بازگشت

امام مجتبي


حضرت مجتبي عليه السلام پنجمين خليفه، از خلفاي راشدين و امام دوم از امامان اهل بيت وحي است. دوره ي خلافت آن حضرت شش ماه طول كشيد. وقتي كه زمام حكومت را در دست گرفت، مجلس بزرگي در مسجد كوفه تشكيل داد كه همه ي لشكريان و كشوريان در آن شركت داشتند. امام مجتبي عليه السلام براي آن ها سخن آغاز كرد، آن ها را به وحدت و يگانگي دعوت نمود و از تحريكات زهرآگين بني اميه آگاه ساخت. پس آمادگي خود را براي جهاد با معاويه اعلام كرد و سپاه را براي نبرد دعوت كرد. احدي به نداي حضرتش لبيك نگفت، به جز فرزند حاتم طايي، عدي كه اطاعت خود را اعلام كرد، و زبان به سرزنش و توبيخ كوفيان گشود.

پس از اين آزمايش، باز هم حضرتش دست از جهاد برنداشت و كوشيد و سپاهي آماده ساخت و به سوي معاويه فرستاد. فرمانده سپاه خيانت كرد و از معاويه پولي گرفت و سپاه را بدون سردار گذاشت و به سوي معاويه رفت.

اين فرمانده، برادر ابن عباس بود، كسي بود كه دو پسر خردسالش را معاويه كشته بود. امام احساس كرد يار و ياوري ندارد، و نيروهاي مسلح براي جهاد آماده نيستند و خودش


مانده و تني چند از خويشان و دوستان بسيار نزديك، و جنگ، هلاكت آن ها را در بر دارد نه شهادت، و هلاكت اين گروه نابودي اسلام و پيروزي كفر را در پيش دارد. آري، هلاكت چيزي است و شهادت چيز ديگر. چنين جنگي روا نيست. عقلا و خردمندان، آن را صحيح نمي شمارند و اسلام آن را روا نمي داند. حضرتش دندان سر جگر گذارد و حماسه ي روحي مردي و مردانگي را كوبيد تا به وسيله ي صلح، چهره ي اسلام در جهان باقي بماند. حسين عليه السلام نيز با برادر موافق بود، و صد در صد صلح را تصويب كرد.

عدي فرزند حاتم كه از صلح ناراضي بود، به حضور حسين عليه السلام شرفياب شد و بر صلح امام مجتبي عليه السلام خرده گرفت، و آمادگي خود و كساني را براي جنگ در زير رايت حسين عليه السلام اعلام كرد، ولي حضرت حسين عليه السلام پيشنهاد وي را نپذيرفت و صلح برادر را به جا خواند و تثبيت كرد.

موضع امام حسن عليه السلام پس از شهادت پدر، موضع پدرش بود پسص از وفات رسول خدا صلي الله عليه و اله كه جنگ، نابودي اسلام را نتيجه مي داد؛ فرزند همان كاري كرد كه پدر آن را كرد.

حكومت در مكتب محمد صلي الله عليه و آله محمد وسيله است نه هدف.

هدف در اين مكتب، خداست و بس، سعادت انسان هاست و بس. خواسته هاي شخصي، خواهش دل، انتقام و تشفي، ناموري و نيك نامي، در اين مكتب راه ندارد. كمال مطلوب، فداكاري است، از خود گذشتن است، خواه جان باشد، خواه فرزند، خواه مال باشد، خواه آسايش، خواه حكومت باشد، خواه نيك نامي.

رهبران اين مكتب را نديده و نشنيده ايم كه براي حكومت و به دست آوردن قدرت، قدمي بردارند و يا به رياكاري و عوام فريبي اشك تمساح بريزند.

صلح امام مجتبي عليه السلام تنها راه ادامه ي جنبش بود، نه راحت طلبي و سازش.

جنگ، صد در صد به زيان اسلام و به سود ضد اسلام بود و با صلح، حيات ابدي اسلام و جان بسياري از مردم با ايمان محفوظ ماند.

اگر صلح راحت طلبي و سازش بود، اگر تسليم در برابر خواسته هاي معاويه بود، پس چرا معاويه تا آخر عمر، از جان امام مجتبي عليه السلام دست نكشيد و چندين بار حضرتش را مسموم كرد و بارها در صدد كشتن برآمد.

وقتي امام مجتبي عليه السلام به موصل رفته بود، به سفارش معاويه، صوفي كوري به حضرتش


بسيار نزديك گرديد و عصايي را كه نيش زهرآلودي داشت، بر پشت پاي آن حضرت نهاد و با قوت تمام فشار داد، تا پسر پيغمبر را مجروح و مسموم سازد.

سرانجام معاويه به مقصد رسيد و هشت سال پس از صلح، امام را به وسيله ي زهر شهيد ساخت.

حسين عليه السلام نيز پس از شهادت برادر، قيام نكرد و به سوي جنگ قدمي برنداشت و تا معاويه زنده بود به روش برادر ادامه داد و صلح برادر را تنفيذ كرد. نكته اي كه جلب توجه مي كند آن است كه چرا معاويه، براي كشتن امام حسين عليه السلام اقدام نكرد با آن كه حضرتش با وي بيعت نكرده بود؟ با آن كه خطر وجود حسين عليه السلام براي معاويه و خواسته هاي او، كمتر از وجود برادرش نبود، و معاويه كاملا حسين را مي شناخت. آري خداي، حسين را ذخيره كرده بود، و زنده ماندن حسين معجزه بود.

صلح امام مجتبي عليه السلام نظير صلح رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديبيه بود. اين دو صلح با يك ديگر رابطه ي مستقيم و همگامي دارند.

در صلح حديبيه، رهبر كفار ابوسفيان، پدر معاويه بود. و در صلح امام حسن عليه السلام رهبر دشمن، خود معاويه. در آن جا رهبر اسلام رسول خدا بود در اين جا رهبر اسلام، زاده ي رسول خدا. كوته بيناني كه بر صلح حديبيه اعتراض كردند، بر صلح با معاويه نيز اعتراض داشتند.

صلح امام مجتبي عليه السلام مساوي با پيروزي بود بدون خون ريزي. بدين وسيله اسلام پا برجا ماند، حق و حقيقت آشكار شد، باطل نمايان گرديد. انسانيت محفوظ ماند، و مجهولي براي جويندگان حقيقت باقي نماند.

حكومت هايي كه از زورگويي و قلدري نفرت دارند، و هدفشان اقامه ي عدل است، ملت خود را مجبور به جنگ نمي كنند. آنان افراد ملت را، آدم مي دانند، انسان مي دانند. ماشين نمي دانند، بيل و كلنگ و تيشه نمي دانند. ملت شعور ندارد،نمي فهمد، غلط مي كند، در منطق اين حكومت ها راه ندارد.

حكومت، براي امام مجتبي وسيله ي اقامه ي عدل بود و زورگويي، ديكتاتوري، فشار بر ملت، او را از هدف دور مي داشت. اين كارها از آن كساني است كه حكومت براي آنان هدف باشد نه وسيله.


حضرتش كه حكومت را در دست گرفت، ملت اسلام از جنگ هاي طولاني و پي در پي داخلي خسته شده بود، و از جنگ بيزار بود؛ آن هم جنگ با كساني كه خود را مسلمان و هم كيش مي خواندند. شرم و حيايي كه مسلمانان از پدرش علي داشتند در كار نبود. معاويه را ياغي بر علي عليه السلام مي دانستند نه ياغي بر حكومت اسلام!

اكثريت مسلمانان، تازه مسلمان بودند و به حقيقت اسلام پي نبرده بودند. اسلام براي آن ها مذهب تشريفاتي بود، امام مجتبي را نمي شناختند. معاويه را نمي شناختند، هر دو را مسلمان مي دانستند. مي گفتند: چرا مسلمانان بايستي با هم جنگ كنند. اين جنگ، مذهبي نيست، جهاد نيست، نزاع بر سر فرمان روايي و حكومت است.

تنها راه جنگ، ديكتاتوري بود! كشتن و اعدام بود! تخويف و ارعاب بود! يا رشوه پردازي! دروغ و تزوير! گول زدن مردم! حقه بازي! عوام فريبي! شعارهاي تو خالي! و اين كارها، در حكم عدل راه ندارد.

اجراي احكام اسلام و مراسم مذهبي، بايستي با آزادي باشد، با اختيار باشد. در غير اين صورت باطل است. جهاد مانند نماز است، نماز زوري درست نيست، نماز پولي درست نيست، پس، جهاد زوركي و جهاد پولي درست نيست، آن نماز نيست و اين جهاد نيست.

امام مجتبي اعلام جهاد كرد، و از كوفه به نخيله رفت و آن جا را لشكرگاه قرار داد. ده روز در آن جا بماند. بيش از چهار هزار تن به خدمتش نرسيدند. حضرتش مجبور به بازگشت به كوفه گرديد.

وقتي در خطبه اي از مردم، براي جهاد نظر خواست، فرياد كشيدند: ما آماده نيستيم، ما را هلاك مكن!

مردمي كه جهاد في سبيل الله را در خدمت امام زمان، هلاك بخوانند، سرباز اسلام نخواهند بود، سربار اسلامند، خيانت خواهند كرد، شكست اسلام را فراهم مي سازند.

جهاد سرخ براي امام مجتبي عليه السلام مساوي بود با نابودي اسلام، يعني خواسته ي معاويه. نتيجه ي آن، كشته شدن حضرتش بود و كشته شدن برادرش حسين بود و كشته شدن مسلمانان واقعي. جنگ، وقتي جهاد است كه پيروزي آن، رسيدن به هدف باشد و شكستش نيز رسيدن به هدف باشد. وقتي كه نتيجه ي جنگ، نابودي هدف باشد جهاد نيست و خودكشي است. در اين موقع، تنها راه، جهاد سفيد است و بس، كه امام انجام داد.