بازگشت

شهيدي كه سپر حسين بود


سعيد، از بزرگان كوفه بود و از بني حنيفه. از دليران روزگار و عباد زمان به شمار مي رفت. سومين باري كه كوفيان، براي حسين نامه نوشتند، سعيد و هاني را حامل قرار دادند. سعيد، دگر باره به كوفه بازگشت و پاسخ حسين را بياورد كه در آن نوشته بود، مسلم به نمايندگي حضرتش به كوفه مي آيد. سعيد، در كوفه بماند تا مسلم برسيد و مردم كوفه از وي استقبال كردند.

سخنوران كوفه، در حضور مسلم، داد سخن دادند و آمادگي خود را براي فداكاري در ركاب حسين اعلام داشتند. سعيد، سومين سخنور بود، سوگند خورد كه تا پاي جان آماده ي ياري است. سعيد به مكه بازگشت و نامه ي مسلم را براي پيشوا ببرد و در خدمتش بماند و سوي كوي شهادت شتافت و شهيد گرديد.

در شب شهادت، حسين ياران خود را آزاد گذارد و بيعتش را برداشت تا هر كس كه بخواهد برود و هر كس كه بخواهد بماند. هر يك از ياران پاسخي گفتند.

سعيد از جاي برخاست و چنين پاسخ داد: به خدا سوگند، تو را تنها نخواهيم گذارد تا پيامبر را در وجود تو زنده نگه داريم. اگر بدانم كه كشته مي شوم و زنده مي شوم و زنده سوزانيده مي شوم و خاكسترم را بر باد مي دهند و اين كار را هفتاد بار تكرار مي كنند، به خدا، از تو جدا نخواهم شد تا پيش تو جان دهم. پس چرا از تو جدا شوم در حالي كه به جز يك كشته شدن بيشتر نيست، و از پس آن آسايشي است جاويدان و عزتي است بي پايان و سرافرازي است كه انتها ندارد.

روز شهادت، وقتي كه حسين نماز ظهر را، نماز خوف بخواند پس از نماز، جنگي
سخت درگرفت و دشمن به حسين نزديك گرديد. ولي پيشوا هم چنان در جاي خود بايستاد و تكان نخورد. سعيد، پيش روي پيشوا قرار گرفت و براي حسين سپر شد، سپر جان دار، سپري كه روح بود، سپري كه اراده داشت. سعيد، پيكر خود را آماج تيرها قرار داد، تنش از پيش و چپ و راست، براي دشمن، هدف بود و سعيد پاي داري مي كرد و جان مي داد.

سعيد، تا نيرو داشت بايستاد و پاي داري كرد و نگذاشت تيري به پيشوايش اصابت كند. سعيد، سراپا سپر شده بود. چهره اش سپر بود، سينه اش سپر بود، دست هايش سپر بود، پهلوهايش سپر بود. سپري كه از آهن و فولاد سخت تر بود پيكرش، از سر تا پا، دريده بود و سورخ سوراخ شده بود و سعيد هم چنان مقاومت مي كرد. پس از آن كه واپسين رمق خود را به كار برد و نيرويش پايان يافت، بر زمين افتاد و در خون مي غلتيد و با خداي خود سخن مي گفت:

بار خدايا! بر اين مردم لعنت فرست، چنان كه بر قوم عاد و ثمود لعنت فرستادي. پروردگارا! سلام مرا به پيامبرت برسان و به او بگوي كه من چه رنج ها از درد اين زخم ها و جراحت ها كشيدم و پيغمبرت را ياري كردم و پاداش تو را مي خواهم.

آن گاه به پيشوا روي كرده گفت: اي پسر رسول خدا! آيا من وفا كردم! حضرتش فرمود: «آري تو در بهشت، پيش روي من قرار داري».

سعيد، به وعده ي خود وفا كرد و جان خود را فدا كرد و شهادت را برگزيد.

مردان خدا، آن چه بگويند مي كنند و بر سر حرف خود مي ايستند. بدقولي را در مردان حق راه نيست، از سخن خود برنمي گردند. سعيد، در كوفه، در حضور نماينده ي حسين، وعده ي ياري داد و وفا كرد. در شب شهادت، در حضور حسين، وعده ي جان بازي داد وفا كرد و از حسين وفانامه دريافت كرد و به پاداش خود كه از خداي خواسته بود، برسيد و دانست كه در بهشت هم نشين حسين خواهد بود و در جرگه ي حسين و برادر حسين و مادر حسين و نياي حسين قرار دارد، جرگه ي بهشتيان، جرگه ي ملكوتيان، جرگه ي رحمانيان. سعيد، هم چنان كه نامش را گذارده بودند، سعيد بود؛ در اين جهان سعيد بود، در آن جهان سعيد است.