بازگشت

راز شهادت


شبي تاريك و بياباني پهناور و ريگستان، سرزميني كه داراي گوهرهايي گران بهاست، و مردمي در جست و جوي در و گوهرند، ولي گوهر را از سنگ و در را از ريگ نمي شناسند، چون شب است، تاريك است، گوهرها ناپيداست. بالاتر آن كه، تاريكي را روشنايي و ظلمت را نور مي پندارند. سنگ ريزه را گوهر پنداشته و كسيه هاي خود را از آن انباشته، بدان دل خوشند، هر كس انباني بر دوش دارد و شادان مي خرامد و سرخوش است كه گوهر به دست آورده و جواهراندوز شده.

نور كه نباشد و تاريكي فراگير شود، مردم سنگ را از گوهر و راه را از بي راه نمي شناسند. كافي است كه تابش روزنه اي از نور بدين مردم بتابد، تا پويندگان، راه را از چاه و جويندگان، گوهر را از سنگ بشناسند.

تاريكي هاي بشر، گوناگونند و هر كدام كه فراگير شود، گوهرشناسي دشوار، بلكه غيرممكن خواهد بود.

بدترين تاريكي آن است كه جويندگان، نورش پندارند و از روشنايي آگاهي نداشته باشند. اين وقت است كه شوري را شيرين شمرند و ناكامي را كام پندارند. گم شدگان بيابان گمراهي چنين هستند. آن ها از گمراهي خويش بي خبر و خود را رهبر و رستگار مي دانند!

رهنمايي اين گونه مردم، بسيار دشوار و بسي سخت خواهد بود.

چگونه مي توان به كسي كه بيراهه را، راه پنداشته، گفت: اين راه نيست و بيراهه است؟ و يا به كسي كه ظلمت را نور انگاشته، گفت: اين نور نيست و ظلمت است؟ كمترين عكس العمل اين گفته، پوزخند خواهد بود، تا برسد به عكس العمل هاي شديد. تنها را ارشاد


اين گونه مردم، تكان روحي است كه از خواب بيدار شوند و از گيجي نجات يافته، هشيار گردند و نور را از ظلمت تميز دهند.

شهادت شهيد، بشر را تكان مي دهد و وي را از غفلت مي رهاند و از گمراهي نجات مي بخشد، تا به اختيار خود به راه افتد، نه با زور و فشار. شهادت، نوري است كه دل هاي تاريك را روشن مي سازد و خفتگان را بيدار و مردگان را زنده مي كند و پاكيزه ترين پديده ي اجتماعي است.

شهيد، چراغ راهنماي بشر است. تاريكي ها را روشن و ظلمات را نور مي دهد. شهادت، آب حيات بشريت است و شهيد خضري است كه آب حيات را براي اجتماع بشري ارمغان مي آورد و روح مي بخشد.

شهادت حسين عليه السلام محلي نبود، منطقه اي نبود، جهاني بود، زماني نبود و جاوداني بود. شهادت، همشيه زنده است و دل هاي مرده را، در طي قرون و اعصار، همه ساله و همه روزه زنده مي كند و روح مي بخشد.

شهادت حسين عليه السلام در زماني رخ داد كه اسلام دگرگونه شده و ضد اسلام به نام اسلام عرضه شده بود. تاريكي ضلالت، جهان را فراگرفته بود و به جز نامي از اسلام چيزي نمانده بود؛ آن هم اسلامي كه يزيد رهبرش باشد. مردم، كفر را ايمان، ظلم را عدل، دروغ را راستي، دغل را درستي، هرزگي و باده گساري را فضيلت و تقوا، نيرنگ و حقه بازي را افتخار مي دانستند. حق را با آن كس مي پنداشتند كه قدرت در دست دارد و شمشير به كف.

يزيد، خليفه ي پيامبر و حاكم اسلام و مجري احكام قرآن است! چون حكومت در دست اوست! چون زور دارد! چون پيرو دارد! اسلام، همين است و جز اين نيست و براي هميشه چنين خواهد بود.

نامسلمانان و بيگانگان نيز چنين مي پنداشتند و حكومت يزيدي را حكومت اسلامي مي خواندند، حكومتي كه شعارش اين بود: لا خبر جاء و لا وحي نزل.

چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد،يزيد را بر اريكه ي حكومت وحي و قرآن مي نشاند تا دهان بدان سخن بگشايد. كار به جايي رسيده بود كه نزديك بود نقش اسلام، براي هميشه از صفحه ي گيتي پاك شود و اميدي براي انسانيت باقي نماند. براي آيندگان، نيز، راهي، براي شناخت اسلام پيدا نمي شد. چون آيندگان، از ميراث گذشتگان، بهره برمي دارند.


در گذشته، اسلامي نبود تا به ميراث برسد.

در چنان روزي، خورشيد شهادت طلوع كرد و نشان داد كه تاريكي، نور نيست و اسلام، زور نيست. حق و حقيقت آشكار شد و اهريمن شناخته گرديد، و به تعبير اسلامي«حجت بر خلق تمام شد» تا پويندگان حقيقت بتوانند بدان برسند. دانسته شد اسلام چيست و آن چه را كه اسلامش مي پنداشتند، اسلام نبوده و نيست. شناخته شد يزيد كيست و حكومتش، چگونه حكومتي است.

حسين را، شهادت شناسانيد، يزيد را، شهادت شناسانيد و يزيديان را از حسينيان جدا ساخت و دين را معرفي كرد.

در شهادت حسين عليه السلام، رازي نهفته است كه در پيروزي نهفته نيست.

حسين، مي توانست پيروز شود، ولي پيروزي را كنار زد و شهادت را برگزيد، چون پيروزي، درخشندگي شهادت را فاقد بود و گوهر را از سنگ جدا نمي ساخت.

شهادت، كشت سرخي است كه بار سبز مي دهد و اين خود زيبايي شهادت است.

شهادت، صد در صد در دل او جا وامي كند، ولي پيروزي چنين نيست، گاه در دل اثر مي گذارد، گاه نه. شهادت، تسخير دل هاست و پيروزي، تسخير پيكرها.

شهادت، نهال ايمان را در دل مي كارد، چون ايمان، با دل سر و كار دارد. ايمان، در دل جاي نمي گيرد مگر با اراده، مگر با اختيار. ايمان به وسيله ي قهر و غلبه، تحقق پذير نيست.

شهادت، اراده را در افراد ايجاد مي كند؛ همت مي آورد؛ جنبش مي آورد؛ انديشه مي آورد و در پيكر اجتماع خون تزريق مي كند. خوني كه از شهيد مي ريزد، پيكر اجتماع آن را در رگ و پوست خود جاي مي دهد. حسين، شهادت را برگزيد و حق از ناحق شناخته گرديد، تا بشر به خود آيد، بيدار شود، به كاوش پردازد، حق جو گردد، ژرف نگر شود، گول نخورد، دروغ را باور نكند، بر احساسات چيره شود.

اگر حسين عليه السلام پيروز مي شد، دل هاي غافل مي پنداشتند كه پسر پيغمبر با خليفه ي پيغمبر، بر سر قدرت و حكومت، نزاع كردند و پسر پيغمبر پيروز شد و خليفه ي پيغمبر شكست خورد، هر دو مجتهد بودند و هر دو راه حق را مي پيمودند. همين سخن را، درباره ي پدر حسين گفتند و كساني را كه با علي عليه السلام به ستيزه برخاسته بودند، مجتهد خواندند و نگذاشتند حق از باطل تميز داده شود.
شهادت حسين عليه السلام حقيقتي را كه در پشت پرده نگه داشته بودند، آشكار ساخت و مجهولي را معلوم كرد و نشان داد كيانند كه به راه باطل مي روند و كيانند كه به راه حق مي روند. اگر حسين عليه السلام يزيد را مي كوبيد و حكومت را در دست مي گرفت، يزيد شناخته نمي شد و پيشينيان يزيد، و اين شناخت براي هميشه مجهول مي ماند و هزاران هزار تن، در طي قرون و اعصار، در گمراهي به سر مي بردند. با اين حال، در شهر مكه به خياباني برمي خوريم كه به نام ابوسفيان ناميده شده، چون شهر مكه خاطرات بسياري از رفتار ابوسفيان با اسلام دارد! اگر حسين عليه السلام پيروز مي شد، حسين شناخته نمي شد و پيشينيان حسين عليه السلام، و بشريت از اين شناخت، كه كليد سعادتش بود، محروم مي گرديد، ولي در شهر مكه خياباني به نام پيشينيان حسين نيست،

حسين عليه السلام با خون خود، درخت تقوا و فضيلت را كه با دست پيامبر اسلام كاشته شده بود و چيزي نمانده بود كه بخشكد، آبياري كرد و جان تازه اي بدان بخشيد و سرزمين بشري را از خشك سالي هميشگي نجات داد.

خون حسين عليه السلام آب حيات بود و اسلام را جاوداني كرد و درهاي معرفت را به روي بشر گشود. راه را به سالكان طريقت نشان داد و انسانيت را براي هميشه مرهون خود ساخت.

اگر حسين عليه السلام جوياي پيروزي بود، راه دگري پيش مي گرفت و قيام دگري و رفتار دگري. حسين عليه السلام از نخستين روز، آماده ي شهادت بود. جاه طلب نبود، حكومت خواه نبود، عقده نداشت، نظري به فرمانروايي نداشت.

اگر حضرتش به حكومت نظري داشت، انتظار نمي كشيد، درنگي نمي كرد، چون زمينه براي حكومتش هميشه فراهم بود و نيازي نداشت كه منتظر فرصت باشد.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، با صلح برادرش امام حسن عليه السلام مخالفت مي كرد و مانند برادر، دندان سر جگر نمي گذاشت. با برادرش پنهاني سازش مي كرد، و در آشكار مخالفت، تا هر كدام به موفقيت رسيدند، دگري را ياري كنند. اگر حسين با معاويه به جنگ پارتيزاني مي پرداخت، ديري نمي پاييد كه پيروز مي شد.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، پس از شهادت برادر، بر ضد معاويه قيام مي كرد و حق داشت؛ چون معاويه به شرايط پيمان عمل نكرده بود، اين بهترين دستاويز براي قيام بود.


قيام حسين بر ضد يزيد نيز، قيام براي گرفتن حكومت نبود. اگر چنين بود، به سوي كوفه نمي آمد و خود را در كام اژدها نمي انداخت. به يمن مي رفت و تشكيل حكومت مي داد. يمن از شام و عراق دور بود و لشكريان يزيد به زودي نمي توانستند بدان جا برسند. حضرتش در يمن دوستان بسياري داشت و از ياري ايشان بهره مند بود. يمنيان به دست پدرش علي عليه السلام اسلام آورده بودند و مهرش را در دل داشتند و عثماني نبودند و مردمي وفادار به شمار مي آمدند و خيانت پيشه نبودند.

پدر حسين عليه السلام در آغاز جواني، يكه و تنها، براي دعوت به اسلام به يمن رفت و دراين دعوت چنان توفيقي يافت كه در تاريخ دعوت ها، نظيرش ديده نشده است.

يمنيان، دعوت علي عليه السلام را پذيرفتند و مسلمان شدند بدون آن كه قطره ي خوني، از بيني كسي بريزد. مسلمانان يمن، خود را بدهكار علي عليه السلام و دودمانش مي دانستند و مي خواستند بدهكاري را بپردازند. حسين در يمن، به زودي حكومت را در دست مي گرفت و ديري نمي پاييد كه مسلمانان، از هر سو به يمن روي مي آوردند و به ياري اش مي شتافتند.

چرا نروند، حسين است، پسر پيغمبر است، شايسته ترين فرد است. حكومت حسين كه در يمن مستقر مي گرديد، جاه طلبان، دنياپرستان نيز، به سوي حسين عليه السلام روي مي آوردند و به يزيد پشت پا مي زدند، و هيچ قدرتي نمي توانست با وي پنجه درافكند، پس قدمي فراتر مي نهاد و زمين را از يزيد و يزيديان، پاك مي كرد.

دنياپرستان به سوي يزيد رفتند؛ چون كه قدرت را در دست يزيد ديدند. اگر قدرت در دست حسين بود، به سوي حسين عليه السلام مي شتافتند و كشورهاي پراكنده اسلام، يكان يكان و پشت سر يك ديگر، فرمان حسين را گردن مي نهادند.

برادرش محمد حنفيه، به حضرتش پيشنهاد كرد كه به يمن برود و زمينه را در آن جا مساعد مي ديد، ولي حسين عليه السلام نپذيرفت و شهادت را بر حكومت برگزيد.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، به مصر مي رفت و آن جا حكومت را در دست مي گرفت. مصريان، با اهل بيت وحي محبت ويژه اي دارند. مصريان از شهادت مالك اشتر و محمد بن ابي بكر خجل و شرم سار علي و آل علي بودند و خود را مسؤول مي دانستند و آماده ي جبران گذشته بودند، نداي حسين را به زودي لبيك مي گفتند. نخست حكومت مصر از آن حسين مي گرديد و سپس حكومت كشورهاي ديگر اسلام.


اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، به سوي خراسان مي رفت؛ همان خراسانياني كه به نام حسين عليه السلام قيام كردند و حكومت اموي را برانداختند.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، به آفريقا مي رفت؛ همان جايي كه ابوعبدالله شيعي بيست سال نبرد و حكومت فاطمي را تأسيس كرد.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، به سوي بصره مي رفت و پيروز مي شد، بصريان آماده ي ياري حسين بودند. عده اي از شهداي كربلا، از بصره، به ياري حسين شتافتند.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، به پيشنهاد زهير عمل مي كرد و در قلعه ي «عقر» متحصن مي گرديد؛ قلعه اي كه قابل تسخير نبود و اگر يك ماه مقاومتش طول مي كشيد؛ جهان اسلام به سوي او مي دويدند.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، پيشنهاد طرماح عدي را مي پذيرفت و پيروز مي شد. طرماح عرض كرد: به قبيله ي طي برويم. بيست هزار مرد طائي در راه تو جان بازي خواهند كرد. در آن جا كوهي است مرتفع كه موقعيت دفاعي خوبي دارد و قابل تسخير نيست. دفاع حسين كه طول مي كشيد و خبر در جهان اسلام پخش مي شد، مسلمانان از هر سو به ياري اش مي شتافتند و پيروزي با او بود. اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، با ياران جانبازي كه داشت مي توانست به جنگ هاي چريكي و پارتيزاني دست بزند و حكومت يزيد ضعيف تر از آن بود كه بتواند در برابر جنگ هاي چريكي مقاومت كند.

اگر حسين عليه السلام حكومت مي خواست، مي توانست با چند ترور حكومت را به دست آورد. يارانش گوش به فرمان بودند و جان در كف. ولي حسين عليه السلام چنين نكرد و هيچ قدمي، در هيچ زماني، براي گرفتن حكومت برنداشت، و به سوي كوفه حركت كرد؛ كوفه اي را كه مي شناخت كوفيان را هم. حضرتش به چشم خود ديده بود كه كوفيان با پدرش علي عليه السلام چگونه رفتار كردند. خيانت هاي ايشان را با برادرش حسن عليه السلام ديده بود از رفتار آن ها با نماينده ي ويژه اش مسلم، آگه شده بود، ولي به راه خود ادامه داد و به سوي كوفه رفت. كوفه ي بي وفا؛ چون راه كوفه راه شهادت بود و راه هاي ديگر به شهادت نمي رسيد.

شهادت، نوري است كه تاريكي اجتماع را برطرف مي سازد و شهيد برترين خدمت گزار بشر است؛ چون پاداشي انتظار ندارد، مزدي نمي خواهد.


شهيد شمع فروزاني است كه خود مي سوزد و جهان را نوراني مي كند.

وقتي كه همه ي راه هاي دعوت به تقوا و فضيلت بسته گرديد و جامعه در خطر سقوط قرار گرفت. شهيد به ميدان مي آيد و شهادت مؤثرترين راه دعوت به سوي ايمان و تقواست.

ايمان، از مقوله ي تشريفات و ظاهرنگاري نيست، ايمان از مقوله ي حقايق و درون سازي است. كساني كه دين را در انحصار تشريفات و ظاهرسازي قرار داده اند، انحرافي بزرگ در دين پديد آورده اند. مسيحيت نيز چنين است و دين تشريفاتي شده. پيروانش ساعتي در هفته به كليسا مي روند و در حضور كشيش خاموش مي ايستند. تا وي سخناني بگويد و اورادي بخواند؛ پس، به دنبال كار خود مي روند.

بدبختانه پاره اي از نمازهاي جماعت ما مسلمانان نيز چنين شده و رنگ تشريفات به خود گرفته است. همان كه مسلماني بانگ تكبير را شنيد، در هر جايي كه باشد، به امام اقتدا مي كند، برمي خيزد و مي نشيند، همه دولا و راستي مي شوند و سكوتي بر خود هموار مي سازند تا امام جماعت، از نماز فارغ شود! نه حالي و نه مقالي! نه عشقي و نه كمالي، نه خضوعي و نه خشوعي، نه حضور قلبي! نه زبان حالي!

دين، حقيقتي است قلبي كه در رفتار و گفتار، اثر مي گذارد. اگر ايمان در قلب جاي نگيرد، ايمان نيست، دين نيست، اسلام نيست.

ايمان، در اثر روح حقيقت طلبي پيدا مي شود و شهادت اين روح خفته را بيدار مي كند؛ دل هاي دور را به هم نزديك مي سازد؛ عواطف را برمي انگيزد و به سوي حق رهنمايي مي كند.

شهادت حسين عليه السلام، وحدت اسلام را تأمين كرد. شيعه و سني را در كنار هم نهاد و حسين قهرمان وحدت اسلام گرديد. شيعيان و سنيان، هر دو حسين عليه السلام را پيشوا مي شناسند، هر دو گروه، در پيروي حسين عليه السلام خود را سعادتمند مي دانند، هر دو يزيد را از اسلام دور مي دانند. مسلماناني كه با سپاه يزيد به كربلا آمده بودند، همان كه وضع را چنان ديدند، به يزيد پشت كردند و به سوي حسين آمدند، گروه گروه، يكي يكي، دو تا دو تا، شبانه، روزانه، وقت و بي وقت، فرصتي كه پيدا شد، غنيمت شمردند و زير پرچم حسين قرار گرفتند و شهادت يافتند.

آنهايي كه در سپاه يزيد باقي ماندند، با اسلام و مسلماني سر و كاري نداشتند. يزيد،


مسلمان نبود، آيا پيروان كافري را مي توان مسلمان خواند، آن هم كافري هم چون يزيد!

در كربلا، كفر و اسلام، در برابر هم قرار گرفتند، حسين اسلام بود و يزيد كفر، پرچم حسين، پرچم اسلام بود و پرچم يزيد، پرچم كفر، و خون حسين به دست دشمنان اسلام ريخته شد. هم اكنون حسين عليه السلام كليد وحدت اسلام است، كليد مهر مسلمانان با يك ديگر است. تيرگي هاي دروني كه در ميان مسلمانان است، از دل مي زدايد و دل ها را صيقل مي دهد.

شعار حسين عليه السلام يگانگي را ميان مسلمانان تأمين مي كند. هر مسلماني را به پيروي حسين عليه السلام بخوانيد، به نداي شما لبيك مي گويد؛ دنياي بشريت نيز چنين است.

كسي را، بشري را، سراغ ندارم كه از حسين عليه السلام روي بپيچد و به يزيد روي كند.

پيش از شهادت حسين عليه السلام شكافي ميان مسلمانان پيدا شده بود، شكافي ژرف و عميق؛ گروهي عثماني شده بودند و گروهي علوي. شهادت حسين عليه السلام اين شكاف را برداشت و آزادمردي هم چون زهير، كه بزرگ عثمانيان بود و مرد نامي آن ها، به حسين عليه السلام پيوست و سردار نام دار سپاه حسين گرديد.

شهادت حسين عليه السلام، اين شكاف را پر ساخت. ديگر از عثماني گري، اثري نماند و عثمان گرايي از دنياي اسلام رخت بربست.

اگر حسين عليه السلام پيروز مي شد، اين شكاف عميق تر مي گرديد و عثمان گرايي در زير پرده به فعاليت مي پرداخت؛ ريشه مي دوانيد و براي هميشه باقي مي ماند.

شهادت حسين عليه السلام دو جنبش در جهان ايجاد كرد: جنبش فكري و جنبش عاطفي. جنبش فكري باقي است و ابدي و جاويدان است. زمام فكر و انديشه ي بشر را در دست گرفته و به سوي حقيقت رهنمون است.

گمان ندارم، كسي از دانشوران و انديشمندان بشري وجود داشته باشد و حسين عليه السلام را نشناسد و يزيد را نشناسد و از راه حسين عليه السلام چيزي نداند و راه يزيد را نشناسد.

از هر دانايي و انديشمندي بپرسيد: چرا حسين كشته شد؟ اين پرسش وي را تكان مي دهد و فكر او را به سوي فضيلت و انسانيت رهبري مي كند.

شهادت حسين عليه السلام مبدأ تحولات فكري بشر و ريشه ي تكامل اخلاقي است. فكر بشر را رهنمايي كرد، اخلاق را بالا برد، عقل را كامل كرد، خامي را از ميان برداشت و پخته ساخت. شهادت حسين عليه السلام محمد صلي الله عليه و آله را به بشر شناسانيد، علي عليه السلام را شناسانيد، اسلام را شناسانيد،


فضيلت را شناسانيد و شناخت هاي پي در پي به بشر عرضه داشت؛ درهاي معرفت را به روي او باز كرد و راه سعادت نمايان گرديد.

جنبش عاطفي، جنبش احساساتي و فداكاري است، از مردمي كه در تاريخ به نام توابين ناميده شدند، آرامش را گرفت و كارشان به جايي رسيد كه خوشي آزارشان مي داد. آسايش براي آن ها تلخ بود. زندگي رنج بود و مرگ شهد و شكر بود.

يك جا به پا خاستند و جان بازي كردند تا همگي كشته شدند.

سپاه شام به آن ها امان داد. آن ها پاسخ دادند: ما امان داشتيم، در خانه هاي خود بوديم، آسايش داشتيم، خطري ما را تهديد نمي كرد، اينك امان را به دور انداخته از خانه و آشيانه بريديم، از زن و فرزند بريديم، تا مرگ را در آغوش بگيريم.

جنبش اهل مدينه در پي آن بود. مردم مدينه قيام كردند و يزيد را از خلافت خلع كردند و ايستادگي كردند، تا همگي كشته شدند.

نوبت به مختار رسيد و جنبش خون خواهي حسين عليه السلام آغاز شد. فريادهاي: يا لثارات الحسين عليه السلام زمين را مي لرزانيد، اين جوان مردان نيز كوشيدند، تا همگي كشته شدند.

نوبت به شهيد فخ [1] رسيد. اين رادمرد هاشمي نيز قيام كرد، با يارانش جان بازي كرد تا همگي كشته شدند. سرانجام حكومت يزيديان منقرض شد و مروانيان زمام حكومت را در دست گرفتند. زيد قيام كرد و كشته شد، پسرش يحيي قيام كرد و كشته شد.

عباسيان، به نام آل محمد قيام كردند و حكومت بني اميه را برانداختند.

از روز شهادت حسين عليه السلام تا كنون، صدها جنبش در جهان پيدا شد و هنوز ادامه دارد. سوگواري ها و عزاداري هاي حسين عليه السلام نمونه اي از جنبش عاطفي جاويدان است؛ جنبشي كه پيراسته مي كند و آراسته مي سازد.



پاورقي

[1] فخ، محلي است در شش کيلومتري جنوب مکه و آن را شهدا نيز گويند، در آن جا حسين بن علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام، به دست هادي، خليفه‏ي عباسي به شهادت رسيد.