بازگشت

به سوي كعبه


از شهر و ديار چشم پوشيدن و راه كعبه را پيمودن، راه خداست؛ راه شهادت است. شهيد، به سوي كعبه ي گل مي رود نه كعبه ي دل، چون كعبه ي دل هميشه با اوست، و از كعبه ي دل جدايي ندارد. و آن كه به سوي كعبه ي دل مي رود، به سوي دل مي ورد، نه به سوي كعبه.

شام گاه شنبه بيست و هفتم رجب سال شصتم از هجرت رسول اسلام بود كه حسين به خانه خود پشت كرد و به خانه ي خدا رو كرد.

خانه ي حسين عليه السلام نيز خانه ي خدا بود و حسين عليه السلام از خانه خدا، به سوي خانه خدا رفت. بيست و هفتم رجب، روز بعثت رسول خداست. شصت سال پيش، نياي حسين عليه السلام در اين روز، براي نجات بشر قيام كرد. فرزندش حسين نيز، راه جدش را پيمود.

پيامبر اسلام را بعثتي بود و حسين را بعثتي.

به جابر، يار جدش رسول خدا، خبر رسيد كه حسين رخت سفر بسته. شرفياب شده، عرض كرد: تو پسر پيغمبر هستي و يادگار او. شايسته است صلح كني چنان كه برادرت صلح كرد؛ او در اين كار رستگار و موفق بود.

پاسخ حسين چنين بود: «برادرم، طبق فرمان خدا و رسول صلح كرد و من هم، طبق فرمان خدا و رسول رفتار مي كنم».

جابر، اين زمان و آن زمان را يكي پنداشته بود و يزيد و معاويه را يكي! ولي اين زمان، آن زمان نبود، هر چند حسين حسن بود و حسن، حسين بود. آن زمان، وقت جهاد بي رنگ بود و اين زمان وقت جهاد رنگين. حسين نيز، در آن زمان به جهاد سپيد پرداخت و اين زمان به جهاد سرخ. جهاد سرخ بايد، از جهاد سپيد آغاز شود و ريشه گيرد.


كاروان شهادت، از مدينه بيرون شد. شب تاريك بود و ماه شرم مي كرد كه خود را به كاروان نور بنماياند. كارواني كه خورشيدي هم چون حسين داشت و ماهي چون عباس و اقمار و ستارگاني فروزان، در آن جلوه گري مي كردند.

تاريخ بشر، همانند اين كاروان را نديده بود و ديگر نيز نديد.

كاروان شهادت، كاروان اسارت، كاروان سعادت، كاروان جهاد، كارواني كه زن و مردشان مجاهد بودند، هر چند جهاد مرد گونه اي بود و جهاد زن گونه اي ديگر؛ كارواني كه برنا و پيرشان، آماده ي فداكاري بودند.

بانگ روح بخش كاروان، در آن شب تاريك، ضربان قلب كاروان شهادت بود. طنين دلپذير زنگ كاروان، جان مي بخشيد و مرده را زنده مي كرد.

عبدالله بن مطيع، راه را بر حسين بگرفت و پرسيد: كجا مي روي؟!

«اكنون به سوي مكه مي روم. پس از خدا خير مي خواهم.»

عبدالله ن بن مطيع: خداي براي تو، خير بخواهد و ما را فداي تو گرداند و به مكه كه رسيدي همان جا بمان و زان جا بيرون مشو! تو سيد و سالار عرب هستي. حجازيان، كسي را هم سنگ تو نمي دانند. اگر در مكه بماني، مردم گروه گروه، از هر كوي و برزن به سوي تو خواهند آمد. مبادا به كوفه بروي. كوفه، شهر شومي است. در آن جا پدرت كشته شد، به برادرت خيانت شد، زخمش زدند، مجروحش ساختند. جانش را در خطر قرار دادند، اگر تو كشته شوي، به خدا، ما همگي در به در خواهيم شد.

اشتباه ابن مطيع اين بود كه كشته شدن حسين را هلاكت مي پنداشت، در صورتي كه كشته شدن حسين، شهادت بود و يزيديان را در به در و نابود كرد.

خاموشي، بر كاروان سايه انداخته بود. ستارگان بر آن ها مي نگريستند. در آن ميان، نواي حسين عليه السلام شنيده مي شد كه اين آيه ي قرآن را، پي در پي تلاوت مي كرد:

«فخرج منها خائفا يترقب و قال رب نجني من القوم الظالمين» [1] .

اين آيه، داستان خروج موسي را از چنگ فرعونيان و كمك خواستنش را از خداي، حكايت مي كند.

نواي حسين، آهنگ جان بخشي براي كاروانيان بود و مژده اي براي آرامش دل ها.


آيا آهنگي، از آهنگ حسين زيباتر و دلرباتر شنيده شده؟ آن هم وقتي كه حسين، آهنگ خانه ي خدا را دارد. حسين راه اصلي را پيش گرفت و بيراهه نرفت.

پيشنهاد شد كه از بيراهه بايستي رفتن، مبادا مأموران از پي برسند. پذيرفته نشد، و حسين عليه السلام به راه خود ادامه داد.

راه شهادت، راه اصلي است، راه آشكار است و بيراهه راه شهادت نيست. شهيد، بيراهه نمي رود، بيراهه رفتن با شهادت سازگاري ندارد.

كاروان، به ميقات رسيد. در مسجد شجره، نماز احرام خواندند و جامه ي سپيد احرام را پوشيدند و همگي احرام بستند؛ مبادا بدون احرام داخل حرم شوند.

لبيك گويان، به سوي حرم مي رفتند و با خداي خويش راز و نيازي مي داشتند. پنج شبانه روز، سفر كاروان طول كشيد و شب جمعه سوم ماه شعبان، پاي در حرم خداي گذاردند.

سوم ماه شعبان سال سوم هجرت، روزي است كه حسين عليه السلام در اين جهان قدم گذارد.

آيا ميان اين سوم شعبان و آن سوم شعبان، رابطه اي است؟!

در آن روز، حسين عليه السلام به جهان بشريت قدم نهاد، در همان روز، حسين به جهان شهادت قدم گذارد. در حرم خداي پاي نهادن، آغاز شهادت بود، چنان كه سفر به سوي آن، سفر شهادت. مگر پيام حسين، وقت خروج از مدينه، چنين نبود؟

«هر كس، با من بيايد شهادت يابد».

زماني كه حسين به حرم رسيد، اين آيه را تلاوت كرد:

«و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل». [2] .

قرآن، از سفر موسي عليه السلام به سوي مدين حكايت مي كند.

سفر مدين، براي موسي سفر رسالت بود و از آن جا به سوي فرعونيان برانگيخته شد. سفر حسين عليه السلام نيز به سوي مكه، سفر شهادت بود و از آن جا به سوي يزيديان، برانگيخته گرديد.

شهادت، رسالتي است آسماني و ملكوتي.

دعوت پيغمبر اسلام، از مكه آغاز شد. دعوت حسين نيز از مكه آغاز گرديد. وقتي كه


حسين به مكه داخل شد، به سوي خدا رفت و عبادت عمره را انجام داد، سپس به سوي خلق گراييد.

براي خدا، سوي خلق گراييدن، به سوي خدا رفتن است. خدا را همه جا مي توان يافت. مسجدالحرام پايگاه حسين عليه السلام گرديد.



پاورقي

[1] قصص (28) آيه‏ي 21.

[2] قصص (28) آيه‏ي 22.