بازگشت

كوچولوتر


شهيد كوچولوي ديگر كه از كوچولو، كوچولوتر بود. او به ميدان شهادت نيامد، ولي شهادت يافت، نامش محمد، نواده ي عقيل بود. عقيل، عموي بزرگ حسين بوده، و از عرب شناسان نامي به شمار رفته است. كوچولو، پيش از حسين كشته شد، كوچولوتر بعد از حسين كشته شد. كوچولو، شهادت عموي خود حسين را نديد. كوچولوتر شهادت عموزاده اش حسين را بديد. كوچولو از پيش رفت و كوچولوتر از دنبال. كوچولو، ده ساله بود. كوچولوتر هفت ساله بود. محمد از عبدالله سه سال كوچك تر بود.

همان كه حسين شهادت يافت و يزيديان به سوي خيمه ها تاختند، تا بانوان حرم را اسير كنند و آن چه هست ببرند! هر چند فضيلت و تقوا، شرافت و بزرگواري، ايمان و عدل، بردني نيست و يزيديان براي بردن آن ها به سوي خيمه ها نتاختند. محمد كه پيراهني بر تن داشت و گوشوارهايش از گوش آويزان بود و هم چنان تكان مي خورد، از خيمه اي بيرون شد،هاج و واج بود و مات و مبهوت بدين سو و آن سو مي نگريست.

هر كس به فكر خود بود. بزرگ سالان از خردسلاان، غافل شده بودند. آتش بود، غارت بود، تاخت و تاز بود، ولي انصاف نبود، رحم نبود، مهر نبود، انسانيت نبود! محمد، چوبي از چوب هاي خيمه اي را به دست گرفته ايستاده بود، ده سوار بدو نزديك شدند. از ميان آن ها، هاني حضرمي بدو نزديك تر شد، نزديك تر شد تا به كودك برسيد. از اسب خم گرديد و با شمشير، كودك را دو نيمه كرد!

كودكي كه گناهي نداشت، به ميدان نيامد، سلاحي بر دست نداشت، دفاعي نكرد، قدرت گريز نداشت، يزيديان، كودكان ناتوان و بلا دفاع را كشتند و نشان دادند كه شريرتر از بشر، خود بشر است.