بازگشت

سفر امام با اهل و عيال به سوي كوفه


در پي اين سفر، امام عليه السلام شهيد و اهل بيت آن سرور اسير شدند، و حرم پيغمبر خدا را شهر به شهر همچون اسراي كفار گرداندند تا به شام، نزد يزيد بردند. در اثر اين كشتار و اسارت، زبانهاي بسته باز شد و يزيد بن معاويه مورد تنفر و انزجار مردم قرار گرفت. مردم بر او خشم كردند و در حضورش به او بد گفتند. احساسات مردم به حدي شديد شد كه يزيد پس از اظهار خشنودي از قتل امام عليه السلام، گناه را به گردن پسر مرجانه افكند تا خود را تبرئه كند، و از اين راه مردم را از خود راضي سازد.

چنانكه قبلا گذشت، طبري از ابومخنف نقل نموده است:

«وقتي سر امام عليه السلام را وارد مسجد دمشق نمودند برادر مروان، يحيي بن حكم نزد آن جماعت رفت و گفت: چه كرديد؟ گفتند: هيجده نفر از اهل بيت بر ما وارد شدند كه همه را كشتيم و اين ها، سرها و اسيران آنان است.

يحيي بن حكم گفت: در روز قيامت از محمد دور شديد. ديگر با شما همكاري نخواهم كرد». [1] .

و از ابومخنف نقل نموده كه يحيي بن حكم در مجلس يزيد به او گفت:



لهام بجنب الطف أدني قرابة

من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل



سمية أمسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليس لها نسل [2] .




جايي كه يحياي اموي اين گونه متأثر شود و از آنها بدگويي كند، حساب ديگران روشن مي گردد، چنانكه يكي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به نام ابوبرزه، به يزيد گفت:

«أتنكت بقضيبك في ثغر الحسين! أما لقد أخذ قضيبك من ثغره مأخذا لربما رأيت رسول الله يرشفه» [3] .

«اي يزيد! در روز قيامت ابن زياد شفيع تو، و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شفيع حسين عليه السلام خواهد بود». اين سخن را گفت و از مجلس برخاست و بيرون رفت. [4] .

روزي زيد بن ارقم صحابي، در مجلس ابن زياد بود. ابن زياد اجازه ي ديدار عمومي داده بود، و هيأت هاي عرب بر او وارد شده بودند. وقتي زيد ديد كه ابن زياد با چوپ بر دندان امام شهيد عليه السلام مي زند، گفت: چوب خدا را از دندانش بردار! به خدا سوگند! ديدم كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دو لب خود را بر لب هاي حسين عليه السلام گذاشته، او را مي بوسيد. آنگاه زيد بن ارقم گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشمان تو را بگرياند، اگر نبود كه پير و بي عقل شده اي هر آينه تو را مي كشتم.

زيد بن ارقم بيرون آمد، در حالي كه مي گفت: بنده اي، بنده اي را پادشاه كرد، و مردم را بنده ي خويش نمود. اي جماعت عرب! پس از امروز شما بردگانيد، پسر فاطمه عليهاالسلام را كشتيد، و پسر مرجانه را پادشاه نموديد. پس او خوبان شما را مي كشد، و بدهاي شما را بنده ي خويش مي نمايد، شما به ذلت رضايت داديد. از رحمت حق دور باد كسي كه به ذلت رضايت دهد! [5] .

پيش بيني زيد بن ارقم درست بود، از همه ي مردم - قرشي و غير قرشي - بر


بندگي يزيد بيعت گرفتند.

پس از كشته شدن امام عليه السلام، گروهي بنام توابين شكل گرفتند، و از همان سال شهادت، مشغول فعاليت شدند.

طبري از ابومخنف روايت نموده است: «وقتي امام عليه السلام كشته شد و ابن زياد از لشكرگاه نخيله به كوفه برگشت، شيعيان يكديگر را ملامت مي كردند، آنها پشيمان بودند، و اعتراف مي كردند كه گناه بسيار بزرگي را مرتكب شده اند، چون امام عليه السلام را دعوت كردند تا ياريش كنند اما وقتي آمد، رهايش كردند تا در همان نزديكي كشته شد. و با خود گفتند: اين گناه شسته نمي شود و اين ننگ برداشته نمي شود مگر به اينكه قاتلان آن مظلوم را بكشيم يا در اين راه كشته شويم. [6] .

باز هم طبري از ابومخنف نقل كرده است: «از همان سال شصت و يك كه امام عليه السلام كشته شد، توابين به جمع آوري اسلحه پرداخته و آماده ي جنگ مي شدند و شيعيان را پنهاني، به خونخواهي حسين عليه السلام دعوت مي كردند، و مردم به تدريج اجابت مي نمودند، تا اين كه يزيد بن معاويه در چهاردهم ربيع الاول سال شصت و چهار هلاك شد. فاصله ميان شهادت امام عليه السلام و هلاكت يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. در وقت هلاكت يزيد، ابن زياد امير عراق در بصره بود، و جانشين او در كوفه، عمرو بن حريث بود. شيعيان نزد سليمان جمع شدند و گفتند: اين پادشاه ظالم هلاك شد، و حكومت بني اميه الان رو به ضعف نهاده است، اگر موافقي، بر عمرو بن حريث شورش مي كنيم و او را از قصر بيرون مي نماييم، آنگاه اعلان مي كنيم كه ما خواهان كشتن قاتلان امام عليه السلام هستيم. بعد، آنها را پيدا مي كنيم و مي كشيم و مردم را به سوي اهل بيت عليهم السلام دعوت مي كنيم و حقشان را از غاصبين گرفته، به آنان برمي گردانيم». [7] .


سرانجام توابين بيرون آمدند، و به جنگ ابن زياد شتافتند. با كشته شدن توابين، خون حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد. مجددا مختار خروج كرد، و اين بار قاتلان امام عليه السلام، از ميان اهل كوفه، يكايك كشته شدند و حزب حسيني قوت گرفت، و افراد اين حزب زياد شد. در مقابل، مصعب بن زبير هفت هزار نفر از انتقام گيرندگان خون امام شهيد را كه خود را حسيني ناميده بودند، كشت.

عبيدالله بن حر جعفي، پس از آن كه از مجلس ابن زياد برخاست و از دست او فرار كرد، با اصحاب خود به زيارت شهداي كربلا آمد. او در اين باره اشعاري دارد كه آنچه مربوط به مبحث ما است در اينجا نقل مي كنيم.



يقول أمير غادر حق غادر

ألا كنت قاتلت الشهيد ابن فاطمة



فيا ندمي ألا اكون نصرته

ألا كل نفس لا تسدد نادمة



و اني لأني لم أكن ما حماته

لذو حسرة ما ان تفارق لازمة



تا اين كه مي گويد:



أتقتلهم ظلما و ترجو و دادنا

فدع خطة ليست لنا بملائمة



لعمري لقد راغمتمونا بقتلهم

فكم ناقم منا عليكم و ناقمة



أهم مرارا أن أسير بجحفل

الي فئة زاغت عن الحق ظالمة



فكفوا و الا ذدتكم في كتائب

أشد عليكم من زحوف الديالمة [8] .



عبيدالله بن حر از آن كه امر امام شهيد عليه السلام را اجابت ننمود، و به ياري او نشتافت، بسيار متأثر است، و اظهار پشيماني و حسرت مي كند و مي گويد: چون او را حمايت نكردم، پشيمان و نادمم و اين پشيماني، تا روح در بدن داشته باشم با من هست و از من جدا نمي شود. به ابن زياد فاسق خيانتكار هم مي گويد: تو از من گله مند هستي كه چرا با پسر فاطمه عليهاالسلام، حسين شهيد عليه السلام جنگ نكردم؟ وقتي كه حسين را با ظلم و ستم مي كشي، آيا باز هم آرزوي دوستي ما را داري؟ تو دماغ ما را


به خاك ماليدي، و چه بسيار از مرد و زن ما كه دشمن تو شدند.

هميشه در اين فكر هستم، كه با لشكري بزرگ بر شما كه ظلم كرديد و از حق روي گردانديد، بتازم. پس، از اعتراض و ملامت كردنم دست برداريد، وگرنه جنگ شديدي را عليه شما شروع مي كنم كه سخت تر از جنگ ديالمه باشد.

پوشيده نماند كه عبيدالله بن حر از شجاعان است كه در بسياري از فتوحات مسلمين شركت داشته است. او عثماني و از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود، در جنگ صفين در سپاه معاويه بود، و تا اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد نشده بود، به كوفه نيامد. در زمان مصعب، با عبدالملك بن مروان بود، و سرانجام در جنگهايي كه با مصعب داشت كشته شد.

او گرچه از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود، اما، امام شهيد عليه السلام به خيمه اش رفت و او را به ياري خويش دعوت كرد، اما او با وقاحت عجيبي گفت:من از كوفه بيرون آمدم تا تو مرا و من تو را نبينم، با اين حال، كشته شدن آن سرور با آن مظلوميت، او را چنان متأثر نمود كه، اين اشعار را سرود و به زيارت قبر امام عليه السلام به كربلا رفت و از اصحابي كه در ركاب آن سرور به شهادت رسيده بودند، بسيار تجليل و تمجيد نمود كه به آن اشاره خواهم نمود.

عبيدالله بن حر با آن كه از طرفداران معاويه است، و با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيده، مي گويد: مكرر به اين فكر هستم كه با قشون جراري به سوي يزيد و ابن زياد بتازم، چون آنان از حق روي گرداندند و ظالم گشتند.

پس بي جهت نيست كه يزيد، گناه را به گردن ابن زياد انداخت، و به او بد مي گفت. او مي خواست كه از اين راه قلوب جريحه دار مردم را مرهم گذارد، و آب رفته را به جوي بازآرد. خوش رفتاري او هم با اسراي آل محمد عليهماالسلام پس از آن همه بدرفتاريها، به خاطر همين است.

من چه بگويم درباره ي آثار شهادت امام عليه السلام؟! تا به امروز، وعظ، هدايت و ارشاد


مردم را كه در مجالس شيعه انجام مي گيرد با ذكر مصيبت ختم، و اينها، به عنوان مجلس روضه اقامه مي شود؛ كساني كه به زيارت مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام و كاظمين و عسكريين عليهم السلام مشرف مي شوند، سفرشان با عنوان زيارت قبر شهيد كربلا شروع مي شود؛ مبالغه نكرده ام اگر بگويم: بقاي دين تا به همين اندازه كه در دست مردم است، در اثر قيام امام عليه السلام است. بني اميه - مخصوصا يزيد - مي خواستند اسلام را ريشه كن كنند، و كفار قريش را با گريستن مسلمين از خود خشنود سازند. شهادت امام عليه السلام نه تنها در يزيد اثر كرد، كه تغيير رويه هم داد، و تا زنده بود، نسبت به امام سجاد عليه السلام خوش رفتاري مي نمود، بلكه در سلاطين ديگر بني اميه نيز اثر نموده، آنان از دشمني با دين و تظاهر به كفر دست برداشتند. عبدالملك به حجاج نوشت: مرا از ريختن خون اهل بيت دور كن، و به آن آلوده ام منما، يزيد كرد آنچه كرد، و آل ابوسفيان منقرض شدند.



پاورقي

[1] همان، ص 465.

[2] همان، ص 460. (خويشاوندي مقتول دشت طف، از پسر نابکار سميه نزديک‏تر بود. نسل سميه به شمار ريگ‏ها شد، اما از دختر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسلي نماند).

[3] همان، ص 465. «چرا با چوبت به دهان حسين مي‏زني؟! به خدا چوبت به جايي مي‏خورد که بارها ديده‏ام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لب بر آن مي‏نهاد».

[4] همان، ص 456.

[5] همان، ص 456.

[6] همان، ص 552.

[7] همان، ص 558.

[8] همان، ص 470.