بازگشت

مرگ معاويه؛ دعوت والي مدينه از امام حسين؛ امتناع امام؛ حركت به سوي مكه


معاويه در ماه رجب سال شصتم هجري هلاك شد، در حالي كه زمينه ي خلافت فرزند خود يزيد را فراهم كرده بود. يزيد، به عموزاده ي خود «وليد بن عتبه بن ابي سفيان» والي مدينه نامه نوشت و او را از مرگ معاويه آگاه ساخت و از او خواست كه از حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بيعت بگيرد و بر آنان سخت گيري كند و مهلت ندهد. اين كار بر وليد، گران آمد و با آن كه ميان او و مروان، دشمني و قطع رابطه بود، چاره اي جز احضار مروان و مشورت با وي نديد. مروان، بزرگ بني اميه و داراي فكر و مكر و زيركي و شخصيت و سياست و سابقه ي ولايت بر مدينه بود. وقتي آمد، وليد او را از هلاكت معاويه و خواسته ي يزيد مطلع نمود و گفت: به نظر شما چه كنم؟ مروان گفت: همين الان حسين و ابن زبير را احضار كن و قبل از آن كه از مرگ معاويه مطلع شوند، آنان را وادار به بيعت نما و اگر امتناع كردند، آنها را به قتل برسان كه اگر از مرگ معاويه با خبر شدند، هر كدام به جانبي مي روند و داعيه اي دارند و جمعي را با خود همراه مي كنند.

وليد، نوه ي عثمان را مأمور كرد تا آن دو را بياورد. آنها در مسجد نشسته بودند كه


او آمد و گفت كه به نزد امير حاضر شويد. او شما را خواسته است.

آنها به او گفتند: تو برو، ما الان مي آييم.

آنگاه ابن زبير از امام عليه السلام پرسيد: به نظر شما براي چه والي در اين وقت كه كسي را نمي پذيرد، ما را مي خواهد؟

امام عليه السلام فرمود: معاويه مرده است و پيش از آن كه مردم از آن باخبر شوند، ما را براي بيعت مي خواهند.

ابن زبير گفت: گمان نمي كنم كه جز اين باشد. شما چه مي كنيد؟

امام عليه السلام فرمود: با جوانان خود مي روم و آنان را بيرون در، مراقب خود مي گذارم.

ابن زبير گفت: از والي بر جان تو مي ترسم.

امام فرمود: به نزد او نمي روم مگر با جماعتي كه بتوانند از من حمايت كنند.

سپس حضرت با جمعي به آنجا رفت و به آنها فرمود: اگر شما را خواستم يا فرياد والي بلند شد، همگي به خانه هجوم آوريد، وگرنه همينجا منتظر من باشيد. آنگاه حسين عليه السلام به داخل رفت. وليد، مرگ معاويه را خبر داد و از امام عليه السلام خواست تا با يزيد بيعت كند.

امام عليه السلام فرمود: شخصيتي مثل من، مخفيانه بيعت نمي كند و تو نيز به اين بيعت مخفيانه اكتفا نمي كني و مي خواهي كه در حضور مردم با او بيعت كنم.

وليد تصديق كرد. حضرت فرمود: وقتي كه از مردم براي بيعت دعوت كردي، ما را نيز بطلب.

وليد گفت: پس برويد و با مردم بياييد.

مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسين بيعت نكرده برود، ديگر بر او دست نمي يابي، تا آن كه از دو طرف افراد زيادي كشته شوند. او را نگاه دار تا بيعت كند و الا گردنش را بزن.


امام عليه السلام از جا برخاست و فرمود: يابن الزرقاء! تو مرا مي كشي يا او؟ به خدا قسم! دروغ گفتي. آنگاه بيرون آمد و با اصحاب خود روانه ي منزل شد.

مروان به وليد گفت: تو از سخنانم سرپيچي كردي، و حسين ديگر تسليم تو نخواهد شد.

وليد گفت: آنچه تو مي گويي، موجب از بين رفتن دين من خواهد شد. اگر در برابر قتل حسين، مالك تمام دنيا شوم، حاضر نيستم كه او را بكشم. كسي كه حسين را بكشد، روز قيامت نجات نمي يابد.

مروان گفت: كار خوبي كردي.

ولي پسر زبير، در خانه نشست و هرچه او را بيشتر مي خواستند، امتناع او زيادتر مي شد. بالاخره مهلت گرفت تا فردا نزد وليد برود، اما شبانه با برادرش جعفر فرار كرد و از بي راهه به مكه رفت. صبح، والي از فرار او باخبر شد. تا عصر او را تعقيب كردند ولي نيافتند.

شب بعد، از ماه رجب دو روز باقي مانده بود كه حسين عليه السلام با اهل بيت خود از راه عمومي به سمت مكه معظمه روانه شد. وليد، رفتن امام عليه السلام را ديد، اما بر او سخت گيري نكرد. [1] .

با رفت و آمد حجاج و زوار كعبه معظمه، همه ي مسلمين از بيعت نكردن امام عليه السلام با يزيد، مطلع شدند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 341-338.