بازگشت

چرا امام از مدينه حركت كرد؟ و در مكه توقف نفرمود؟


در پاسخ به اين سؤال بايد بگويم: از آنجا كه والي مدينه از امام عليه السلام دست برنمي داشت و مي خواست آن حضرت را وادار به بيعت با يزيد نمايد، امام عليه السلام از مدينه فرار و در جاي امن - مكه معظمه - توقف نمود. حضرت در اين مدت شورش نكرد، مردم مكه را وادار به مخالفت ننمود، و شهر را از تصرف عامل يزيد بيرون نياورد.


امام عليه السلام با يزيد بيعت نكرده بود، نه آن كه بر يزيد خروج كرده باشد، و چون عامل مكه مي خواست امام عليه السلام را بكشد يا اسير نمايد، حضرت از مكه بيرون رفت و نخواست چون ابن زبير در مكه بماند و جنگ كند و احترام آن خانه را از ميان ببرد و هتك نمايد.

امام عليه السلام با ابن زبير تفاوت دارد. ابن زبير تا مي تواند از دين فايده مي برد، و به دين كمك نمي رساند، ولي امام عليه السلام به دين و حفظ آن علاقه دارد، و كار را به جايي نمي رساند كه دشمنان هتك احترام خانه خدا كنند. از خانه بيرون مي رود پيش از آن كه براي گرفتن او به خانه بيايند و مي فرمايد: يك وجب بيرون از حرم كشته شوم بهتر از اين است كه يك وجب داخل حرم كشته شوم.

بنابراين، حضرت پيش از گرفتاري يا جنگ از مكه معظمه بيرون رفت، و به حدي كار بر امام عليه السلام تنگ شده بود كه فرصت نداشت اعمال حج را به آخر برساند، و با آن كه مسلمين متوجه خانه ي خدا مي شدند و بدانجا روي مي آوردند، حسين بن علي عليه السلام چون جد بزرگوارش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از مكه فرار كرد، و بيرون رفت. گرچه از كيفيت اقدامات والي مكه براي گرفتن يا كشتن امام عليه السلام به تفصيل در كتاب هاي تاريخي اثري نيست - البته از دشمن بيش از اين نبايد انتظار داشت - ولي از گوشه و كنار، مطلب كشف مي شود.

طبري نقل كرده كه فرزدق شاعر گويد: وقتي داخل حرم شدم، قافله ي حسين عليه السلام از مكه بيرون مي رفت، خود را به امام عليه السلام رساندم و گفتم: پدر و مادرم فدايت اي پسر پيغمبر! چرا اين قدر شتاب مي كني و اعمال حج را بجا نياورده از مكه بيرون مي روي؟

فرمود: اگر شتاب نكنم قطعا مرا مي گيرند. [1] .

باز طبري از ابومخنف روايت كرده است: هنگامي كه حسين عليه السلام ازمكه بيرون


آمد، والي مكه عمرو بن سعيد، برادر خود را با جمعي فرستاد تا امام عليه السلام را برگردانند، يحيي بن سعيد - برادر والي مكه - به امام عليه السلام گفت: برگرد، كجا مي روي؟

امام عليه السلام قبول نكرد، و كار به جايي رسيد كه دو دسته با تازيانه به يكديگر حمله كردند. سرانجام امام عليه السلام رفت. [2] اگر والي مكه قصد بدي نداشت به چه مناسبت از رفتن امام عليه السلام جلوگيري مي نمايد؟ و براي چه منظوري مي خواست امام عليه السلام را به زور و اجبار برگرداند؟ امام عليه السلام در حجاز خروج نكرده بود تا از او جلوگيري كنند، بلكه خواهي دانست كه هيچ گاه امام عليه السلام خروج نكرد، و شورشي بپا نفرمود، و هميشه از خود دفاع مي نمود.

باز طبري از ابومخنف نقل مي نمايد: چون امام عليه السلام از مكه بيرون رفت، عبدالله بن جعفر نزد والي رفت و از او خواست كه نامه اي به حسين بنويسد و او را امان دهد و وعده ي نيكويي و احسان بدهد، و از او خواهش كند كه برگردد، شايد امام عليه السلام اطمينان يابد و برگردد.

والي نامه اي نوشت و به وسيله ي يحيي بن سعيد - برادر خود - فرستاد. امام عليه السلام قبول نكرد، و مراجعت نفرمود، و در پاسخ نامه ي او نوشت: اگر مقصودت از اين نامه نيكي به من بود خداوند تو را در دنيا و آخرت جزاي خير دهد، والسلام. [3] .

از همين داستان معلوم مي شود كه امام عليه السلام فرار كرده و به والي اطمينان نداشته است، و از اين نامه هم اطمينان برايش حاصل نشد. و از آن جمله اي كه امام عليه السلام در پاسخ نوشت، معلوم مي شود كه آنها، اين نامه را نيز براي نيكي كردن ننوشته بودند و خدعه و نيرنگ در كار بود تا امام عليه السلام را برگردانند آن گاه دستگير كنند. لذا والي در همين دنيا به جزاي خير نايل نشد چه رسد به آخرت، چون مروان بن حكم به عمرو بن سعيد وعده داده بود كه او را وليعهد خود نمايد، اما خلافت را به عبدالملك


فرزند خويش واگذار نمود، [4] عبدالملك نيز عمرو بن سعيد را اغفال كرد، و او را به قصر خود طلبيد، و همان جا بدست خود او را كشت، وآن ظالم بر اين ظالم رحم نكرد. [5] .

عبيدالله بن زياد قاصدي به مدينه فرستاد تا عمرو بن سعيد را كه والي مدينه شده بود از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر نمايد.

عمرو از قاصد پرسيد: چه خبر داري؟

گفت: چيزي كه امير را خرسند مي نمايد، حسين بن علي كشته شد.

عمرو كشته شدن امام عليه السلام را اعلان نمود، راوي گويد: به خدا سوگند! نشنيدم صداي ضجه و شيون و ناله اي مانند ضجه زنان بني هاشم كه در خانه هاي خود بر حسين گريه مي كردند.

عمرو بن سعيد خنديد، و اين شعر عمرو بن معديكرب را خواند.



عجت نساء بني زياد عجة

كعجيج نسوتنا غداة الأرنب



عمرو بن معديكرب مي گويد: زنان طايفه بني زياد موقعي كه مردان آنان شكست خوردند، ناله اي كردند كه مانند ناله ي زنان ما بود در آن واقعه اي كه ما شكست خورده بوديم.

آن گاه عمرو بن سعيد گفت: «هذه واعية بواعية عثمان بن عفان»؛ اين ناله و شيون زنان بني هاشم در مقابل ناله ي زنان ما بني اميه در وقت كشته شدن عثمان. [6] .

از اين حكايت معلوم مي شود كه بني اميه خود را طلبكار از بني هاشم مي ديدند، و اميرالمؤمنين عليه السلام را مسئول كشته شدن عثمان مي دانستند، و درصدد تلافي گذشته بودند. آنان مي خواستند حسين عليه السلام كشته شود تا انتقام خون عثمان را.


گرفته باشند.

عمرو از كشته شدن حسين عليه السلام خندان و مسرور گرديد. آري! روز عاشورا، روزي بود كه بني اميه اظهار شادي مي كردند.

از نامه ي ابن زياد به ابن سعد نيز فهميده مي شود كه اينها درصدد انتقام بوده اند:

«أما بعد فحل بين الحسين و اصحابه و بين الماء، و لا يذوقوا منه قطرة كما صنع بالتقي الزكي المظلوم أميرالمؤمنين عثمان بن عفان» [7] .

مي گويد: قطره اي از آب به حسين و ياوران او نرسد چنانكه با عثمان چنين كردند.

از اين امور معلوم مي شود كه بني اميه عازم بر قتل امام عليه السلام بودند تا به حساب خويش، گذشته را تلافي كنند، و انتقام خون عثمان را بگيرند.

از جمله اموري كه كاشف از فرار امام عليه السلام از مكه است و اين كه بني اميه درصدد قتل آن حضرت بودند مطلبي است كه طبري از ابومخنف روايت كرده است:

ابن زبير به امام عليه السلام گفت: اگر مي خواهي در مكه بمان كه ما تو را كمك مي كنيم، و با تو بيعت مي نماييم.

امام عليه السلام فرمود: پدر من فرمود: بزرگي را در مكه مي كشند، و هتك حرمت مكه خواهد شد، و من نمي خواهم او باشم. [8] .

علت اينكه در تاريخ چگونگي اقدام والي براي دستگيري يا كشتن امام عليه السلام نوشته نشده اين است كه آنها سلطنت بني اميه را ملاحظه مي كردند، كه هر چه موجب زيان آنان بود، و از معايب آنها محسوب مي شد در تواريخ ثبت نشود.

مورخين و محدثين نه تنها مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام را مخفي مي كردند، بلكه معايب دشمنان را نيز پنهان مي داشتند، بالاتر از اين معايب را به صورتي


صحيح قلمداد مي كردند.

من احتمال مي دهم همان حديث اخيري كه در آن، عبدالله بن جعفر نزد والي رفت و از او خواست تا امان نامه براي امام عليه السلام بنويسد، و عمرو بن سعيد به وسيله ي يحيي - برادر خود - نامه اي فرستاد، تمام جعلي و ساختگي باشد، اين حديث در مقابل آن حديثي كه مي گويد: يحيي با جمعي آمد و خواست حسين عليه السلام را برگرداند و كار به مشاجره و تازيانه زدن به يكديگر كشيد، ساخته شده است.

اين نكته پوشيده نيست كه دشمنان به ساختن احاديث جعلي در مقابل احاديث واقعي دست زدند تا واقعيات لوث شود، و حقيقت براي نسل آينده معلوم نگردد، چنانكه به دستور معاويه، فضايلي مانند فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام براي صحابه ديگر ساخته شد. مثلا در مقابل حديث: «أنا مدينة العلم و علي بابها»، «و فلان بابها» ساخته شد و در مقابل اين فضيلت كه علي عليه السلام مرحب را كشته، اين سخن ساخته شد كه محمد بن سلمه، مرحب را كشته است. به همين جهت در تواريخ، در مورد بسياري از افراد كه به دست اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شده اند مي بينيد كه نوشته اند: به نقلي فلان صحابي او را كشته است و هكذا.

در اين جا نيز در مقابل نقلي كه گويد، يحيي به سعيد از طرف والي آمد تا حسين را برگرداند و كار به مشاجره و تازيانه كشيد، روايت ديگري ساخته اند كه عبدالله بن جعفر از والي خواست تا امان نامه براي حسين بنويسد.

مگر عبدالله بن جعفر از شهادت خبر نداشت؟ زوجه ي او زينب، بنت اميرالمؤمنين عليه السلام، براي چه شوهر خود، عبدالله بن جعفر را رها كرد و ملازم ركاب امام شهيد شد؟ به نظر من عبدالله بن جعفر بزرگتر از اين است كه بخواهد به ويسله نامه ي عمرو بن سعيد، امام عليه السلام را از اين سفر منصرف نمايد. اين داستان را هواخواهان بني اميه فقط براي خلط مبحث و مشتبه نمودن حق ساخته اند.

«والله العالم بحقائق الامور»



پاورقي

[1] همان، ص 386.

[2] همان، ص 385.

[3] همان، ص 388 و 389.

[4] همان، ص 610.

[5] همان، ج 6، ص 144-142.

[6] همان، ج 5، ص 465 و 466.

[7] همان، ص 412. (اما بعد، ميان حسين و ياوران وي و آب حايل شو که يک قطره از آن ننوشند همانطور که با متقي پاکيزه خوي مظلوم، اميرمؤمنان، عثمان بن عفان رفتار کردند).

[8] همان، ص 384.