بازگشت

عمر


عمر، دومين خليفه است. ابوبكر، وي را به خلافت منصوب ساخت و مردم تسليم شدند و با وي بعيت كردند. خلافت عمر فرمايشي بود. اكثريت مسلمانان با آن مخالف بودند، ولي ابوبكر مقصود خود را عملي ساخت و اين خود، ديكتاتوري بود. روزي ابوبكر، افكار عمومي را درباره ي ولايت عهدي عمر، از معيقب دوسي پرسيد.

پاسخ داد: گروهي موافقند و گروهي مخالفند.

ابوبكر پرسيد: اكثريت با كدام گروه است؟!

دوسي گفت: با مخالفان.


عمر، بسيار زيرك بود و از سياست مداران بزرگ به شمار مي رفت، ولي در برابر، بسيار تندخو و عصباني بود. مردم از نزديك شدن به وي دريغ مي كردند كار عصبانيت وي به جايي رسيده بود كه وقتي كه بر همسرش خشمگين مي شد، آرام نمي گرفت، تا دست خود را دندان گرفته و خوني سازد.

خلافت عمر، دومين پله، از خلافت ابوبكر بود. خلافت ابوبكر چنان كه ذكر شد، جنبه ي سلبي داشت، ولي خلافت عمر، رنگ ايجابي به خود گرفت.

عمر، حكومت اسلامي را عربي كرد و رنگ نژادي داد و اين خود، گام ديگري بود به سوي راست گرايي! در عهد عمر، تفاضل طبقاتي ميان مسلمانان پيدا شد.

عمر، عرب را از عجم برتر قرار داد! مهاجران را بر انصار برتر قرار داد! اوس را بر خزرج برتر قرار داد، عشاير ربيعه را بر مضر برتر قرار داد! از آن زمان، مسلماناني كه عرب نبودند، به لقب موالي و بردگان ناميده شدند! فتوحات عمر، حكومت اسلامي را تبديل به امپراتوري عرب كرد، و دعوت اسلام، رنگ جهان گيري به خود گرفت. نتايج جهان گيري عمر براي اسلام، نياز به بررسي كامل دارد. آن چه مسلم است، اروپاي بت پرست، پس از مرگ عمر به كيش مسيحيت درآمد. مبشران مسيحي، حد اعلاي استفاده را از جهان گيري عمر كردند. كيش مسيح را آيين مهر و دوستي خواندند و اسلام را دين شمشير و قهر ناميدند.

مسيحيت، تا آن روز نتوانسته بود در اروپا، پيشروي كند، و در كشور روم متوقف مانده بود، اما پس از مرگ عمر، دين دنياي فرنگ گرديد.

از نظر اقتصادي نيز در زمان عمر، حكومت اسلامي گرايش به راست پيدا كرد. سهميه ي برتران، در اموال مسلمين بيش از دگران بود، و مساوات حقوقي كه قرآن پايه گذاري كرده بود به كنار رفت. نظام طبقاتي، در اسلام، در خلافت عمر نمايان شد و به سير تصاعدي پرداخت و «طبقه ي ممتاز» از آن روز در ميان مسلمانان قدم گذارد.

تاريخ مي گويد: روزي، عمر بر منبر بود و به سخن مشغول بود، حسين كه هنوز كودك بود، داخل مسجد شد و به سوي منبر رفت و عمر را مخاطب ساخته چنين گفت:«از منبر پدرم بيا پايين، و بر منبر پدرت برو!»

عمر كه پيش بيني چنين وضعي را نكرده بود، به حيرت افتاده گفت: راست گفتي پدرم منبري نداشت. آن گاه كودك را در كنار خود نشانيده، به بازجويي پرداخت و پرسيد: كه تو را


چنين كاري آموخت؟!

كودك گفت: «به خدا سوگند، كسي مرا چيزي نياموخته».

دودمان عمر با حسين ميانه ي خوبي نداشتند، زيرا حسين به شراب خواري عاصم، پسر عمر، شهادت داده بود و حد بر او جاري شده بود.

تاريخ مي گويد: عمر، از حسين عليه السلام خواسته بود كه هر كاري دارد، خودش به وي رجوع كند. حسين عليه السلام روزي به سراغ عمر رفت. خليفه با معاويه خلوت كرده بود. عبدالله فرزند عمر مانع شد و نگذارد حسين نزد عمر برود و ملاقات كند!

عمر، هنگام مرگ، هشتاد و شش هزار دينار، مقروض به بيت المال بود و دانسته نشد كه اين قرض براي چه بوده و در چه كاري مصرف شده است، فتوحات عمر، حكومت اسلامي را به امپراتوري عرب تبديل كرد.