بازگشت

پيشوا


پيشوا، كسي است كه گفتارش رهبري كند، رفتارش رهبري كند و مردم خودآگاه از وي پيروي كنند، خردمندي، راست گويي، درست كاري، دوري از خيانت، روشن ترين صفات پيشواست. تاريخ انسانيت، پيشوايي هم چون حسين سراغ ندارد.

در خاندان پيشوايي چشم گشوده، از پستان پيشوايي شيرخورده و در آغوش پيشوايي پرورش يافته و در زير سايه ي پيشوايي بزرگ شده.

حسين عليه السلام پيشواست. پدرش علي عليه السلام پيشواست. نيايش رسول خدا پيشواست. مادرش فاطمه پيشواي زنان جهان است. برادرش حسن عليه السلام پيشواست. خواهرش زينب پيشواست و بانوي بانوان مجاهد است.

پيشواياني كه اسلام به دنياي بشر عرضه داشته، همگي فرزندان حسين عليه السلام هستند. خاندان حسين عليه السلام خاندان پيشوايي و رهبري است.

افراد اين خاندان، مردمي گمنام نبودند، همگي شناخته شده بودند. كوچك ترين رفتارشان، از ديده ها پنهان نبود. كوتاه ترين گفتارشان، از گوش ها نهان نمي شد.

دوستان، گفتار آنان را به خاطر مي سپردند، تا پيروي كنند، دشمنان دقايق زندگي آن ها را زير نظرداشتند. تا نقطه ي ضعفي بيابند و بتازند.

حسين عليه السلام، حسين بود در زمان جد بزرگوار، و حسين بود در زمان پدر، و حسين بود در زمان برادر و حسين بود در زمان خودش حسين، محمد بود، علي بود، حسن بود و آنان حسين بودند. همه يكي بودند، يك هدف داشتند، يك سخن مي گفتند، يك روش داشتند، يك راه رفتند: راه خدا.


حسين، پيشواي خدايي بود و پيشواي طبيعي. چون از دگران برتر بود، بالاتر بود و پاكيزه تر بود، خردمندتر بود، دانشورتر بود، بيناتر بود، جوان مردتر بود. پيشوايان خدايي چنين هستند.

حسين عليه السلام از خاندان وحي است خانداني كه قرآنشان [1] به پاكيزگي ستوده، و از لغزش و گناه پيراسته خوانده است. ايشان پنج تن بوده اند. چهار تن آنها مرد بودند و يك تن آنها زن. محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله، نخستين فرد اين خاندان است و نياي حسين عليه السلام؛

علي عليه السلام، دوم فرد خاندان است و پدر حسين عليه السلام؛

فاطمه، سومين فرد خاندان است و مادر حسين عليه السلام؛

حسن، چهارمين فرد خاندان است و برادر حسين عليه السلام؛

حسين عليه السلام پنجمين فرد خاندان است.

تنها كسي كه از اين خاندان، وحي بر او نازل مي شد، محمد بود و بس. حضرتش، سر دودمان اهل بيت و پيامبر بزرگ اسلام و گرامي ترين فرستاده ي خدا و خاتم پيمبران است ارمغاني كه حضرتش، براي بشر آورد، كامل ترين اديان و بهترين قانون و آسان ترين راه سعادت بشر بوده و هست.

علي عليه السلام را محمد صلي الله عليه و اله از جانب خداي، به جانشيني خود تعيين كرد و رهبر مسلمانان قرار داد. علي عليه السلام برترين مسلمان بود؛ گفتارش فضيلت، رفتارش عدالت، داراي قلبي آكنده از مهر.

فاطمه، تنها زني است كه به مقام قداست آيه ي تطهير رسيده و از مردان عالم پا را فراتر نهاده است. فاطمه، نشان داد كه زن مي تواند به عالي ترين مراحل انسانيت برسد و فرد ايده آل باشد. فاطمه، دخت رسول خداست و اين افتخار ويژه ي اوست. خواهران و برادران زهرا، همگي فرزندان محمد صلي الله عليه و آله بودند، ولي فاطمه فرزند رسول خداست.

حسن عليه السلام چهارمين فرد اهل بيت وحي است. وي نخستين فرزند فاطمه و برادر بزرگ حسين عليه السلام است. پس از پدرش علي عليه السلام، رهبري مسلمانان، از سوي خدا به حسن واگذار گرديد. امام حسن عليه السلام قهرمان جهاد نامرئي است. اگر جهاد نامرئي حسن عليه السلام تبديل به جهاد مرئي مي شد، اثري از اسلام نمي ماند. جهاد نامرئي حسن عليه السلام، حسين عليه السلام را زنده نگاه داشت


و اين حق را بر اجتماع بشري پيدا كرد.

حسين عليه السلام پيشواي شهيدان، پس از برادر، رهبري اسلام از سوي خدا بدو تفويض گرديد. حسين عليه السلام ده سال به جهاد نامرئي پرداخت. پس از آن به سوي جهاد مرئي و شهادت قدم برداشت. شهادت، به سوي خدا رفتن و از خويش دست شستن است و شهيد چراغ انسانيت است.

شهادت وقتي است كه هدف، حق باشد و آرمان خدا باشد.

حق اگر وسيله بشود، باطل مي شود و حق نخواهد بود.

اگر حق، وسيله، براي خواهش دل شود، براي نيك نامي شود، براي جاه و مقام شود، براي انتقام شود، خودپرستي خواهد بود، نه حق پرستي.

پيشواي شهيدان، از خواهش دل گذشت، از جان گذشت، از آسايش زندگي گذشت و خدا را طلب نمود. تاريخ زندگي حسين عليه السلام گواهي مي دهد كه جاه طلب نبود. در زندگي نقصي نداشت داراي همه چيز بود، عزت داشت، ثروت داشت، سروري و سالاري داشت، ولي به پا خاست و به سوي حق رفت، براي حق.

جان فدا كرد؛ فرزند فدا كرد؛ برادر فدا كرد؛ پرده نشينان حرمش را به اسارت داد، براي خدا. براي خود و ياران، شهادت را برگزيد و براي پردگيان، اسارت را.

هر چند شهادت، حسين عليه السلام را به كشتن داد، ولي زنده و جاوداني ساخت. تا جهان باقي است، حسين زنده است. ياران حسين عليه السلام نيز چنين بودند. شاگردان مكتب شهادت، همگي چنين هستند و حسين معلم مكتب شهادت است و رهبر شهيدان.

شاگردان مكتب شهادت، خودبين نيستند و خدابين هستند، حسين عليه السلام از آغاز زندگي، آماده ي شهادت بود و انتظار فرارسيدن وقت را داشت. چون شهادت بايد، در وقت و سر موعد انجام شود، نه زودتر و نه ديرتر وگرنه هلاكت مي شود. وقت شناسي از ويژگي هاي حسين عليه السلام است كه در وقت شهادت به پا خاست.

از روزي كه از شهر و ديار خود خارج شد و به سوي خانه ي خدا و مكه رفت، براي مردم تيزهوش روشن بود كه حسين عليه السلام به سوي شهادت قدم برداشت و منتظر وقت است. آنان كه جوياي شهادت بودند، با وي همراه شدند و آنان كه جوياي قدرت بودند كناره گرفتند. دعوت وي دعوت به شهادت بود، در همه جا از كشته شدن دم زد يك بار، از زندگي سخن


نگفت و به پيروزي نويد نداد. وعده ي منصب و امارت، از وي شنيده نشد.

حق، در كربلا پيروز شد. پيروزي حق، پيروزي حسين بود، ولي پيروزي حسين عليه السلام با شهادت بود، نه با تار و مار كردن دشمن.

حق، وقتي پيروز است كه در دل جاي گيرد.

اگر حسين عليه السلام يزيديان را تار و مار كرده بود و قدرت را در دست گرفته بود، حق با قدرت همراه شود و حق اگر با قدرت همراه شود، به دشواري در دل جاي خواهد گرفت. حق، اگر با قدرت همراه شود، برون گرايي رواج مي گيرد و كمتر كسي به درون گرايي مي پردازد. در نتيجه، حق ضعيف مي شود و در خطر قرار مي گيرد و حقيقت، تبديل به تشريفات مي گردد.

حق، در درجه ي اول، دروني است و در درجه ي دوم، با بيرون سر و كار دارد.

سلب قدرت به طور كلي از حق صلاح نيست و خطر نابودي حق را در پيش دارد، چنان كه هميشه همراه بودن حق با قدرت نيز، زيان بخش است. پس، شايسته است كه قدرت، گاه با حق همراه باشد. هنگامي كه قدرت هاي ناحق، حق را بكوبند، حق ريشه دار مي گردد و هنگامي كه از وي حمايت كنند، در خطر قرار مي گيرد.

اگر حسين عليه السلام شهيد نمي شد و بر دشمن چيره مي گرديد، دنياپرستان به سوي حضرتش روي كرده و با گروه حق پرست، در صف واحد قرار مي گرفتند و از يك ديگر امتيازي نداشتد. دنياپرستان شايستگي ندارند، در حكومت حق شركت كنند. آن ها حق را به سود خود تفسير كرده، و دل خواه خود را به نام حق، بر مردم تحميل مي كنند.

دنياي بشري، هنوز آن قدر رشد نكرده بود كه بتوان حكومت حق را بدون مردم دنياپرست تشكيل داد. اگر حسين عليه السلام يزيد را مي كوبيد و قدرت را در دست گرفته بود جويندگان مقام، به گردش جمع مي شدند، لوي نه براي حسين و نه براي حق، بلكه براي قدرت. آن وقت، دين خدا، دين حكومتي مي شد و تشريفات، جاي دين را مي گرفت و براي مردم هدف مي شد، نه وسيله.

اگر تشريفات، هدف قرار گيرد، نابودي حق قطعي خواهد بود.

اگر تشريفات، در ميان مردم حكومت كند، رياكاري، عوام فريبي، دروغ، دغل بازي بازار گرمي پيدا خواهد كرد و كالاي روز خواهد شد.

اگر تشريفات، هدف شود راستي و درستي، فراموش مي گردد. شايستگي تشريفات،


به اندازه اي است كه وسيله باشد و رساننده ي به هدف، و اگر هدف قرار گرفت، حق از ميان خواهد رفت.

اگر تشريفات هدف قرار گيرد، صدها باطل را به نام حق بر كرسي خواهد نشانيد و حق پرستان، قدرت جيك زدن نخواهند داشت.

اگر تشريفات هدف قرار گرفت، مردم نادان، مي پندارند كه حق به جز تشريفات، چيز ديگر نيست و قدرت به دست مردم نادان خواهد افتاد. واي به حال ملتي كه قدرت ملي آن به دست مردم نادان بيفتد و لجارگان بر آن حكومت كنند.



پاورقي

[1] احزاب (33) آيه‏ي 33.