بازگشت

گرفتاري هاي اهل كوفه، به خاطر بي وفايي به اهل بيت


اگر اهل كوفه، از اين صفت ديرينه ي خويش دست برمي داشتند و به امام حسن عليه السلام كه همگي با ميل و رغبت با او بيعت كرده بودند، وفادار مي شدند، هر آينه همين امام نيز چون پدرش بر معاويه مي تاخت و روز روشن را بر وي تاريك مي ساخت. ولي با كدام لشكر و...؟!


رؤساي لشكر، از معاويه پولهايي گرفتند و با او زد و بندهايي كردند، و حتي حاضر شدند كه امام حسن عليه السلام را به او تحويل دهند، و هر عشيره و قبيله اي هم از رئيس خود اطاعت مي كند نه از امام.

بنابراين، امام عليه السلام چگونه مي توانست با معاويه بجنگد؟ اگر مي جنگيد، منجر به نابودي او و اهل بيت و چند نفري كه از شيعيان واقعي بودند، مي شد و اين، نهايت آرزوي معاويه بود. اهل كوفه، بي وفايي خود را مجددا ثابت كردند و به همين خاطر امام عليه السلام با معاويه صلح كرد و شرايطي را به ميان آورد. آنگاه از كوفه و اهلش دست شست و روي گرداند و همان گوشه ي حجاز (مدينه) را اختيار فرمود.

پس امام حسين عليه السلام به سبب رفتار گذشته ي آنان با پدرش و خودش، از آنان چشم پوشيد و رفت.

اهل كوفه، با از دست دادن اهل بيت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم گرفتار سختي ها، شكنجه ها و ظلم هاي عمال معاويه شدند و به راستي كه همه چيز را از دست دادند و اين، نتيجه ي رفتار آنان با اميرالمؤمنين عليه السلام و ناله و نفرين هاي آن امام مظلوم است. بايد به جاي آن سرور،«مغيرة بن شعبه» و «زياد بن ابيه» بالاي منبر روند، و آن ها را ارشاد و هدايت نمايند و با تازيانه و شمشير خود ادب كنند.

(ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازي الا الكفور). [1] .

«اين عقوبت را به سزاي كفرانشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده و ناسپاس را به مجازات مي رسانيم؟».

آنها بيست سال زير شكنجه و آزارها زندگي كردند، كشته شدند و نفاق در ميانشان رخنه كرده. اموال شان را بردند و اشرار را بر آنان مسلط كردند و هيچ كاري را به شيعيان نمي سپردند، و حتي شهادت آنان را نيز قبول نمي كردند.

پس از بيست سال، معاويه هلاك شد. شيعيان از خواب، بيدار و متوجه


سختي ها و فشارها شدند. نشستند و با هم عهد كردند كه از امام عليه السلام دست برندارند و او را رها نكنند. پس نامه ها نوشتند و اصرارها كردند و اتمام حجت نمودند.

امام حسين عليه السلام كه آنان را خوب شناخته بود، صبر كرد تا نامه ها رسيد. آنگاه تحقيق نمود و مقتضيات زمان را در نظر گرفت. هنوز اطمينان نداشت كه اين جماعت پس از اين همه سختيها و فشارها، مرد شده باشند. امام عليه السلام، مسلم را براي تحقيق روانه ي كوفه كرد و در نامه اي به كوفيان همين امر را تذكر داد و در يك جمله، اشاره اي به بي وفايي و سست پيماني آنها كرد.

مسلم رفت و تحقيق كرد، هزاران نفر با او بيعت كردند. با آن كه اين كار، مخفيانه صورت گرفت، ولي آن قدر مردم اجتماع كردند كه مسلم به آنان اطمينان پيدا كرد. نامه اي نوشت و امام عليه السلام را طلبيد. او مي دانست كه امام عليه السلام امروز يا فردا حركت مي كند و همان طور هم بود. ولي چيزي نگذشت كه بي وفايي اهل كوفه، مجددا و مكررا ثابت شد و انصافا در اين نوبت، بسيار مفتضح شدند و مي توان گفت: تمام خطبه هاي اميرالمؤمنين عليه السلام كه راجع به شكايت از اهل كوفه و نفاق و غدر و مكر و بي وفايي و نامردي آنان ايراد شده بود، به اندازه ي واقعه ي كربلا آنان را رسوا نكرد.

به مجرد آمدن ابن زياد، اشراف كوفه با او همدست شدند. قسمتي از مردم، تابع اشراف گشتند و به كربلا آمدند و حسين عليه السلام را كشتند و گروه ديگر، در خانه نشستند، انگار كه اصلا نامه اي ننوشته اند، و از امام عليه السلام دعوت نكرده اند، و از لشكركشي ابن زياد، بي خبر هستند. اين بار بود كه، اهل كوفه، مبتلا به نفرين امام شهيد شدند.

حميد بن مسلم گويد: در روز عاشورا، از امام حسين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

«اللهم أمسك عنهم قطر السماء، و امنعهم بركات الأرض، اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا، و اجعلهم طرائق قددا، و لا


ترض عنهم الولاة أبدا، فانهم دعونا لينصرونا فعدوا علينا فقتلونا». [2] .

ناله ي امام مظلوم در آن روز، بسيار جانسوز بود، و نفرين حضرت مستجاب شد. هيچ وقت فرمانداران از مردم كوفه راضي نشدند، آنها متفرق و از هم گسيخته شدند. دائما آتش جنگ و فتنه در كوفه روشن بود و گرفتار قتل و غارت و خوف و وحشت بودند. چه در فتنه ي مختار و چه مصعب و حجاج و خوارج.

اهل كوفه به تدريج، فاقد همه گونه صفات شرافت و حيثيت شدند. اولين خليفه ي عباسي از كوفه چشم پوشيد و دومين خليفه، بغداد را تأسيس نمود و شهر كوفه، تاكنون خراب شده و به جز ويرانه هاي قديم و مسجدش، از آن چيزي باقي نمانده است.

اين است نتيجه ي آه و ناله هاي اميرالمؤمنين عليه السلام و نفرين امام شهيد عليه السلام.


پاورقي

[1] سوره‏ي سبأ، آيه‏ي 17.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 451. «خدايا! قطره‏هاي آسمان را از آنها بازدار و از برکات زمين محرومشان کن. خدايا! اگر تا مدتي بهره‏مندشان مي‏کني آنها را پراکنده و فرقه فرقه کن و هرگز حاکمان را از آنها خشنود مکن که ما را دعوت کردند تا ياريمان کنند، اما به ما تاختند و خونمان را بريختند».