بازگشت

دژخيم آتش افروز


دوستان خدا، داراي صفات متضاد هستند، در عين خشونت مهربانند، در حد اعلاي دقت، چشم پوشي مي كنند، در كمال قدرت، تسليم مي شوند، يك تنه در برابر سپاهي قيام مي كنند. عقل بشر، اگر آشناي به راه خدا نباشد، قادر به حل اين تضادها، نخواهد بود.

حسين عليه السلام آماده شهادت بود، ولي از كوشش، براي جلوگيري از خون ريزي، دريغ نمي كرد. يك درصد احتمال به مقصد رسيدن بدون خون ريزي، كافي بود كه حسين، در راه مسالمت گام بردارد. حسين، پس از ورود عمر به زمين كربلا، قاصدي نزد وي فرستاد و پيامي داد كه مي خواهم با تو ملاقات كنم و جاي گاه ملاقات، ميان دو لشگر باشد.

عمر با سختي پذيرفت و با بيست سوار به ديدارگاه آمد. حسين نيز با چند تن از يارانش بدان جا شد و ملاقات دست داد.

حسين به ياران همراه فرمود: دور شويد. اطاعت كردند. عمر، نيز به سربازانش فرماني مشابه داد. آنها نيز دور شدند. آن گاه حسين و عمر تنها ماندند. هر چند تنها نبودند، رحمان با حسين بود و شيطان با عمر! گفت و گوي حق و باطل به درازا كشيد و بخشي از شب را نيز بگرفت.

از سخنان حسين به عمر اين بود: «بيا دو لشگر را بگذاريم، و با هم به شام برويم و با خود يزيد گفت و گو كنيم».

پاسخ عمر چنين بود: از پسر زياد مي ترسم. مبادا خانه ام را در كوفه خراب كند!

حسين گفت: «من خانه ات را آباد خواهم كرد».


عمر گفت: املاك مرا مصادره خواهد كرد!

حسين گفت: «بهتر از آن ها را در حجاز به تو خواهم داد». عمر حجازي بود.

عمر گفت: حكومت ري چه خواهد شد!؟

حسين گفت: «اميدوارم از گندم ري نخوري».

هواي ملك ري نگذارد كه عمر كوچك ترين موافقتي با پيشنهاد حسين نشان دهد. عذرهاي وي نادرست بود. اگر عمر با حسين به سوي شام مي رفت، پسر زياد جرأت نمي كرد كه گزندي به خانه و كاشانه اش بزند. سفر شام صد در صد به سود عمر بود؛ دستش به خون حسين آلوده نمي شد و به پاداش آن كه مشكل را حل كرده از سوي يزيد به امارتي از استان هاي كشور منصوب مي گرديد.

عمر كودن بود، آينده نگر نبود، نزديك را مي ديد، و از ديدن دور غافل بود. حسين مي دانست كه عمر به سخنش رضايت نخواهد داد، ولي دست از خيرخواهي برنداشت؛ خيرخواهي بر عمر، خيرخواهي بر سربازان عمر، بر كشته شدگان از سپاه عمر.

حسين، خود و يارانش را مي شناخت، عمر و سربازانش را مي شناخت.

آري، سربازي كه با زور و زر به ميدان آيد، هزاران فرسنگ، از سربازي كه با ايمان و فداكاري به ميدان آيد فاصله دارد. حسين، رشادت و دليري ياران خود را مي دانست و از زبوني عمر نيز، آگاهي داشت هر چند:



پشه چو پر شد بزند پيل را

با همه سختي و صلابت كه اوست



اتمام حجت، از كارهاي خدا بر خلق است. دوستان خدا، تا حجت را بر خلق، تمام نكنند و حقايق را روشن نسازند، به خشونت نمي گرايند و اسلام، راه را بر گنه كار نمي بندد؛ هميشه وي را سر دو راهي قرار مي دهد تا با اختيار، راهي انتخاب كند و مجبور رفتن به راهي نباشد. مكتب كمونيست، همه ي راه ها را بر پيروان خود مي بندد و مي گويد: راه اصلاح يكي است و بس و آن، راه من است! كسي كه با ايمان به سوي مكتب كمونيست روي آورد و به نادرستي آن پي برد، اگر از مكتب اسلام آگهي نداشته باشد، به خودكشي دست مي زند. صادق هدايت چنين كرد.

واي به حال كساني كه ماركسيسم را به نام اسلام، به خورد جامعه مي دهند؟! و اقتصاد اسلام را به اقتصاد چپ و يا اقتصاد راست تفسير مي كنند. با آن كه چپ، چپ است و راست،


راست و اسلام، اسلام است؛ نه چپ است و نه راست.

اسلام، اسلام بود، پيش از آن كه كاپيتاليستي در جهان به وجود آيد، اسلام، اسلام بود، پيش از آن كه ماركس و انگلس، از مادر زاييده شوند و افكارشان پراكنده گردد. مسلماناني كه مكتب اسلام را به مكتب ديگر تفسير مي كنند، يا اسلام را لمس نكرده و به اصالت آن پي نبرده اند و يا خواهش دل را به نام اسلام تحويل جامعه مي دهند؟!

2

كوشش حسين، فكر عمر را تغيير داد؛ هر چند به راه غلط رفت، راه رسيدن به ملك ري. ولي نامه اي براي پسر زياد بنوشت:

خداي، آتش فتنه را خاموش كرد: حسين آماده است كه از همان جايي كه آمده، برگردد و هم چنين حاضر است به شام برود و خودش با اميرالمؤمنين يزيد، مشكل را حل كند. صلاح ملت اسلام در همين است و بس.

نامه ي عمر كه به پسر زياد رسيد و آن را بخواند، بپسنديد و گفت: نامه ي كسي است خيرخواه و مهربان. مسير فكر پسر زياد را نامه ي عمر تغيير داد ولي آتش افروز جنگ، نگذارد. پس از خواندن نامه و سخن پسر زياد، شمر از جاي برخاسته و گفت:

اگر پيشنهاد حسين را بپذيري، او قوي و نيرومند شده و تو ضعيف و زبون خواهي شد. اكنون او، در حيطه ي فرمانروايي تو قرار دارد، از اين فرصت استفاده كن و حسين و يارانش را تسليم خود كن. خواستي به كيفرشان برسان، خواستي از گناهشان درگذر.

آتش افروز جنگ، از راه تحريك حس خودخواهي و حكومت طلبي پسر زياد وارد شد و به مقصد پليد خود رسيد.

پاسخ پسر زياد به وي چنين بود: درست گفتي و حق با توست. اينك نامه اي مي نويسم و براي عمر ببر و به او بگو: به حسين و يارانش پيشنهاد تسليم بده؛ اگر پذيرفتند، نزد منشان بفرست و اگر نپذيرفتند، با ايشان در جنگ شو. سپس به شمر گفت: اگر عمر فرمان مرا اطاعت كرد، تو تحت امر او قرار خواهي گرفت و اگر از فرمان من سر باز زد، تو امير جيش و فرمانده ي سپاه هستي، عمر را گردن بزن و سرش را براي من بفرست.

اينك نامه ي پسر زياد به عمر:


من تو را به سوي حسين نفرستاده بودم كه با وي مسالمت كني و به او مهلت دهي و نويد نجات بخشي و سلامتش را تضمين كني و براي او، نزد من عذر بتراشي و شفاعت كني. آن چه مي گويم گوش كن. اگر حسين و يارانش، تسليم فرمان من شدند، آن ها را نزد من بفرست و اگر زير بار فرمان نرفتند، بر آن ها بتاز و آن ها را بكش و گوش و بيني ببر! كه سزاوار هستند. وقتي كه حسين را كشتي، اسب ها را بر پيكرش بتاز كه او مردي است طاغي و ستم كار. من با خود پيمان بسته ام كه اگر حسين را بكشم، با پيكرش چنين كنم! اي پسر سعد! اگر دستور مرا به كار بستي، پاداش نيكو به تو خواهم داد و اگر نمي خواهي اطاعت كني، از سرداري لشكر كنار برو و فرماندهي سپاه را به شمر واگذار، ما او را سردار سپاه قرار داده ايم.

روز نهم محرم، نامه ي پسر زياد به وسيله ي خود شمر، به دست عمر رسيد و بخواند و پس از خواندن گفت: آيا مي داني چه كردي؟! واي بر تو! وه چه بدفرماني آورده اي! گمانم اين است كه تو نگذاشتي امير پيشنهاد مرا بپذيرد. تو كار را خراب كردي! من اميد داشتم كه كار به خوبي اصلاح شود. به خدا سوگند، حسين عليه السلام تسليم نخواهد شد. روح مردانگي و جوان مردي، در پيكر حسين جا دارد و زير بار ظلم و زور نخواهد رفت.

شمر خاموش بود و چيزي نمي گفت. پس از پايان سخنان عمر، مقصود خود را دنبال كرده پرسيد: اكنون بگو چه خواهي كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت مي كني و با دشمنش در جنگ مي شوي يا نه؟ اگر اين كاره نيستي، كنار برو و سپاه را به من واگذار.

عمر گفت: در جنگ مي شوم و فرماندهي لشگر را به تو نخواهم داد. تو را به فرماندهي پيادگان منصوب مي سازم. آتش افروز جنگ، نااميد و خشمگين بازگشت و از امارت لشكر محروم شد و آرزومند ملك ري به جنگ و كشتار پرداخت.

3

عرب، روز نهم سال را «تاسوعا» مي نامد. محرم، نخستين ماه سال است. لذا روز نهم محرم، روز تاسوعا ناميده شده؛ چنان كه روز دهم محرم را «عاشورا» مي نامند؛ چون روز دهم ماه است. در آن سال، تاسوعا روز پنج شنبه بود و در آن روز، سپاه حسين، در محاصره ي كامل قرار گرفت. دور نيست كه آمدن شمر تأثير در محاصره داشته است. در اين روز، يزيديان اطمينان يافتند كه پيروزي با آن هاست و روشن شد كه ديگر مددي از كوفه،


براي حسين نخواهد رسيد.

عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنين صادر كرد: سواران راه خدا، سوار شويد كه بهشت در انتظار شماست!! آن گاه يزيديان سوار شده، به سوي كاروان شهادت تاختند.

كاروان شهادت، هنوز مسلح نشده بود و حسين عليه السلام جلوي سراپرده اش نشسته، زانوان را در بغل گرفته و خوابش ربوده بود. بانوي بانوان زينب، خواهر حسين عليه السلام كه بانگ سم ستوران و شيهه ي اسبان را شنيد، احساص خطر كرده، به سوي برادر دويده گفت: برادر! بانگ سم ستور و شيهه ي اسب را نمي شنوي؟! يزيديان نزديك مي شوند.

حسين، سر از زانو برداشت و گفت: «جدم رسول خدا را در خواب مي ديدم، به من فرمود: تو نزد ما خواهي آمد». به شنيدن اين سخن، زينب سيلي بر چهره زد و گفت: واي بر من. حسين گفت: خواهر عزيزم، آرامش خود را نگه دار، واي بر تو نخواهد بود.

در اين هنگام، عباس برادر حسين، شرفياب شد و حمله ي سپاه يزيد را گزارش داد. حسين فرمود: «عباس جان، خودت سوار شو و برو بپرس، چه مي خواهند». عباس بيست سوار، با خود برداشت و به سفارت به سوي كوفيان رفت. زهير يكي از سواراني بود كه همراه عباس بود. حبيب ديگر از سواران همراه بود.

سفير شهادت، با سوارانش برفتند تا رو به روي سپاه شقاوت رسيدند.

عباس پرسيد: چه شده و چه مي خواهيد؟ پاسخ دادند، فرمان امير رسيده: يا جنگ، يا تسليم بلا شرط! عباس گفت: شتاب مكنيد تا من به حضور ابوعبدالله شرفياب شده، گزارش دهم. يزيديان، موافقت كردند.

سفير شهادت، همراهان خود را، در برابر سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهايي به حضور حسين بازگشت. حبيب و زهير از اين فرصت استفاده كرده و به سخن پرداختند، روشن گري كردند، پند گفتند، اندرز گفتند، به وعظ و ارشاد پرداختند، هر چند سودي نداد! [1] .

عباس شرفياب شد و جريان را گزارش داد حسين فرمود: «اگر مي تواني جنگ را تا فردا به تأخير بينداز تا امشب خداي را عبادت كنيم و از حضرتش آمرزش بجوييم. خدا مي داند كه من نماز را دوست مي دارم. تلاوت قرآن را دوست مي دارم. استغفار را دوست مي دارم».


عباس، بازگشت و موفق شد، جنگ را شبي به تأخير بيندازد و مأموريت سياسي خود را به خوبي انجام دهد. عباس، در تاسوعا سفير كبير بود و فردا در عاشورا سردار بزرگ و امير كبير كاروان شهادت؛ ذوالرياستين بود.



پاورقي

[1] سخنان حبيب و زهير، در بخشي که ويژه‏ي شهيدان است خواهد آمد.