بازگشت

از امير مدينه به امير كوفه


وليد، امير مدينه را مي شناسيم كه پسرعموي يزيد و يكي از پايه هاي حكومت خانوادگي بني اميه بود. وي تا حدي ايمان به روز جزا داشت و ديديم كه با حسين مؤدبانه به گفت و گو پرداخت و در رفتارش نيز خشونتي ابراز نكرد.

وقتي كه وليد شنيد كه حسين راهي عراق گرديده، نامه اي بدين مضمون براي پسر زياد، امير عراق بنوشت: حسين، رهسپار عراق است، او پسر فاطمه دختر رسول خداست. از رفتار خشن، با وي بپرهيز كه بدبختي و ننگ، براي خود و قوم خود فراهم خواهي كرد. لكه ي ننگي كه هيچ چيز نتواند پاكش كند و تا جهان باقي است، زبان زد خاص و عام خواهد بود.

امير مدينه مي دانست كه امير كوفه، به جهان دگر و روز واپسين ايمان ندارد، پس او را از ننگ اين جهان، برحذر داشت و از بدبختي ابدي در اين جهان بترسانيد.

امير كوفه، نامه ي امير مدينه را ناچيز شمرد و پند و اندرز او را ناشنيده گرفت، و به سوي آرمان پليد خود قدم برداشت، آرماني كه خودش چندان سودي از آن نمي برد؛ بلكه كار كردن او بود و خوردن يزيد. كارمندان و مأموران حكومت هاي ديكتاتوري، همه از اين گونه اند؛ آن ها رنج مي برند تا پايه هاي حكومت ديگري را مستحكم سازند و سپس خود را در آتش ظلم و جور بسوزانند، اعدام شوند و يا در سيه چال زندانش جان دهند. روش استالين در شوروي، با ياران و هم كارانش، بهترين گواه اين سخن است. زنهار از پل قرار گرفتن، براي عبور ظالمان و ستم گران.

امير كوفه، درست بر ضد راهنمايي امير مدينه عمل كرد! وقتي خبر حركت حسين عليه السلام از مكه به وي رسيد، ديده بان بر سر راه حجاز گذارد و حكومت نظامي اعلام كرد.


راه ها را ببست، مبادا از كوفه به قصد ياري حسين، كسي برود!

چقدر ميان امير مدينه و امير كوفه فاصله بود! بيش از فاصله ميان مدينه و كوفه. پستي و رذالت پسر زياد، از اربابش يزيد، بيشتر بود. يزيد براي خودش دست به جنايت مي زد، ولي پسر زياد براي خاطر يزيد.

كارمندان دستگاه جنايت، بدبخت ترين كسي هستند. براي منصبي چند روزه و پشيزي مزد، دست خود را تا مرفق در خون بي گناهان و پاكان فرومي كنند.

آن ها جنايت مي كنند، ستم مي كنند، شكنجه مي كنند، تا دگري سود برد!

خاك بر سر اين گونه مردم كه از انسانيت و مردمي به دورند، بلكه از سگ پست ترند.

سگ، داراي صفات برجسته اي است، ولي اينان از هر صفت مردمي بي خبرند.