بازگشت

جوانمردي امام حسين


بسيارند كساني كه به رياست و سلطنت مي رسند، اما ذاتا پست و فرومايه هستند، و سلطنت و رياست، حقيقت آنان را تغيير نمي دهد. بني اميه از اين قماش بودند. كارها و جنايات ابوسفيان با نعش حمزه، برخوردهاي معاويه با علي عليه السلام حتي


پس از شهادت آن حضرت، وادار كردن او مردم را به سب آن بزرگوار، كارهاي يزيد پليد با خاندان طهارت عليهم السلام، و جسارت او به سر انور امام عليه السلام، همگي كاشف از خباثت و پستي اين شجره ملعونه مي باشد. ولي فرزندان هاشم ذاتا آقا و بزرگ بودند. كارها و برخوردهاي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با مردم مختلف و آزاد نمودن آن حضرت مشركين را در فتح مكه - پس از آن همه آزار و اذيت ها و مبارزه ها كه با اسلام و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمودند - نمونه اي از عظمت و بزرگواري آن سرور است.

عفو نمودن علي عليه السلام از عايشه پس از جنگ جمل و روانه فرمودن او را به مدينه به آن طرز مجلل، و گذشت حضرتش از كشتن عمرو بن عاص و بسر بن ابي ارطات در ميدان جنگ - چون كشف عورت نمودند - و برهنه نكردن آن حضرت جنازه ي عمرو ابن عبدود را و نگرفتن آن حضرت زره او را - با آن كه زره او در ميان عرب بي نظير يا كم نظير بود - نمونه اي است از فتوت و جوانمردي آن بزرگوار. پس از كشته شدن عمرو چون خواهرش جنازه او را ديد كه برهنه نشده، گفت: ديگر بر برادرم گريه نمي كنم، چون كشنده ي او جوانمرد عرب «علي» است. آري! «لا فتي الا علي».

حسين بن علي عليه السلام وارث مجد و عظمت جد و پدر است. او نيز جوانمرد عصر خود بود. شاهد اين موضوع، حكايتي است كه طبري در تاريخ خود از هشام كلبي نقل نموده است. او مي گويد:

حر بن يزيد رياحي با هزار سوار در وسط روز و شدت گرما به امام حسين عليه السلام رسيدند، و در برابر آن حضرت ايستادند. حضرت به جوانان خود فرمود: اين گروه را سيراب نماييد. آنها تمام سپاه را از تشنگي نجات دادند و سپس آب را در ظرف هايي ريخته، نزديك اسب ها بردند و همه را سيراب نمودند. چون آخرين سوار، علي بن طعان محاربي ديرتر رسيد و تشنگي در او اثر نموده بود، امام تشنگي او و اسب او را مشاهده فرمود، پس خود امام برخاست و لب مشك آب را برگردانيد


تا او و اسب او سيراب شدند. [1] .

اين گروه، دشمن امام حسين عليه السلام بودند، و از طرف ابن زياد آمده بودند. آنان ياوران او نبودند، ولي امام عليه السلام نتوانست مشاهده كند كه دشمنانش در آن بيابان با اسب هاي خود تشنه باشند. بزرگي و آقايي حضرتش تا اين اندازه است. چون تشنگي آن جمع را مشاهده مي كند، بي آن كه آب بطلبند آنان را سيراب مي نمايد. آري! حسين عليه السلام فرزند اميرالمؤمنين است.

در جنگ صفين نخستين فرمان اين بود كه جلو آب را بگيرند و لشكر علي عليه السلام را از برداشتن آب منع نمايند. علي عليه السلام، صعصعه را نزد معاويه فرستاد و فرمود به او بگو: من اگر چه به صفين آمدم، ولي تا اتمام حجت نكنم جنگ نمي كنم. تو جلوتر جنگ را شروع كردي، و از طرف ديگر پيش دستي نمودي و از آب برداشتن مردم جلوگيري كردي، دست از اين كار بردار و بگذار همگي از آب بهره ببرند. سپس تأمل كنيم در كاري كه براي آن به اينجا آمده ايم، و اگر مايل باشي بر سر آب بجنگيم و هر كس غالب شد آب بنوشد، همان كار را بنماييم.

عمرو بن عاص به معاويه گفت: از آب جلوگيري مكن، نمي توان باور كرد آنان تشنه بمانند و تو سيراب باشي، فكر ديگري كن. معاويه مخالفت كرد، و آب را از سپاه حضرت علي عليه السلام بازداشت. علي عليه السلام به اصحاب خود فرمان داد تا لشكر معاويه را از آب دور كنند، و شريعه به تصرف لشكريان علي عليه السلام درآمد. لشكر گفتند: ما به معاويه و اهل شام آب نمي دهيم. علي عليه السلام فرمود: آب برداريد و به لشكرگاه خود برگرديد و از آب بردن اهل شام جلوگيري نكنيد. و به معاويه پيغام داد: ما جزاي تو را نمي دهيم، و ما و شما هر دو از آب استفاده مي كنيم!

اين است رسم جوانمردي و فتوت، و عمل معاويه هم كاشف از لئامت و فرومايگي او بود. اين آب دادن به دشمنان در اين خانواده سابقه داشته است. چون


عبدالمطلب در خواب مأمور به حفر چاه زمزم شد، قريش در اين كار به او كمك نكردند. او با پسر خود مشغول كندن چاه شد، تا آن كه آثار چاه پس از قرن ها اختفا، پيدا شد.

قريش از عبدالمطلب خواستند كه در سقايت آن چاه با او شريك شوند، ولي آن جناب مخالفت كرد. سرانجام تصميم گرفتند نزد مردي در حدود شام روند تا به حكم او نزاع خاتمه يابد.

پس عبدالمطلب با جمعي از خويشان خود و قريش نيز از هر طايفه اش جمعي، حركت نمودند. در ميان راه آب بني هاشم تمام شد و مشرف بر مرگ شدند، ولي قريش به آنان آب ندادند و گفتند: مي ترسيم ما نيز مثل شما شويم! پس از مدتي توقف، تصميم گرفتند كه براي يافتن آب حركت كنند. چون عبدالمطلب بر شترش سوار شد از زير پاي شتر آن جناب آب بيرون آمد، و چشمه اي گوارا نمايان شد. آنها آب نوشيده و با خود نيز برداشتند، و به قريش نيز آب دادند، آن گاه آب فرورفت.

امام حسين عليه السلام در شب عاشورا - پس از قدرداني از اصحاب خود و خبر دادن از پايان عمر خود - به اصحاب خود اجازه مرخصي مي دهد و مي فرمايد: «از اين شب و تاريكي آن استفاده كنيد و هر كجا خواهيد برويد» [2] .

حسين عليه السلام نمي خواهد جنگ را به اصحاب خود تحميل نمايد، و در اين موقع كه وجود آن جماعت تأثيري در حيات حضرتش نخواهد داشت، آنان را وادار به جنگ و كشته شدن نمايد.

اين امر در اين خاندان سابقه داشته است. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز پس از آن كه اصحابش در جنگ احد فرار كردند و جز علي عليه السلام و ابودجانه باقي نماندند، به آن دو اجازه ي مرخصي داد، ولي آن دو جوانمرد قبول نكردند، و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را در آن حال تنها نگذاردند.


فرزند علي عليه السلام، حضرت ابوالفضل عليه السلام نيز چنان كرد، و به پدر بزرگوار خود اقتدا فرمود و تا آخر، امام حسين عليه السلام را تنها نگذاشت.

به راستي كه «تعرف الأشياء بأضدادها» [3] از بيماري و ناخوشي قدر صحت و خوشي دانسته مي شود، و از رسيدن شب فوايد روز معلوم مي گردد. عظمت و فتوت حسين عليه السلام از مقايسه ي بين او و عبدالله پس از كشته شدن حسين عليه السلام در طلب سلطنت برآمد. يزيد او را در مكه محاصره كرد كه اين محاصره با مرگ يزيد بر طرف شد، و سلطنت او رو به توسعه گذاشت، و در مدت كمي اكثر بلاد به تصرف وي درآمد، تا آن كه مروان، مصر و شام را به تصرف خويش درآورد. هنگامي كه عبدالملك بن مروان به سلطنت رسيد، عراق را از جنگ او بيرون آورد، و مصعب - برادر عبدالله و حاكم كوفه - را كشت.

سپس حجاج بن يوسف را به جنگ عبدالله بن زبير فرستاد و او حدود شش ماه عبدالله را در مكه محاصره نمود تا آن كه فرزندان و خويشان و يارانش او را تنها گذاردند و بالاخره كشته شد.

او در آخرين خطبه خود در مسجدالحرام گفت:

«يا آل الزبير! فلا يرعكم وقع السيوف، فاني لم أحضر موطنا قط الا ارتشت فيه من القتل و ما أجد من أدواء جراحها أشد مما أجد من ألم وقعها، صونوا سيوفكم كما تصونون وجوهكم لا أعلم امرءا كسر سيفه و استبقي نفسه، فان الرجل اذا ذهب سلاحه فهو كالمرأة أعزل، غضوا أبصاركم عن البارقة و ليشغل كل امرء قرنه و لا يلهينكم السؤال علي و لا تقولن أين عبدالله بن الزبير؟ ألا من كان سائلا عني فاني في الرعيل الأول.» [4] .


از مقايسه ميان خطبه ي ابن زبير براي اصحاب وخويشان خود، و خطبه ي امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، تا حدي عظمت و شخصيت و آقايي امام معلوم مي شود.

امام عليه السلام پس از قدرداني و اظهار تشكر از آن جماعت، همه را مرخص نمود و فرمود: از تاريكي شب استفاده كنيد و برويد، ولي عبدالله بن زبير مي گويد: شمشير خود را خوب حفظ كنيد. مبادا كسي شمشير خود را بشكند براي آن كه جان خود را حفظ كند و بهانه داشته باشد كه چون شمشير نداشتم، نتوانستم بجنگم و از اين جهت تسليم دشمن شدم، بجنگيد! و مشغول مبارزه با دشمن باشيد! و بيهوده از من سراغ نگيريد و نپرسيد: عبدالله كجاست؟ من پيشاپيش سپاه مشغول جنگ هستم.



ميان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمين تا آسمان است



سيد بن طاووس رحمه الله در لهوف مي نويسد: «در شب عاشورا به محمد بن بشير حضرمي - كه از ياران امام عليه السلام بود - خبر رسيد كه پسر تو در مرز ري اسير شده است. او گفت: اجر و پاداش اين مصيبت را از خداوند مي طلبم، دوست نداشتم او اسير باشد و من زنده بمانم.

امام عليه السلام سخن او را شنيد و فرمود: خداوند تو را رحمت كند، به تو اجازه مي دهم بروي و پسر خود را آزاد كني.

محمد بن بشير گفت: درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو دست بردارم.

امام عليه السلام فرمود: اين پارچه ها را به اين پسرت بده تا - به عنوان فديه - برادر خود را آزاد كند.


پس امام عليه السلام پنج پارچه به او داد كه هزار دينار ارزش و بها داشت». [5] .

ابوالفرج نقل مي كند: مردي به لشكر امام عليه السلام آمد و به يكي از اصحاب آن حضرت گفت: اهل ديلم پسر تو را اسير كرده اند، بيا با هم برويم و او را آزاد نماييم. او در جواب گفت: پاداش اين مصيبت را از خداوند مي خواهم.

حسين عليه السلام فرمود: برو، من بيعت خود را از تو برداشتم، و فديه ي پسر تو را مي دهم. آن مرد گفت: هرگز من از تو جدا نمي شوم. چگونه بروم و احوال تو را از ديگران بپرسم؟ به خدا سوگند! چنين چيزي نمي شود. سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه شهيد شد. [6] .

ببينيد! امام عليه السلام چگونه در آن حال فكر خلاص اسيران است، ولي عبدالله بن زبير در فكر شمشير است.

عدي بن حاتم طائي از امرا و پادشاهان عرب و از اشراف زادگان است، و تاكنون نام پدر او، حاتم طائي زنده است، و در جود و سخاوت ضرب المثل مي باشد. واقدي مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در سال نهم هجري، علي عليه السلام را براي جنگ به بلاد طي فرستاد. عدي كه بزرگ قبيله ي طي بود، به شام فرار كرد، و علي عليه السلام خواهر او - دختر حاتم - را اسير نمود، و به مدينه آورد [7] .

طبري در اين باره گويد: دختر حاتم در ميان اسيران روانه مدينه شد، و چون به اشاره ي علي عليه السلام از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درخواست رهايي نمود، آزاد شد، و با گروهي از قوم و قبيله اش به شام رفت.

عدي سوگند ياد مي كند و مي گويد: من در ميان خانواده ي خود بودم كه خواهرم آمد و مرا ملامت كرد و گفت: اي قاطع رحم! اي ظالم! تو زن و بچه ي خود را برداشتي


و با خود آوردي و خواهر خود را در ميان دشمنان گذاردي و فرار كردي!!

عدي به خواهرش گفت: بد نگو، بخدا سوگند! هيچ عذري براي من نيست، آنچه را كه تو مي گويي مرتكب شدم. [8] .

تأمل كنيد، با اين كه عدي جوانمرد عرب است، در وقت خوف و ترس به فكر خواهرش نيست، او را رها مي كند و پا به فرار مي گذارد.

بدتر از رفتار او رفتار ابوسفيان در جنگ احد است. چون مشركان در اول امر شكست خوردند، فرار كردند و رفتند. زبير مي گويد: بخدا سوگند! هند و زناني را كه با او بودند مي ديدم كه شتابان مي رفتند و گرفتن آنان آسان بود. [9] چون ابوسفيان، رئيس مشركين احساس خطر و شكست نمود، زن خود هند و ديگر زنان كه مشركين با خود آورده بودند را فراموش كرد و ابوسفيان و مشركين مي خواستند جان خود را نجات داده و از معركه ي جنگ بيرون روند و به فكر كسي حتي زن ها نبودند.

ولي حسين بن علي عليهماالسلام در روز عاشورا با همه ي گرفتاريها و مصائب، به فكر اهل بيت خويش بود.

جلودي گويد: امام عليه السلام وارد شريعه ي فرات شد و مشت خود را از آب پر نمود. سواري گفت: يا اباعبدالله! تو آب مي خوري و حال آن كه دشمن به سمت خيمه ي اهل بيت تو مي رود؟! امام آب را ريخت و از شريعه بيرون آمد و بر لشكر حمله نمود و خود را به خيمه گاه رساند. معلوم شد كه آن ظالم دروغ گفته است. [10] .

ملاحظه شود! كسي كه به حدي تشنه بوده كه قلم از بيان آن عاجر است، و پس از زحمت زياد بر دشمن پيروز گشته و خود را به آب رسانده، به مجرد آن كه آن سخن را از دشمن مي شنود، از شريعه آب بيرون مي آيد و آب برنمي دارد و آب در


دست را نيز خالي مي كند و حتي در حين بيرون آمدن از شريعه آن را نمي آشامد. اين است رسم جوانمردي!

طبري از ابومخنف نقل مي كند: شمر با جمعي به طرف خيمه گاه حسين عليه السلام رفته و ميان امام عليه السلام و خيمه ها حايل شدند. امام فرمود: واي بر شماها! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي ترسيد، لا اقل در دنياي خود آزادمرد و با حسب و شرافت باشيد، و از اين جهال خود جلوگيري كنيد.

شمر گفت: اين حاجت تو روا است اي پسر فاطمه [11] .

آري! اين است رسم جوانمردي، آن حضرت تا زنده بود از حرم خود دفاع نمود، و عمل امام عليه السلام سرمشق جوانمردان جهان گرديد. «صلي الله عليك يا اباعبدالله».

ابن شهرآشوب درباره ي شجاعت و فتوت و جوانمردي امام عليه السلام اين قضيه را نقل نموده است: بين امام حسين عليه السلام و وليد بن عتبة بن ابي سفيان - والي مدينه - بر سر مزرعه اي منازعه بود. امام حسين عليه السلام عمامه وليد را از سر او برداشت و به گردن او پيچيد. مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند! تاكنون كسي كه بر امير خود چنين جرئتي نمايد، نديده بودم.

وليد گفت: به جهت حمايت من اين سخن را نگفتي، بلكه چون حلم مرا ديدي، بر من حسد بردي. مزرعه مال حسين بود.

امام عليه السلام چون اين اعتراف را از وليد شنيد فرمود: مزرعه مال تو شد اي وليد! و از جاي برخاست و رفت. [12] .

وقتي كه وليد مدعي ملك بود و دروغ مي گفت، امام بر او سخت گرفت و موقعيت و مقام او را ملاحظه نمود، با اينكه برادرزاده ي معاويه و والي مدينه بود، و


چون به حقانيت امام عليه السلام اعتراف نمود، حضرت مزرعه را به او بخشيد و رفت. اين است كرم و آقايي و شجاعت و جوانمردي!

انس گويد: كنيز امام عليه السلام دسته گلي به آن حضرت تقديم نمود، حضرت او را در راه خدا آزاد كرد.

من به آن حضرت گفتم: يك دسته گل چه ارزشي دارد كه به پاداش آن وي را آزاد كردي؟

حضرت فرمود: خداوند ما را اين گونه ادب نموده، و فرموده است:

(و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها) [13] .

«و چون به شما درود گفته شد، شما به صورتي بهتر از آن درود گوييد، يا همان را در پاسخ برگردانيد.»

و بهتر از عمل او، آزاد نمودن او بود. [14] .

جوانمردي امام و پستي ايراد كننده را ببينيد.

در كشف الغمه از امام عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

«صاحب الحاجة لم يكرم وجهه عن سؤالك، فاكرم وجهك عن رده» [15] .

«صاحب حاجت آبروي خود را ريخته و از تو سؤال كرده، تو نيز به روا ساختن حاجت او آبروي خود را حفظ كن»

عظمت گوينده ي اين سخن و آقايي و جوانمردي او را، از همين جمله مي توانيد بدست بياوريد.

وليد بن عتبة بن ابي سفيان - والي مدينه - حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير را براي بيعت با يزيد طلبيد. آن دو در مسجد نشسته بودند، ابن زبير از امام عليه السلام مي پرسد: به


نظر شما والي ما را در ين موقع از شب - كه با كسي ديدار نمي كند - براي چه خواسته است؟

امام عليه السلام مرگ معاويه و درخواست بيعت با يزيد را پيش بيني مي كند.

ابن زبير گويد: شما چه مي كنيد؟

آن حضرت فرمود: با جمعي از جوانان خود پيش او مي روم.

سپس امام عليه السلام با جمعي از خويشان و اصحاب خود پيش وليد مي رود و مروان هم آن جا بوده است. آن حضرت با مروان تندي مي كند، و به او بد مي گويد، و بيرون مي آيد و اصحاب را كه بيرون منتظر حضرتش بودند، با خود مي برد. حضرت يك شب در مدينه توقف مي كند، و بعد حركت مي نمايد و از جاده و راه اصلي منحرف نمي شود، ولي ابن زبير از خانه بيرون نيامد، و نزد وليد نرفت، و چون فرستادگان والي دنبال او رفتند او به وسيله ي جعفر - برادر خود - اجازه گرفت و آن روز را به او مهلت دادند تا فردا نزد والي رود. آنگاه شبانه با همان برادر از بي راهه به سمت مكه فرار كرد. [16] .

ابن زبير رقيب يزيد و طالب خلافت بود. او نيز از بيعت با يزيد امتناع كرد، و بالاخره به آرزوي خود رسيد و سالها بر اكثر بلاد اسلامي سلطنت نمود.

از همين حكايت، تفاوت ميان امام عليه السلام و علو همت و بزرگواري و سيادت امام عليه السلام معلوم مي شود. حضرت با آن كه مرگ معاويه و مسأله ي بيعت را پيش بيني نمود، در عين حال نزد والي رفت و جمعي را هم با خود برد كه از او حمايت كنند و در همان جا با مروان بن حكم - سر سلسله سلاطين مرواني - كه به والي پيشنهاد نموده بود امام عليه السلام را نگاه دارد تا بيعت كند وگرنه... به تندي برخورد كرد و جواب او را داد، و از خانه بيرون آمد، و پس از يك شب توقف، با اهل بيت و اصحاب خود از مدينه خارج شد، ولي ابن زبير از رفتن به نزد والي خودداري نمود و واسطه


فرستاد تا مهلت بگيرد و به دروغ بگويد فردا مي آيد و به اين بهانه، شبانه با برادر خود چون روباه فرار كرد.

والي، ابن زبير را تعقيب كرد و هشتاد نفر به دنبال او فرستاد، ولي چون از بي راهه رفته بود نجات يافت، ليكن همين والي مدينه چون عظمت حسين عليه السلام را مي شناخت و رعايت سيادت و آقايي او را مي نمود، متعرض آن سرور نگشت با آن كه آن حضرت از راه عمومي حركت مي كرد و با عموم اهل بيت خود بود.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 400 و 401.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 418.

[3] جز به ضد، ضد را همي نتوان شناخت.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 191. (اي خاندان زبير! از تصادم شمشيرها بيم مداريد که من در هر جنگي بوده‏ام زخمدار از ميان کشتگان برخاسته‏ام و علاج زخمها از زخم خوردن رنج آورتر نبوده، شمشيرهاي خود را چنان محافظت کنيد که چهره‏ي خويش را محافظت مي‏کنيد. کس را نديده‏ام که شمشير خود را شکسته باشد، اما جان خويش را محفوظ داشته باشد. کسي که سلاح خويش را از دست بدهد، همانند زن بي‏دفاع است. از برق شمشيرها چشم بداريد. هر کدامتان به مقابل خويش پردازد. به پرسش از من مشغول مشويد و مگوييد: عبدالله بن زبير کجاست؟ هر که از من مي‏پرسد من در گروه نخستينم).

[5] اللهوف، ص 153 و 154.

[6] مقاتل الطالبيين، ص 78.

[7] المغازي، ج 2، ص 988 و 989.

[8] تاريخ طبري، ج 3، ص 113 و 114.

[9] همان، ج 2، ص 513.

[10] مناقب آل أبي‏طالب، ج 4، ص 58 في امامة ابي‏عبدالله الحسين عليه‏السلام.

[11] تاريخ طبري، ج 5، ص 450.

[12] مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 68، في مکارم اخلاقه عليه‏السلام.

[13] سوره‏ي نساء، آيه 86.

[14] کشف الغمه، ج 2، ص 243، في ذکر شي‏ء من کلامه.

[15] همان، ص 244، في ذکر شي‏ء من کلامه.

[16] تاريخ طبري، ج 5، ص 341 - 338.