بازگشت

كوفه و مردمش


خبر مرگ معاويه به كوفه رسيد و خبر خودداري حسين عليه السلام از بيعت يزيد نيز به كوفه رسيد و رفتنش از مدينه و پناه بردنش به خانه خدا، در كوفه پخش گرديد.

مردم كوفه، از يزيد و معاويه، دل خوشي نداشتند و در شمار دوستان حسين و پدر حسين و برادر حسين قرار داشتند، ولي دوستان وفا نبودند و دوستي آن ها چندان ارزشي نداشت.

كوفيان، در خانه ي «سليمان خزاعي» كه از بزرگان كوفه بود جمع شدند، و به گفت و گو پرداختند؛ هر كدام، به زباني به حسين اظهار عشق مي كردند.

سليمان كه كوفيان را مي شناخت، سخن آغاز كرده گفت: معاويه بمرد. حسين، يزيد را به خلافت نشناخت و با وي بيعت نكرد و از مدينه به مكه رفت. شما همگي شيعه ي او و پدرش هستيد. اگر اطمينان مي دهيد كه او را ياري كنيد و با دشمنش بجنگيد، به وي بنويسيد و از وي دعوت كنيد تا بدين شهر بيايد و در ركابش جهاد كنيد. اگر اطمينان نمي دهيد و به سخن خود وفادار نيستيد، دروغ نگوييد و نامه ننويسيد و دعوت نكنيد.

پاسخ همگي اين بود: ما به خود اطمينان داريم و به تو اطمينان مي دهيم كه ياري اش كرده و در راهش جهاد كنيم.

سليمان گفت: حال كه چنين است بنويسيد و از حضرتش دعوت كنيد.

و اين نخستين نامه اي است كه از كوفه به سوي حسين، فرستاده شد:

حمد، خداوندي را سزاست كه دشمن ستم گر و كينه ورز تو را سر به نيست كرد. دشمني كه بدون رضايت ملت، بر دوش مردم سوار شد! دشمني كه حق ملت را غصب كرد و خود را


فرمان روا قرار داد! دشمني كه نيكوكاران را بكشت و بدكاران را بگذارد، دشمني كه مال خداي را برد و خورد، و ميان زورگويان و توان گران پخش كرد! اين گونه مرد، نابود باد، نابودي قوم ثمود.

ما پيشوا نداريم، به سوي ما بيا، باشد كه خداي به وسيله ي تو ما را به حق برساند. ما نعمان بن بشير، امير كوفه را به امارت نمي شناسيم. به نماز جماعتش حاضر نمي شويم، حكومت او در كوفه، تنها در دارالاماره اش است. نماز عيد و جمعه را، براي خود اقامه مي كند، نه براي ما. اگر بدانيم كه به سوي ما مي آيي، او را از كوفه بيرونش كرده، به شام مي فرستيم.

اين نامه را چهار تن از بزرگان كوفه كه يكي از آن ها سليمان و ديگر حبيب بن مظاهر بود، به نمايندگي از سوي مردم كوفه امضا كردند و براي حسين عليه السلام فرستاده شد و در دهم ماه رمضان كه يك ماه و هفت روز، از ورود حسين به مكه مي گذشت، به دست حسين رسيد.

كوفيان، به همين وعده اي كه در نامه نوشته بودند، عمل نكردند! وقتي كه دانستند حسين مي آيد، امير كوفه را بيرون نكرده و او را به شام نفرستادند! دو روز ديگر، سومين گام را اهل كوفه برداشتند و نامه اي كوتاه و محكم، براي حسين فرستادند. نامه اين بود:

اي حسين بن علي! زود بيا، مردم بي تابانه منتظر تو هستند و به جز تو كسي را رهبر نمي شناسند، شتاب، شتاب، شتاب.

امضا: شيعيان، مؤمنان حسين

نامه اي ديگر، از سوي سياست مداران كوفه، براي حسين فرستاده شد. بدين مضمون:

دشت ما سبز و خرم است، ميوه ها رسيده، به سوي ما زود بيا كه سپاهي آماده در انتظار فرمان توست... حجار بن ابجر، شبث بن ربعي، قيس بن اشعث. اين سه تن و همكارانشان، از دوستان حسين نبودند. هنگامي كه ديدند كوفه به جوش آمده و مردمش حسين را مي خواهند، خواستند از موقعيت استفاده كنند و براي خود، در حكومت حسين جايي باز كرده باشند. چار شاخ دار لنجان، از هر سويي كه باد مي آيد، خرمن خود را باد مي دهد. اينان نيز چنين بودند و تابع قدرت، ديدند كه قدرت، در كوفه از آن حسين شده، حسيني شدند


حسين را دعوت كردند، سپاهي را كه در نامه بدان اشاره شده، آنان آماده نكرده بودند، لشكري در كوفه بود، به خودشان نسبت دادند. هنگامي كه ورق برگشت و قدرت از آن يزيد شد، يزيدي شدند و به روي حسين شمشير كشيدند!

نامه هاي مردم كوفه، پي در پي به مكه مي رسيد و حسين مي خواند. فرستادگان كوفه، همگي نزد حسين گرد آمدند و نامه ها را تقديم داشتند.

حسين، درباره ي مردم كوفه از فرستادگان، پرسش ها كرد و پاسخ ها شنيد. هر چند خودش كوفيان را بهتر مي شناخت و نقاط ضعف آنان را به خوبي مي دانست و چيزي از احوال آن مردم، بر حسين پنهان نبود.

پس از رسيدن نامه ها، حسين به كنار كعبه رفت و ميان ركن و مقام، دو ركعت نماز به جاي آورد و از خداي طلب خير كرد. پس، عموزاده اش مسلم را بخواند و وي را در جريان گذارد و به وي مأموريت داد كه به نمايندگي او به كوفه برود و پاسخ نامه هاي كوفه را چنين نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم

نامه اي است از حسين بن علي، به سوي بزرگان مسلمانان و مؤمنان كوفه.

اما بعد، فرستادگان شما رسيدند و نامه هاي شما را آوردند. آخرين كس آنها هاني و سعيد بودند. نامه ها را خواندم و بر آنچه نوشته شده بود آگاه گرديدم و دانستم سخن شما اين است:

ما امام و رهبر نداريم. به سوي ما بيا، شايد خداي به وسيله تو، ما را هدايت كند و به حق برساند. اكنون، برادرم و پسرعمويم و شخصيت مورد اعتمادم، مسلم بن عقيل را - كه از اهل بيت من است - به سوي شما فرستادم، تا از حال شما به من خبر دهد و از نظر شما مرا آگاه كند و بداند كه سران شما و خردمندانتان همگي آن گويند كه در نامه هاي شما نوشته شده بود، تا به زودي به سوي شما بيايم. به جان خودم سوگند، پيشوا و امام كسي است كه به قرآن قضاوت كند و عدالت را در كشور بگستراند و مؤمن بدين حق باشد و خود را پاي بند فرمان خدا قرار دهد. و السلام».

نامه را به همراه مسلم و يكي دو تن از فرستادگان كوفه فرستاد و به مسلم چنين وصيت كرد:

«پرهيزگاري كن و با تقوا باش، نرمش داشته و مهرباني به كار ببر، فعاليت هاي خود را


پوشيده بدار. اگر مردم، همگي، يك دل و يك جان بودند و شكافي در ميان آن ها نبود، گزارش بده».

مسلم، در نيمه ي ماه رمضان، از مكه بيرون شد. نخست به مدينه رفت و از آن جا به سوي كوفه رهسپار گرديد. ديري نپاييد كه نامه ي مسلم از كوفه رسيد و گزارش داد:

نامه هاي فرستاده شده، راست بود. فرستادگان همگي، درست گفتند و مردم كوفه آماده ي جهاد در راه خدا و جان بازي هستند. هم اكنون هيجده هزار تن، با من بيعت كرده اند و آماده اند كه در ركاب حضرتت فداكاري كنند هر چه زودتر به سوي كوفه حركت كن.

از اين گزارش، چنين دانسته مي شود كه مردم كوفه، صد در صد اعتماد مسلم را به گفته هاي خود، جلب كرده بودند و بر مسلم مسلم شده بود كه آنان راست مي گويند و دروغ نمي گويند و حق به جانب مسلم بود. كوفيان، از ته دل به مسلم خبر دادند و هيچ گونه نفاق و دوچهرگي به كار نبردند. پس، گزارش مسلم نيز صحيح بوده و خطا نبوده است.

گفته هاي مردم كوفه، راستي سخن داشت و لي راستي وعده نداشت، كوفيان به وعده ي خود وفا نكردند و سر حرف خود نايستادند.