بازگشت

عظمت امام حسين در نظر مردم


عرب هميشه به قريش با ديده ي احترام نگريسته و از ميان قريش، بني هاشم افضل و سرور آنها بودند. و سيادت آنان بر طوايف ديگر قريش، محرز و آشكار بود. بزرگ بني هاشم در هر زمان نيز داراي فضايل و صفاتي بود كه شايسته ي يك رئيس و آقا بود. در زمان حسين بن علي عليهم السلام، آن حضرت از جهت حسب و نسب، اشرف بني هاشم بود، و اين امري است كه تمام قريش به آن اذعان و اعتراف داشتند.

پس با قطع نظر از مسأله امامت واسلام، بايد امام حسين عليه السلام افضل و اشرف تمام قريش باشد، چنانكه پيش از اسلام هميشه بزرگ بني عبدمناف و بني هاشم


سيد و آقاي قريش و اشرف همه ي عرب بوده، و تمامي طوايف نسبت به او خاضع بودند. - من اين موضوع را در حالات پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در شرح احوال اجداد آن سرور مفصلا بيان نموده ام - ولي پس از اسلام، افتخارات در نظر مسلمين تغيير نمود. چه بسا كساني در دوران جاهليت شريف بودند، ولي پس از اسلام پست شدند، و چه بسا كساني در جاهليت پست بودند ولي اكنون بزرگ و شريف شدند.

ملاك عظمت و افتخار در نظر مسلمين اسلام بود. پس هر كس كه درك صحبت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمود و يا سبقت به اسلام آوردن گرفت، و يا در راه پيشرفت اسلام مجاهداتي داشت، در نظر مسلمانان بزرگ بود. با توجه به اين مطلب نيز، حسين بن علي عليه السلام اشرف از همه ي مسلمانان و اولين شخصيت آنان بود. زيرا تمامي افتخارات در اثر تقرب به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و امام حسين عليه السلام فرزند آن سرور بود. افتخار اصحاب به درك صحبت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، و حال آن كه امام حسين عليه السلام علاوه بر آن كه از صحابه است، فرزند و پاره ي تن آن سرور است.

پدر او اولين مؤمن به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است و به مجاهدات و شمشير او، فتوحات و پيشرفت هايي براي مسلمانان حاصل شد. او عموزاده ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و تربيت يافته ي آن سرور و خليفه ي مسلمانان و باب علم نبي صلي الله عليه و آله و سلم بود. در علم، اعلم مسلمانان و در زهد، ازهد آنان و در هر فضيلتي، افضل از آنان بود.

مادر او، فاطمه عليهاالسلام دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و سرور زنان عالميان است، و حسين و برادرش امام حسن عليهم السلام سيد جوانان اهل بهشت هستند.

اين فضايل نسبي حضرت بود كه مسلمانان تا حدي مي دانستند. از اين ها گذشته، فضايل و مناقب خود امام عليه السلام است كه در اين ها نيز با كسي قابل مقايسه نيست. در هر فضيلتي مانند زهد، تقوا، شجاعت، علم، صبر، كرم و جز اينها، اول شخص بود. پس امام حسين عليه السلام بزرگترين فرد مسلمانان در نظر هر مسلماني بود و همه ي مسلمانان در برابر او خاضع و فروتن بودند.


عبدالله بن مطيع، به امام عليه السلام گفت: عازم كجا هستي؟

آن حضرت فرمود: فعلا به سوي مكه مي روم تا بعد خداوند چه خواهد.

عبدالله گفت: مجاور مكه شو. چون تو سيد عرب هستي، و اهل حجاز، كسي را بر تو مقدم نمي دارند، و مردم از هر طرف به تو روي مي آورند. مبادا از مكه دور شوي، به خدا سوگند! اگر تو كشته شوي ما همگي پس از تو بنده و ذليل خواهيم شد [1] .

صدق گفتار اين مرد سياسي، در آينده ي نزديكي روشن شد. پس از شهادت امام عليه السلام و غلبه يزيد بر اهل مدينه، مسلم بن عقبه همه ي مردم را به بيعت با يزيد دعوت نمود، با اين شرط كه بنده ي او هستند و يزيد درباره ي آنها هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد، بدون اين كه فرقي ميان قرشي و غير قرشي باشد.

اين گونه بيعت، در اسلام و عرب بي سابقه بوده است. آري! قريش پس از حسين عليه السلام بنده وذليل شدند، و اين است جزاي كساني كه قدر نعمت را ندانستند.

(و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [2] .

«و اگر ناسپاسي نماييد، قطعا عذاب من سخت خواهد بود».

و هر كس كه بيعت نكرد كشته شد، فقط امام سجاد عليه السلام از اين گونه بيعت معاف شد.

مسلم بن عقبه به امام سجاد عليه السلام احترام كرد و او را روي تخت خود نشاند و از امام عليه السلام بر آن كه برادر يزيد و پسر عموي او است، بيعت گرفت، چنانكه اين موضوع را در همين كتاب شرح خواهم داد. ان شاءالله.

ابن شهرآشوب نقل مي كند: مرد اعرابي نزد معاويه آمد و از او حاجت و درخواستي نمود.


معاويه حاجت او را رد كرد. در اين وقت حسين عليه السلام وارد شد، و معاويه مشغول پذيرايي از امام عليه السلام گرديد.

اعرابي پرسيد: اين آقايي كه وارد شد كيست؟

به او گفتند: حسين بن علي عليهماالسلام است.

اعرابي گفت: اي پسر دختر رسول خدا! از تو خواهش مي كنم از من شفاعت نمايي تا حاجت مرا روا سازد.

پس حسين عليه السلام شفاعت نمود، و معاويه قبول كرد، و حاجت اعرابي برآورده شد. سپس اين اشعار را گفت:



اتيت العبثمي فلم يجد لي

الي ان هزه ابن الرسول



هو ابن المصطفي كرما و جودا

و من بطن المطهرة البتول



و ان لهاشم فضلا عليكم

كما فضل الربيع علي المحول



مي گويد: معاويه به من بخشش نكرد تا آن كه پسر پيغمبر او را تكان داد.

او پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و وارث جود و كرم آن سرور است.

فضيلت بني هاشم بر بني اميه، نظير فضيلت باران بهار بر خشكي و تنگ سالي است.

معاويه به او گفت: اي اعرابي! من حاجت تو را روا ساختم و تو حسين را مدح و ثنا مي گويي؟

اعرابي گفت: بلي! از حق او به من دادي، و حاجت مرا روا ساختي. [3] .

اعرابي درست مي گفت. زيرا به جهت وجاهت و آبروي شفيع بود كه حاجت او برآورده شد وگرنه معاويه او را رد نموده بود، و فضيلت بني هاشم بر بني اميه، و حسين عليه السلام بر معاويه چنان است كه او گفت، بلكه نظير فضيلت نور است بر ظلمت


و اين معني را دشمنان حسين عليه السلام نيز مي دانستند، و دانسته به روي او شمشير كشيدند.

ابوالفرج گويد: قاتل حسين به يزيد گفت:



اوقر ركابي فضة او ذهبا

فقد قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس اما و أبا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا



ببينيد! چگونه قاتل امام حسين عليه السلام به يزيد مي گويد: پادشاه عالي جاه را كه بهتر از همه ي مردم از جهت پدر و مادر و نسب است، من كشته ام. [4] .

حميد بن مسلم گويد: مردم به سنان بن انس گفتند: تو حسين، پسر علي و فاطمه رضوان الله تعالي عليه را كشتي. او كسي بود كه از تمام عرب بزرگتر و براي او نظير و مانندي نبود. او مي خواست سلطنت را از بني اميه بيرون نمايد. پس به نزد امراي خود برو و مزد خود را از آنان بگير، و اگر آنان تمام گنجهاي خود را به تو بدهند در مقابل كار تو چيزي نيست.

پس سنان سواره آمد و بر در خيمه ي عمر بن سعد ايستاد و به فرياد بلند همان دو شعر بالا را خواند.

پسر سعد گفت: شهادت مي دهم كه تو ديوانه هستي! پس او را نزد خود طلبيد و چون داخل شد، با چوب دستي خود او را زد و گفت: اي ديوانه! اگر ابن زياد اين سخن را از تو بشنود، تو را مي كشد. [5] .

معلوم مي شود كه سنان از تهديد ابن سعد نترسيده و از براي خود يزيد نيز آن دو شعر را خوانده است. آري! او كه براي طلا و نقره، خانه ي آخرت خود را خراب كرده، چگونه از خواندن آن دو شعر صرف نظر كند و مزد خود را نخواهد؟ او مي دانست كه بهترين بشر را كشته، پس مي خواست مزد خود را بگيرد و بار خود را


از طلا يا نقره پر كند، و چون اطمينان به صدق خويش داشت، بدون ترس و وحشت از يزيد مزد خود را مي خواست، و به صراحت مقتول خويش را معرفي مي نمود، و در جايي نقل نشده كه يزيد او را تنبيه نموده، يا او را كشته باشد.

عبدالله بن زبير سالها هوس خلافت و سلطنت را در سر مي پروراند. او پدر خود، زبير را - كه سالها ارادت و دوستي با اميرالمؤمنين عليه السلام داشت - وادار نمود تا با حضرتش دشمني كند، و هم چنين خاله ي خود «عايشه» را گمراه نمود، و به سمت بصره كشاند و جنگ جمل را بپا كرد، تا آن كه به خلافت برسد.

او پس از مرگ يزيد، به آرزوي خود رسيد و بر اكثر بلاد اسلامي تسلط يافت، تا آن كه مروان و عبدالملك خروج كردند و قسمتي از مناطق حكومتي او را گرفتند، و سرانجام پس از شش ماه محاصره، در مكه معظمه كشته و به دار آويخته شد.

او با يزيد بيعت نكرد، و از مدينه به مكه معظمه فرار كرد. در مكه كار او رونق گرفت، و مردم به سراغ او مي آمدند و او زمينه ي سلطنت خود را آماده مي ساخت، ولي چون حسين بن علي عليهم السلام وارد مكه شد مردم از اطراف ابن زبير پراكنده شدند، و خود عبدالله نيز هر روز يا يك روز در ميان، به ديدن امام حسين عليه السلام مي آمد.

مردم مكه و كساني كه از شهرستانها براي عمره مي آمدند، همگي به زيارت امام عليه السلام مي رفتند، و امام ناخوشايندترين خلق نزد ابن زبير بود. چون او مي دانست مادامي كه امام عليه السلام در مكه باشد، اهل حجاز با او بيعت نمي كنند، و حسين عليه السلام بزرگتر از او است، و مردم از او اطاعت مي نمايند [6] .

دو نفر از قبيله ي بني اسد مي گويند: روز هشتم ذيحجه به مكه وارد شديم و ديديم حسين عليه السلام و ابن زبير نزديك كعبه ايستاده اند. به آنها نزديك شديم و شنيديم كه ابن زبير به حسين عليه السلام مي گويد: اگر مي خواهي در مكه بماني، با تو بيعت مي كنم و مساعد تو خواهم شد.


حسين عليه السلام فرمود: پدرم به من خبر داد كه بزرگي را در مكه مي كشند و بدين سبب هتك حرمت كعبه مي شود، و من نمي خواهم سبب هتك حرمت كعبه باشم.

او گفت: پس بمان و اختيار را به من واگذار، و من از تو اطاعت مي نمايم و هيچ گاه تو را معصيت نمي نمايم.

حضرت فرمود: اين را هم نمي خواهم [7] .

مقصود من از اين دو نقل، بيان موقعيت و عظمت امام عليه السلام بود كه حتي ابن زبير مي دانست مردم با وجود امام عليه السلام از او اطاعت نمي كنند. كسي گمان نكند كه ابن زبير راست مي گفته و حاضر به اطاعت از امام، يا بيعت با آن حضرت بوده است. زيرا ابن زبير دشمن سرسخت اميرالمؤمنين عليه السلام، بلكه بني هاشم و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است، و هيچ وقت نمي خواسته با امام همكاري كند.

من اطمينان دارم اگر امام مي ماند و ابن زبير با آن حضرت بيعت مي كرد، خود او نقض عهد مي نمود و پيمان شكني مي كرد، و با همان يزيد مي ساخت، و بر امام عليه السلام مي تاخت.

مگر پدر او با علي عليه السلام بيعت نكرد، و بعد بيعت را شكست و با معاويه رفاقت نمود و به سوي بصره شتافت، و شهر را از تصرف والي اميرالمؤمنين عليه السلام خارج كرد، و عده اي از ياوران امام عليه السلام را كشت؟!

قطعا زبير از پسرش عبدالله، بهتر بود. مادر زبير، «صفيه» عمه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و دختر عبدالمطلب است، و مادر عبدالله بن زبير، «اسماء» دختر ابوبكر است. زبير سالها از ارادتمندان علي عليه السلام بود، و به جهت علي عليه السلام پس از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با ابوبكر، پدر زن خود بيعت نمي كرد، ولي پس از آن كه خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و پيشاپيش ديگران با آن حضرت بيعت نمود، بيعت را شكست و با علي عليه السلام جنگ كرد.


جايي كه پدر با آن همه سوابق و دوستي، چنين نقض عهد نمايد، از پسر او چه انتظاري مي توان داشت؟! عبدالله پسر او، از اول امر دشمن اين خانواده بود و با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيد، پس چگونه مي توان قول او را باور كرد؟

آري! عبدالله مي دانست كه امام عليه السلام از مكه معظمه بيرون مي رود، لذا اين سخن را گفت و به اصطلاح، تعارف نمود، وگرنه، او ميل به ماندن امام عليه السلام نداشت. چنانكه طبري از ابومخنف نقل مي نمايد كه ابن زبير به امام عليه السلام گفت: اگر در حجاز بماني و خواهان سلطنت باشي، هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد - ان شاءالله -

پس از رفتن او، امام عليه السلام فرمود: هيچ چيز دنيا - جز سلطنت - پيش او، بهتر از خارج شدن من از حجاز نيست. چون مي داند با وجود من به مقصود خويش نمي رسد، و مردم او را با من برابر نمي دانند، پس آرزو دارد من بروم تا زمينه براي او مساعد شود [8] .

بلكه مي توان گفت: ابن زبير امام عليه السلام را بر سفر عراق تحريك مي نموده و مي خواسته حضرت را از حجاز بيرون سازد به اين بهانه كه تو شيعيان خوبي در عراق داري، و اگر من به جاي تو بودم نزد آنان مي رفتم، و از منكرات نهي مي كردم. چنانكه اين موضوع را شرح خواهم داد.

پس سخنان و اظهارات ابن زبير سبب نشود تا ساده لوحاني بگويند: اگر امام عليه السلام در مكه مي ماند، و ابن زبير با او بيعت مي كرد، كار او محكم مي شد و بر يزيد غالب مي آمد، و گرفتار عراقيان نمي شد.

من ابن زبير را پست تر و شقي تر و ناصبي تر از يزيد بن معاويه مي دانم. شقاوت او به حدي بود كه عبدالله بن عباس در وقت وفات خود به فرزندش، علي گفت: به شام برو و نزد فاميل خودت - اولاد عبدمناف - بمان. پس مصاحبت يزيد بن معاويه را بر مصاحبت عبدالله بن زبير مقدم داشت. [9] .


ابوالفرج در ضمن احوال يحيي بن عبدالله حسني مي نويسد: يحيي بن عبدالله به هارون الرشيد گفت: روزي گاوي را در نزد عبدالله بن عباس كشتند. چون جگرش را درآوردند، سوراخ سوراخ شده بود. پسر عبدالله بن عباس به پدرش گفت: جگر اين گاو را مي بيني! عبدالله بن عباس به پسرش، علي گفت: پسر زبير جگر مرا اين چنين كرده است [10] .

اين نقل از ابوالفرج اموي كه مي گويد: عبدالله بن عباس مصاحبت يزيد را بر مصاحبت ابن زبير مقدم داشت و اين مطلب را وقت فوت خود به فرزندش، علي وصيت نمود، به نظر من نادرست است، زيرا به گفته ي مسعودي، عبدالله بن عباس در سال شصت و هشت وفات كرد، و از بعضي نقل نموده كه در سال شصت و نه وفات كرد [11] و يزيد بن معاويه در ماه صفر سال شصت و چهار هلاك شده بود، لذا مسعودي گويد: عبدالله بن عباس در زمان سلطنت عبدالملك فوت نمود. [12] و بعيد نيست كه راوي، عبدالملك را با يزيد اشتباه كرده باشد.

وقتي كه عبدالملك به جنگ مصعب بن زبير رفت و مصعب را كشت، علي بن عبدالله بن عباس در نزد او بود. زيرا مسعودي گويد: برادر عبدالملك به او گفت: به مصعب امان بده. عبدالملك با حاضران در مجلس درباره ي امان دادن به مصعب مشورت كرد. علي بن عبدالله بن عباس گفت: او را امان مده!

خالد بن يزيد بن معاويه گفت: او را امان بده، و ميان خالد و علي در حضور عبدالملك نزاع شد، و به يكديگر بد گفتند و فحش دادند [13] .

همچنين از اين داستان معلوم مي شود كه علي بن عبدالله مي خواسته انتقام گذشته را بگيرد، و اذيتهاي عبدالله بن زيبر به پدر و فاميلش را تدارك نمايد.



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 351.

[2] سوره‏ي ابراهيم، آيه 7.

[3] مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 81، في مفردات مناقبه.

[4] مقاتل الطالبيين، ص 80.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 454.

[6] همان، ص 351.

[7] همان، ص 384.

[8] همان، ص 383.

[9] مقاتل الطالبيين، ص 315 و 316.

[10] همان.

[11] مروج الذهب، ج 3، ص 101.

[12] همان.

[13] همان، ص 107.