، چنانكه اين قصه را شرح خواهم داد.

پس براي آن كه كوچكي را بزرگ نمايند، بزرگاني را كوچك مي كنند، تا گفته شود اين عمل از ديگران نيز سر زد، و اختصاص به ابن زياد ندارد.

اين روايات متناقض و مختلف كه در كتب تاريخ و به خصوص در كتاب طبري جمع شده، ساخته ي مردمان پست دنيا طلب است كه براي تقرب به سلاطين جهت پرده پوشي حق و جلوه دادن باطل ساخته اند. چه بسا منافقيني از اين راه به دنيا رسيدند و حقيقتي را مخفي كردند اتفاقا در قضاياي امام شهيد و وقايع روز عاشورا و دنباله آن، اين گونه احاديث، بسيار ساخته شده است. البته دوستان آل زياد و ابوسفيان تا مي توانستند از عظمت امام شهيد و مسلم بن عقيل كم مي نمودند كه در همين كتاب - به عون الهي - به پاره اي از خيانتهاي منافقين و جنايتهاي آنها در تاريخ اشاره مي نمايم. كساني كه در اين كتب سير و گردش مي كنند نبايد تا نقلي را ديدند، بدون تحقيق آن را باور كنند و به آن ترتيب اثر دهند.

دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم در همين نقل از عظمت و شرافت رئيس شيعه ي ما، - يعني اول شهيد در راه اهل بيت، هاني بن عروه - و از جلالت و علو شأن و مقام اولين شهيد از اهل بيت عليهماالسلام، مسلم بن عقيل، تا توانستند كاستند، و به جاي آن تا توانستند حديثي كه موجب وهن و كوچك نمودن اين دو بزرگ مرد باشد ساختند.


پس، حديث رفتن مسلم به تنهايي و نشستن بر در خانه هاني و جواب هاني به مسلم و به ابن زياد، همه ي اين ها مولود اغراض منافقين و دشمنان آل محمد و دوستان آل ابوسفيان است. از همين رو بر شيعيان است كه اين گونه احاديث را اگر مي خوانند يا مي نويسند، مردم را متوجه دروغ بودن آن بنمايند، تا ندانسته به مقصد شياطين كمك نكرده باشند، و از عظمت و علو مقام بزرگان دين نكاسته باشند.

خامسا، اگر هاني حاضر مي شد كه مسلم را از خانه بيرون كند تا هر كجا كه خواهد برود، پس براي چه ابن زياد از او قبول نكرد؟ ابن زياد از آن ترس داشت كه هاني با استفاده از عظمت و جمعيت خود، از جناب مسلم حمايت كند و از او دفاع نمايد، پس اگر هاني، مسلم را از خود جدا مي كرد، مي بايست كه ابن زياد از او راضي شود، پس براي چه او را با چوب به قدري بزند كه دماغ او را بشكند، و گوشت صورت او را جدا سازد؟!

اگر بگوييد: ابن زياد اطمينان نداشته كه هاني راست مي گويد، و اگر بيرون مي رفت شايد چنين اقدامي نمي كرد. جواب آن اين است كه در اين صورت ابن زياد مي بايست از او وثيقه اي بخواهد و ضامن بگيرد كه چون بيرون رود خلاف نكند، اين است راه و طريقه ي عقلا در چنين مواردي، نه زدن و حبس كردن و كشتن.

اگر هاني مي گفت: من مجبورا به او پناه دادم و حال مي روم و او را بيرون مي كنم و ديگر به من مربوط نيست، تمامي اشرافي كه در آنجا حاضر بودند پشتيبان هاني مي شدند، و به ابن زياد مي گفتند: راست مي گويد.

به علاوه، طريقه ي عرب بر اين جاري بود كه در اين گونه مواقع، طرف را از خود جدا مي ساختند و از پناه خود بيرون مي نمودند تا هر توهين و جسارتي كه به او مي شود به پناه دهنده مربوط نباشد، و او بتواند بگويد: تا در پناه من بود كسي به او ضرري نرسانيد؛ در اين مورد هيچ جهت ندارد كه ابن زياد بر هاني سختگيري كند و او را بكشد.


پس كشته شدن هاني، شاهد صدقي بر دروغ بودن اين نسبتها به جناب هاني است و شاهدي قطعي است بر آن كه هاني بزرگترين فرد شيعه بوده كه تصميم داشته از مسلم حمايت كند و از او دست برندارد. در نتيجه، در همين راه كشته شده است سلام الله عليه.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 362.

[2] همان، ص 366.

[3] همان، ص 362.

[4] همان، ص 365.

[5] مروج الذهب، ج 3، ص 57.

[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 391.

[7] همان، ص 361.

[8] همان، ص 373.

[9] همان، ص 377 و 378.