بازگشت

برادري و شهادت


آنها دو برادر بودند؛ يكي به نام عمرو، و ديگري به نام علي. پدرشان قرظه ي انصاري، از ياران رسول خدا بود و پس از وفات آن حضرت، در زمره ي ياران اميرالمؤمنين شد و در ركاب علي جهادها كرد و از طرف آن حضرت به فرمانروايي فارس منصوب گرديد. هر دو برادر از كوفه به كربلا آمدند، راه هر دو يكي بود، ولي هدف آن ها دو تا!

عمرو به سوي حسين آمد و علي به سوي يزيد! او براي خدا گام برداشت و اين براي خرما! عمرو، تحت فرماندهي عباس قرار گرفت و علي تحت فرماندهي عمر! او، بهشت را برگزيد و اين به دوزخ رفت!

برادري، دوستي متقابل است. از شدت دوستي دو تن كه بخواهند خبر دهند گويند: برادرند. برادران از يك ريشه اند و جدايي پذير نيستند و هر كدام، يار ديگري است.

عرب، به نژاد و تبار پاي بند است و تعصب نژادي در وي قوي است. اما برادري در ميان عرب استحكامي بيشتر و نفوذي عميق تر دارد. عمرو، و علي، از اين قانون جدا بودند و تبصره ي استثنايي آن هستند. هر دو برادر بودند، ولي در دو صف قرار گرفتند صف حق و صف باطل. شهادت گاه كربلا،نمونه اي از اجتماع بزرگ بشري است و الگويي است از آزادي مذهب و راهنمايي است براي نشان دادن آن كه سعادت و شقاوت هر كس، در دست خود اوست، تا كدام را بخواهد و ميلش به چه باشد و مذهب جبر باطل است.

عمرو، به سپاه حسين ملحق شد و در خدمتش بماند تا به شهادت رسيد. در آغاز، از طرف آن حضرت به مأموريت سياسي رفت و پيامبر حسين به سوي عمر سعد بود و چند بار ميان دو لشكر كوفه و حجاز، رفت و آمد داشت و وظيفه ي سياسي انجام مي داد. روز شهادت،


اجازت گرفت و به ميدان شتافت و ساعتي بجنگيد. پس، به سوي حسين بازگشت و خود را در برابر تيرها، سپر حسين قرار داد و نگذاشت تيري به پيشواي شهيدان اصابت كند. عمرو، سراپا سپر حسين بود. سپر زنده، سپر به جاي خود ايستاده، سپر بااراده. چهره اش سپر بود، دستش سپر بود، تنش سپر بود، جانش سپر بود. تير مي خورد، ولي شمشير نمي زد. زخمي فراوان برداشت. مقاومتش كه پايان يافت، بر زمين افتاد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! آيا من وفا كردم؟

حسين فرمود: «آري، تو در بهشت، پيش روي من خواهي بود. سلام مرا به جدم رسول خدا برسان و بگوي: من از پي تو خواهم آمد». عمرو به زودي جان داد، تا سلام حسين و پيام حسين را به نياي حسين برساند.

اين جا نيز پيامبر حسين بود، پيامبري كه رفت و برنگشت. چقدر زود، ترفيع درجه يافت! و يك شبه ره صد ساله رفت. نخست، پيامبر حسين به سوي عمر بود، به سوي جهنم بود، سپس پيامبر حسين به سوي رسول خدا شد، به سوي بهشت شد. سرعت سيري از سرعت نور بيشتر! از آخرين نقطه ي بي نهايت به اولين نقطه ي بي نهايت.

برادرش علي، از شهادت برادر آگاهي يافت. به ميدان آمد و فرياد زد: اي حسين، اي كذاب! برادرم را گول زدي و كشتي؟!

پاسخ حسين چنين بود: «من برادرت را گول نزدم، خداي او را هدايت كرد و تو را گمراه ساخت».

علي گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم و يا كشته شوم و سوي حسين تاخت آورد يكي از ياران حسين راه بر او گرفت و با نيزه بدو حمله كرد و بر زمينش انداخت. كوفيان رسيدند و از مرگ نجاتش دادند و بردند و زخمش را درمان كردند.

آن برادر زخمي برداشت و اين برادر زخمي، درمان آن برادر گونه اي بود و درمان اين برادر گونه اي، صدها سال از هر دو ميگذرد. او در خوش بختي به سر مي برد، خوش بختي ابدي و جاويدان. اين در بدبختي به سر مي برد؛ بدبختي پاي دار و هميشگي.

هر دو برادر بودند، هر دو از يك پستان شير خورده بودند، هر دو نام اسلام بر خود نهاده بودند. هر دو كربلا آمده بودند، هر دو با حسين سخن گفته بودند.

ولي اين كجا و آن كجا!