بازگشت

از آن شهادت تا اين شهادت


زاهر كندي، در دوستي اهل بيت، سوابقي درخشان دارد. او در شهادت گاه كربلا جان فشاني كرد تا به شهادت رسيد. وي از دوستان بسيار نزديك شخصيت بزرگ اسلام، عمرو خزاعي بود. با وي هم گام و هم قدم بود. عمرو، از صحابه ي پيامبر، به شمار مي رفت و از شخصيت هاي بنام عرب بود.

در جواني، در عشيره ي خود مي زيست و داراي موقعيتي بسزا بود؛ جوان مرد بود، كريم بود، شريف بود. وقتي، با گروهي از سربازان اسلام رو به رو گرديد كه راه را گم كرده بودند و رهنما مي خواستند تا راه را نشان دهد. در بيابان، با عمرو، رو به رو شدند، راه را از وي پرسيدند. پاسخ داد: رهنمايي من مشروط به شرطي است، اگر مي پذيريد، راه را نشان خواهم داد وگرنه رهنمايي نمي كنم، پرسيدند: شرط چيست؟ گفت: شرط آن است كه نزد من فرودآييد و اندي بياساييد، تا خدمتي كنم. مسلمانان پذيرفتند.

عمرو، گوسفندي سر بريد و از گم شدگان اسلام پذيرايي شاياني كرد و راه را نشان داد. آن گاه بپرسيد از چيزي كه انتظارش را داشت: آيا پيامبر، در مدينه ظهور كرده؟ گفتند: آري. عمرو، با شتاب به سوي مدينه روان گرديد و به شرف ديدار پيامبر نايل آمد و اسلام آورد و به مقامي بلند و منزلتي ارجمند از تقوا و پرهيزكاري رسيد.

عمرو با پيامبر بود تا پيامبر از اين جهان رفت. پس از فات پيغمبر، با علي بود و دست از دامان علي برنداشت و در وفاداري با آل محمد، نامور روزگار گرديد. حكومت كه به دست علي رسيد و حضرتش بر اريكه ي خلافت نشست، عمرو، در خدمتش بود. وقتي كه علي از مدينه به كوفه هجرت كرد، در خدمتش بود و عرض كرد: به خدا سوگند، براي طلب


مال، پيش تو نيامدم، خواهان پست و منصبي نيستم، پس براي خدا در حضورت هستم.

علي عليه السلام در حق وي دعا كرده گفت: «بار خدايا دلش را نوراني ساز و به راه راست هدايتش فرما!» پس فرمود: «اي كاش صد كس مانند تو مي داشتم».

عمرو به گفته ي خود پاي بند بود و يار علي بود و استقامت ورزيد؛ در جهادهاي سه گانه اش شركت كرد و جان بازي نمود. زاهر، شاگرد مكتب عمرو بود و با رهبر خود عمرو، همه جا هم قدم بود.

پس از شهادت علي، زاهر و عمرو، دو يار باصفا، در دوستي علي ثابت قدم و فداكار آل علي بودند، بدون ترس جان، به سوي راه علي دعوت مي كردند. همگان را به راه علي مي خواندند و حق و حقيقت را روشن مي ساختند. اين كار، بر معاويه، ديكتاتور وقت، گران آمد و خواست اين سنگ را از پيش پا بردارد. نخست، تصميم گرفت از راه دوستي پيش آمده ياران وفادار علي را بفريبد، نامه اي دل نشين، براي عمرو نوشت و از او به شام دعوت كرد.

عمرو خزاعي، دعوت معاويه را رد كرد و به شام نرفت و در روش خود استوار ماند. معاويه، در صدد دستگيري وي و رفقايش برآمد و مأموراني به جست و جوي آن ها فرستاد. زاهر و عمرو، از كوفه به مداين گريختند و از آن جا به موصل رفتند. مأموران به دنبال آن ها بودند سرانجام، در غار كوهي نزديك موصل منزل گزيدند و مأموران به جاي گاه آن ها پي بردند و براي دستگيري به سوي كوه راهي شدند. عمرو، در اين هنگام، نه قدرت نبرد داشت و نه قدرت گريز! چون مار، پيكرش را گزيده بود و تنش آماس كرده بود.

از دور كه سواران معاويه را بديد، به زاهر گفت: پنهان شو و خود را نجات بده و مرا واگذار.

زاهر كه شمشير و خنجر و نيزه همراه نداشت، گفت: چنين نخواهم كرد، با تيرهايي كه در تركش دارم، نبرد مي كنم و با تو كشته مي شوم.

عمرو گفت: آن چه مي گويم همان كن. برو خود را در گوشه اي پنهان ساز؛ اينها مي آيند و سر مرا از تن جدا مي كنند و مي روند. پس تو بيا و پيكر مرا به خاك بسپار، خداي تو را پاداش دهد. زاهر اطاعت كرد و پنهان شد. سواران رسيدند و مارگزيده را سر بريدند!

گويند سگ هاي درنده به انسان دست و پا بسته كاري ندارند، ولي آن ها بزرگ مردي را كه


مارش گزيده بود سر بريدند! هر چند اگر سر از تنش جدا نمي كردند، بيش از يكي دو ساعت ديگر زنده نمي بود، ولي كردند آنچه كه سگان درنده نمي كنند. سرش را براي معاويه ارمغان بردند! براي آنكه جايزه بگيرند! تاريخ از اين ارمغان ها، نزد معاويه بسيار برده است!

مأموران معاويه، جسد پاك شهيد را گذاردند و رفتند. زاهر، از نهان گاه خود بيرون آمد و پيكر شهيد عالي مقام را به خاك سپرد.

هم اكنون تربت عمرو، در موصل، مزار و زيارت گاه مؤمنان است. زاهر، بر حسب توصيه ي رهبر خود، از اين شهادت، محروم گرديد، ولي دعاي عمرو، در حق او به استجابت رسيد. شهادتي نصيبش گرديد كه شهادتي از آن برتر نبود و سودي از آن بيشتر نه. درخشندگي نام را با درخشندگي فرجام همراه داشت؛ چون زاهر يعني درخشنده.

زاهر، پس از شهادت عمرو، در نهان مي زيست و فعاليت هاي سري داشت و مبارزه را ادامه مي داد. سال شصتم هجرت فرارسيد. زاهر، براي انجام دادن فريضه ي حج به سوي مكه روان گرديد و آن عبادت بزرگ را انجام داد. پس، در ركاب پسر علي به سوي شهادت گاه رهسپار شد تا با پسر معاويه نبرد كند. زاهر در اين نبرد شهادت يافت و به آرزوي خود رسيد. اگر براي شهادت نخستين شمشيري نداشت، خنجري نداشت، در اين شهادت، با شمشير به عرصه ي كارزار قدم گذارد و در برابر نخستين حمله ي سپاه يزيد با تير و نيزه و شمشير دفاع كرد، دفاع كرد، دفاع كرد، تا كشته گرديد، از دفاع عمرو بگذشت، به دفاع از حسين موفق شد. از شهادتي محروم شد و به شهادتي دل پذيرتر برسيد. وه كه پاره اي از مردم چقدر سعادتمند هستند! اين ها چه كردند كه بدين پايه از سعادت رسيدند! زندگي آن ها سعادت، مرگ آن ها سعادت. آنان از خواسته خود دست كشيدند و خواسته ي خداي را برگزيدند.