بازگشت

وقت شهادت


پديده هاي اجتماعي، آن گاه در اجتماع اثر مي گذارد كه به وقت خود صورت گيرد. چه، اگر در وقت خود صورت نگيرد، بيهوده خواهد بود و ثمري نخواهد داشت، بلكه به زيان اجتماع خواهد بود، چون كه نيرويي به هدر رفته است.

شهادت، بزرگ ترين و مقدس ترين پديده ي اجتماعي است و حساس تر از آن پديده اي نيست و بايد در وقت شايسته انجام گردد. چه، اگر در وقت انجام نشود، خون مقدسي به هدر خواهد رفت. پس، شهادت وقتي دارد و زماني مي خواهد، تا با هلاكت اشتباه نشود.

آن دو يكي نيستند، شهادت كجا و هلاكت كجا!

شهادت، حيات ابدي مي آورد و هلاكت، مرگ ابدي، هلاكت، زيان بخش ترين پديده ي اجتماعي است.

خود را به هلاكت انداختن و مرگ بي موقع را استقبال كردن، ستم گر را جري مي سازد، نيرومندتر مي كند. ولي شهادت، كاخ ظلم را ويران ساخته، پايه هاي ستم گري را بر باد مي دهد و براي ظالم ستم كار، پشيماني مي آورد كه نابودش سازد.

شهادت، زندگي جاويدان است و هلاكت نيستي هميشگي. هلاكت، وقت ندارد، هميشه تحقق پذير است، ولي شهادت فصلي دارد كه از فصول چهارگانه ي سال نيست، هر چند در هر فصلي تحقق پذير است.

ميوه ي درخت، هر وقت رسيد، بايد چيده شود، نه زودتر نه ديرتر، زودتر اگر چيده شود، خام و نارس خواهد بود. ديرتر اگر چيده شود، پلاسيده شده و مي گندد.

شهادت شيرن ترين ميوه ي درخت انسانيت است. بايد در وقت چيده شود، نه زودتر


و نه ديرتر.

از ويژگي هاي شهيد، وقت شناسي است، تا به هدف عالي خود برسد.

حسين عليه السلام وقت شناس بود، و شهادت را درست در وقت خود انتخاب كرد. از آغاز زندگي، آماده ي شهادت بود و منتظر وقت. موعد كه فرارسيد، درنگي نكرد و به سوي كوي شهادت دويد.

اولياي خدا وقت شناسند، وقتي كه بايد بگويند، مي گويند، هنگامي كه بايد لب فروبندند، مهر خاموشي بر لب مي نهند. آن گه كه بايد انجام دهند، انجام مي دهند و آن گه كه بايد خوددار باشند، خودداري مي كنند.

آنان اشتباه ندارند، چون براي خود چيزي نمي خواهند، تا خواهش دل، اشتباه آورد. خطا، از كسي است كه خودخواهي داشته باشد و نتواند واقع بين و حقيقت نگر باشد. شهيد از خودخواهي پيراسته، و به حقيقت نگري آراسته است.

زمان معاويه، وقت شهادت نبود. حسين در آن زمان، قدمي به سوي شهادت برنداشت؛ چون روزگار قيام حق نبود و ميوه ي شهادت هنوز نرسيده بود، تا حسين بچيندش.

معاويه، براي مسلمانان ناشناخته بود. قيام عليه او جنگ مسلماني بود با مسلماني بر سر گرفتن قدرت و رسيدن به حكومت، ولي يزيد براي مسلمانان شناخته شده بود و قيام حسين بر ضد او، جنگ مسلماني بود با كافري و نبرد پسر پيغمبر بود با فاسقي متجاهر، براي احياي دين جدش. يزيد، معاويه را به مسلمانان شناسانيد. گر يزيد به حكومت نمي رسيد، معاويه شناخته نمي شد؛ معاويه با دست خود، رسوايي ابدي را براي خويش فراهم ساخت.

زمان يزيد كه فرارسيد، وقت شهادت رسيد، هر چند حكومت يزيد، چون حكومت معاويه بود و اختلافي با هم نداشتند. يزيد، كسي از كارگزاران معاويه و هم كاران او را بيرون نكرد و هر جنايتي مرتكب شد، با كمك كارمندان معاويه انجام داد چنان كه كس تازه اي را در حكومت داخل نكرد. تفاوت، ميان خود معاويه و يزيد بود و حكومت يزيد، مولود حكومت معاويه بود.

وقت شهادت كه رسيد، حسين درنگي نكرد و به پا خاست و كرد آن چه بايد بكند. حكومت يزيدي را برانداخت و كاخ ظلم معاويه را ريشه كن ساخت. مردان خدا هميشه آماده اند.


در آغاز كتاب، به طور كوتاه، ازمعايه سخن رفت و او را شناختيم و يزيد را. و دانستيم همه ي كارهاي يزيد مورد امضاي معاويه بود. فقط از او مي خواست كه گناهان خود را از ديد مسلمانان نهان دارد، مبادا موجب شورش گردد، معاويه، گناه را زشت نمي دانست، ولي از شورش مي ترسيد. معاويه، مي دانست آتشي در زير خاكستر موجود است كه با جرقه اي افروخته مي گردد. يزيد شعور نداشت چنين آتشي را ببيند. نزد يزيد گناه، گناه نبود. خوب و بد در منطق يزيد، مفهوم ديگر داشت. هر عيب كه يزيد مي پسنديد، هنر بود! و هر هنر كه نمي پسنديد، عيب بود!

ولي معاويه خوب و بد را مي شناخت و مي دانست در نظر مردم چه چيز خوب است و چه چيز بد است و از بدهايي كه مي ديد، براي حكومتش خطرناكند، دوري مي جست. اگر بدي رخ مي داد، گناه خود نمي دانست و به گردن ديگري مي انداخت. معاويه، براي كشتن حسين، قدمي برنداشت، با آن كه حسين، با وي بيعت نكرد، با يزيد هم بيعت نكرد، ولي يزيد!

معاويه، از مخالفت با افكار عمومي، خود را تا حدي برحذر مي داشت و تجاهر به فسق نمي كرد. شايد به همين علت، از كشتن حسين خودداري كرد و كشتن امام مجتبي را، پشت پرده انجام داده.

ولي يزيد، شهادت حسين عليه السلام را!