بازگشت

شاهكار انسانيت


شاهكاري انساني و مردمي از حسين ديده شد كه نظيرش را تاريخ بشر سراغ ندارد و در هيچ مكتبي به جز مكتب حسين نظير ندارد، روز شهادت، حسين تشنه بود، زمان درازي بود كه قطره ي آبي به گلوي خشكش نرسيده بود. تشنگي صبر و شكيبايي را مي برد و خشم و غضب مي آورد، حس انتقام را شديد مي كند، حسين از صبح روز شهادت، پيوسته در حركت بود. در جنگ و ستيز بود و ساعتي آرام نداشت. جنگ و ستيز، جنگ جو را خشمگين مي سازد. هنگامي كه به ميدان رفت كه يكه و تنها بود، يار و ياوري نداشت، يارانش همگي، كشته شده بودند، نور چشمانش كشته شده بودند، شيرخوارش كشته شده بود، دشنام شنيده بود، تلخي چشيده بود، مصيبت ها كشيده بود.

آب را بر تشنه لب بستن، عقده مي آورد، ياران كسي را كشتن، عقده مي آورد، پسر كسي را كشتن، برادرش را كشتن، شيرخوارش را كشتن، عقده مي آورد. دشنام شنيدن، عقده مي آورد. تلخي چشيدن، عقده مي آورد، حس انتقام را شعله ور مي سازد. تابش خورشيد تابستان، تشنگي مي آورد. گرد و غبار ميدان جنگ، تشنگي مي آورد. در چنين حالي حسين به ميدان رفت و مبارز طلبيد.

از دليري، رنج ديده، مصيبت كشيده، تشنه كام، دشنام شنيده، انتظاري نيست جز كشتار، جز انتقام، جز قساوت، به ويژه دليري كه آماده ي كشته شدن است. ولي حسين عقده نداشت، مرد انتقام نبود؛ يك پارچه مهر بود، انسانيت بود.

از سپاه يزيد، تميم به ميدان آمد. ميان او و حسين جنگ آغاز گرديد. چيزي نگذشت


كه پاي تميم قطع گرديد و بر زمين افتاد و توان حركت نداشت، حسين در كنارش بايستاد و از او پرسيد:

«چه كمكي مي توانم به تو بكنم؟!»

تميم پاسخ داد: قوم مرا ندا كنيد بيايند و مرا ببرند.

حسين ندا كرد. آن ها آمدند و تميم را بردند.

حسين، از اين شاهكارها، بسيار دارد كه در آينده خواهيد خواند.

قهرمانان جنگ، دليران كارزار، در چنان ساعتي، به دشمن كوچك ترين مهلتي نمي دهند. و هر چه زودتر، وي را به ديار نيستي مي فرستند، تا انتقام بكشند، تا عقده ي خود را به كار برند، تا بر شماره ي كشتگان خود بيفزايند و نام خود را جاويد سازند.

حسين، قهرمان ميدان جنگ بود. دلير كارزار بود. ولي عقده نداشت. انتقام نكشيد، صيد خود را آزاد كرد و از خونش درگذشت، با آن كه كشتني بود.

بشريت، اگر بخواهد مثال انسانيت و مردمي را مشاهده كند، حسين را ببيند كه تمثال زنده و جاندار آن است.

روز هفتم محرم، يزيديان، آب را به روي حسين و يارانش و زنان و كودكانش بستند و آبي كه در خيمه گه موجود بود، جيره بندي گرديد و به هر فردي سهمي از آب داده شد تا بيندوزد و با آن بسازد.

حسين، با آن كه تشنه لب بود، از جيره ي خود استفاده نكرد و جيره ي خود را براي كودكان و ناتوانان گذارد. خواهرش زينب نيز، به راه حسين رفت و جيره ي خود را براي كودكان و خردسالان گذارد. برادرش عباس نيز، پيرو خط حسين گرديد و لب از آب تر نكرد و جيره اش را براي بچه ها ذخيره كرد.

از خود كاستن و بر دگران افزودن و ضعيفان را ياري كردن و ناتوانان را توان دادن، بالاترين مقام در جهان انسانيت است. به ويژه اگر سخت و دشوار باشد كه بسيار سخت و بسي دشوار.

مكتب «چراغ تا به خانه رواست، به مسجد حرام است» مي گويد: تا كسي خود نيازمند است، بايد نياز دگري را ناديده بگيرد.

ولي مكتب حسين، چنين نمي گويد، او تشنه بود، خواهرش تشنه بود، برادرش


تشنه بود، بسيار هم تشنه بودند و اميدي به رسيدن آب نداشتند، ولي آب ننوشيدند و راحت جان را فروختند و آسايش كودكان را خريدند. اين است سودا! و اين است سوداگر!

مكتب كمونيست مي گويد: غني را فقير گردان و توانا را ناتوان ساز.

مكتب حسين مي گويد: فقير را غني ساز و نيازمند را بي نياز گردان.

آن مي گويد: ملت را برده ي دولت گردان.

اين مي گويد: دولت را خدمتگزار ملت بساز.

آن مي گويد: انتقام، زندان، اعدام، بكش، بسوزان، تاراج كن، به يغما بر.

اين مي گويد: ترحم، مهر، محبت، عفو، گذشت، بخشش، بخشايش بر دوست و بر دشمن.

حسين در راه كوفه با حر رو به رو شد و حضرتش را از رفتن به سوي كوفه مانع گرديد. زهير، نابغه ي نظامي، سردار دلير حسين، پيشنهاد جنگ كرد. چون به پيروزي حسين و نابودي حر يقين داشت. حسين نپذيرفت و گفت: «نمي خواهم من جنگ را آغاز كنم».

حسين بدين هم اكتفا نكرد، به سپاه تشنه لب حر آب داد و آن ها را از مرگ نجات داد. سپاهي كه دشمن بود و از دشمن، دشمن تر.

بامداد روز شهادت بود كه شمر، سردار يزيدي، گرداگرد سپاه حسين به گردش پراخت، تا نقاط ضعف خط دفاعي حسين را دريابد و حمله را آغاز كند.

شمر بديد كه خط دفاعي حسين، كنده اي است آكنده از آتش شعله ور و شكستن و گذشتن از آن سخت است و دشوار. در خشم شد و فرياد كشيد و دشنام داد! حسين مي شنيد و مسلم بن عوسجه، تيرانداز ماهر، در كنارش ايستاده بود. مسلم اجازه مي خواست كه با تيري كارش را بسازد و مردك جنايت پيشه را به دوزخ فرستد.حسين اجازه نداد و گفت: «نمي خواهم آغازگر كشتار باشم».

جنگ آغاز شده بود و حسين از كشتار بيزار بود. سر تا پا مهر بود، رحمت بود، مهر بر دوست، رحمت بر دشمن. در منطق حسين حمله نه، دفاع آري. آفند نه، پدآفند آري.

در زندگاني حسين، شاهكارهاي انساني بسيار است. پدر حسين نيز چنين بود، نياي حسين نيز چنين بود. همه از يك مكتب بودند. مكتب مهر، مكتب «رحمة للعالمين» آنان جهاني از مهر بودند و مهري بر جهانيان؛ دوست و دشمن، خويش و بيگانه، نزديك و دور.


2

عمرو، پسر معدي كرب، پهلوان نامي دنياي عرب بود. در دليري و دلاوري مثل و نظير و همانند نداشت. ترس و هراس را در دل او جاي نبود. به حضور پيامبر اسلام شرفياب شد. اسلام آورد، ولي ديري نپاييد كه روح عربي بر او چيره شد و غارت گري از سر گرفت! به اسلام پشت كرد و مرتد گرديد و بر گروهي از مسلمانان بتاخت و آن ها را غارت كرد و اموالشان را به يغما برد!

رسول خدا صلي الله عليه و اله را امير كرد و با عده اي سرباز به سوي او فرستاد.

هنگاميكه پدر حسين به سرزمين عمرو رسيد، هنوز جوان بود و بهار عمرش از بيست و اندي تجاوز نكرده بود. عمرو كه منتظر چنين روزي بود، آماده ي نبرد گرديد.

عشيره اش بدو گفتند: با اين جوان قرشي چه مي كني؟!

گفت: فردا خواهيد ديد كه دمار از روزگارش برآرم!

بامدادان، غرق آهن و فولاد به ميدان تاخت و مبارز طلبيد.

علي اجازه نداد كسي به ميدان عمرو رود. خود به ميدانش آمد و بزرگ ترين شاهكار جنگي و انساني را به كار برد. شاهكار جنگي و انساني، سازش ندارند و با يك ديگر تضاد دارند، ولي علي معجزه گر تاريخ بود، شاهكار جنگي را، شاهكار انساني كرد و از شاهكار انساني شاهكار جنگي آفريد! و تضادي را به وجود آورد و محالي را ممكن ساخت!

همان كه علي با عمرو رو به رو گرديد، صيحه اي رعدآسا بر او زد. عمرو چنان بترسيد كه نتوانست بايستد و بگريخت، عشيره ي عمرو، پس از فرار قهرمانش، تسليم شد.

علي، پيروز گرديد بدون آن كه قطره ي خوني از دماغ كسي بريزد، شهسوار اسلام، پيروزمندانه بازگشت. علي، عمرو را تعقيب نكرد و فراري را به حال خود گذارد. ديري نگذشت كه عمرو، از كرده پشيمان گرديد. دگر باره در زمره ي مسلمانان قرار گرفت. از علي، شاهكارهاي انساني بسيار ديده شده.

در جهاد جمل، پس از آن كه بر ياغيان پيروز شد، منادي علي ندا برداشت: مجروحان را نكشيد، زخميان را سر نبريد، گريختگان را تعقيب نكنيد.

اين بود فرمان علي پس از پيروزي.


آتش افروزان جنگ، در خانه اي نهان شدند. علي كه از آن خانه گذشت، چنين گفت: «مي دانم در اين خانه كيست و مي دانم كه در اين جا چيست!» رهبر ياغيان را با چهل خدمت گزار به سر منزلش فرستاد.

باز هم بگويم: همسرش، يگانه دختر پيغمبر را كتك زدند، جنين شش ماهه اش را سقط كردند، علي بديد و چيزي نگفت.

باز هم بگويم: در مسجد كوفه نشسته بود و ياران را هدايت و ارشاد مي كرد. سفله اي بدو دشنام داد و ناسزا گفت! ياران، قصد كشتنش كردند. علي، آنان را منع كرد و گفت:

«گناهي را به گناهي پاسخ نمي دهم، بلكه گناه را با عفو پاسخ مي دهم».

مكتب علي، مكتب حسين بود. مكتب حسين، مكتب علي بود. اين مكتب، مكتب محمد صلي الله عليه و آله است. مكتب انسان سازي، مكتب فضيلت نوازي.

هنگامي كه محمد صلي الله عليه و آله شهر مكه را فتح كرد و بر دشمنان پيروز گرديد، دشمناني كه پليدتر از آن ها، در تاريخ بشر ديده نشده، پيروزي را كليد عفو قرار داد نه كليد انتقام، منادي حضرتش ندا برداشت:

امروز، روز مهر است، روز رحمت است. كسي كه سلاحش را بر زمين گذارد، در امان است. كسي كه در خانه اش را ببندد، در امان است. كسي كه به درون مسجد رود، در امان است. دشمنان خون خوار، دشمناني كه از گوشت پيكر شهيدان گردن بند ساختند و به گردن آويختند را عفو كرد و از گناه همه در گذشت.

عرب در برابر اين مهر، با محمد صلي الله عليه و اله و علي و حسين چه كرد؟!