بازگشت

راهي كه حسين پيمود


راهي را كه حسين عليه السلام پيمود، گروهي انقلابيش خوانند و حسين عليه السلام را رهبر انقلابي دانند. كساني آن را كوششي براي گرفتن حكومت گويند و حسين عليه السلام را جوياي قدرت پندارند. چپ گرايان، از گروه نخستين بشمارند. و راست گرايان را بايد در زمره ي گروه دوم قرار داد. آرمان انقلاب، قطع يد غاصب، مبارزه با ستم گر، كشتن است و كشته شدن، انتقام است و خون خواهي.

انقلابي دردمند است، ستم كشيده است، مي كوشد وضع را دگرگون سازد و ستم كار را براندازد.

آيا انقلابي، دشمن ستم است؟ يا دشمن با ستم كار؟ با زور مبارزه مي كند يا با زورگو؟

پاسخ اين پرسش را كساني مي توانند بدهند كه روش انقلابيان را پس از پيروزي در مسكو يا در پكن يا در هاوانا يا كشورهاي ديگر، بررسي كرده باشند.

آرمان راست گرا، به قدرت رسيدن، يا حفظ قدرت موجود است.

محافظه كاران، كمتر كسي ديده اند و كمتر رنجي كشيده اند. خوش دارند كه وضع موجود ثابت نگه داشته شود و گاه مي كوشند قدمي فراتر نهند و قدرت بالاتري به دست آورند.

محافظه كار، قدرت را براي قدرت مي خواهد و حكومت را براي حكومت!

در تاريخ اسلام، «زيديه» را مي توان از گروه نخستين به شمار آورد و آنان را انقلابيان چپ گراي اسلام خواند. آن ها شرط رهبر را قيام مسلحانه مي دانند. چنان كه خوارج را بايد انقلابيان راست گراي اسلام نام داد و اهل سنت را محافظه كاران اسلام خواند.


نود در صد قدرت هاي اسلامي، در طول تاريخ، در دست آن ها بوده و هست و بيشتر مسلمانان جهان اين گروه به شمار مي روند و قدرت در دست آن هاست.

راهي را كه حسين پيمود، نه انقلاب بود، و نه كوششي براي به دست آوردن قدرت.راه حسين، راه دگري بود، و قيام حسين، قيام دگري. قيامي كه در تاريخ جهان نظير و مانند ندارد. پيروان مكتب حسين عليه السلام و راه پيمانان راه او، در تاريخ اسلام، «شيعه» ناميده شدند.

چرا قيام حسين عليه السلام را انقلاب و چرا حضرتش را انقلابي نمي دانيم؟

زيرا كه انقلاب توده اي شرايطي دارد و زمينه مي خواهد كه تا زمينه موجود نشود و تا آن شرايط تحقق نپذيرد، انقلاب رخ نخواهد داد و انقلابي نبايد قيام كند. در قيام هاي انقلابي، حداقل بايد شرايط زير محقق باشد:

1- كليه ي نيروهاي دشمن، به اندازه ي كافي گرفتار، و در اختلال و تشويش، غوطه ور باشند. و در اثر مبارزات داخلي، به مقدار شايسته تجزيه يافته و ناتوان گرديده باشند. اين شرط، كاملا براي انقلاب اكتبر در روسيه، تحقق يافت.

2- ماسك خرده بورژوازي دمكراسي، در برابر ملت به اندازه كافي برداشته شده باشد و در اثر ورشكستگي سياسي، تا حدي بي آبرو شده باشد و كليه ي عناصر مردد كه لرزان و بي اثبات هستند، از وضع موجود نااميد باشند.

3. در ميان رنج بران و زحمت كشان، نهضتي ايجاد شده باشد، به طوري كه همه ي توده را در برگيرد.

در صورتي كه اين شرايط محقق شد، زمينه براي انقلاب آماده مي گردد؛ و هيچ يك از اين شرايط، براي قيام حسين آماده نبود.

دشمن قوي و نيرومند بود، قواي انتظامي، تجزيه نشده بود. ارتش استخدامي و پولكي، هميشه موجود بود. مبارزات داخلي، سركوب شده بود. آرامش، در سرتاسر كشور، برقرار بود. عناصر مردد و بي ثبات به حال خود باقي بودند. سرمايه داري بي آبرو نگشته بود. هيچ گونه نهضتي، در ميان رنج بران ايجاد نشده بود، و آن ها هنوز بدبختي خود را لمس نكرده بودند و نمي فهميدند كه در آتش مي سوزند! سران عشاير كاملا بر افراد عشاير مسلط بودند و افراد هر عشيره اي كوركورانه فرمان بر شيخ عشيره بودند. شيخ عشيره، رشوه مي گرفت و


افراد قبيله را به چنگ مي برد و تسليم كشتار مي كرد!

تاريخ نشان نمي دهد كه از طبقه ي كارگر و رنج بر، كسي به ياري حسين عليه السلام آمده باشد و در راه او شهادت يافته باشد.

كساني كه ياري حسين عليه السلام را برگزيدند و به شهادت رسيدند، از نظر زندگي، در تنگي و فشار نبودند، از نظر فرهنگ و دانش فقير نبودند و در طبقه ي بالا قرار داشتند. آن ها به قصد زنده ماندن در راه حسين عليه السلام قدم برنداشتند و در پي بهتر كردن زندگي شخصي، به ياري حسين عليه السلام نشتافتند. آنان همه چيز داشتند و از همه چيز دست كشيدند و به سوي حسين عليه السلام دويدند و به شهادت رسيدند...

چرا قيام حسين عليه السلام و نهضتش، كوششي براي به دست آوردن قدرت نيست؟

پاسخ اين پرسش به روشن گري كوتاهي نياز دارد.

رجالي كه در پي قدرت هستند، پيش از آن كه بپا خيزند، نيروي خود را آزمايش مي كنند، نيروي دشمن را در نظر مي آورند، قدرت افكار عمومي را مي سنجند و در پي تهيه ي مقدمات مي روند. هنگامي كه قواي خود را، با قواي دشمن، متقارب يافتند و شصت درصد پيروزي را از آن خود تشخيص دادند، قيام مي كنند.

قيام بني عباس بر ضد بني اميه چنين بود، قيام نادر بر ضد افغان ها چنين بود، قيام اسماعيل صفوي نيز چنين بود، نياكانش نقشه ي قيام را كشيده بودند، اسماعيل به ثمر رسانيد. قيام حسين عليه السلام اين گونه نبود. حضرتش در تمام دوران حكومت معاويه مي توانست به جمع قوا بپردازد، نيرو تهيه كند، دعوت سري انجام دهد، ولي نكرد.

قيام حضرتش ناگهاني بود، موعد قيام كه رسيد، به پا خاست، لشكري نداشت. نيروي شكننده اي نداشت، از رشد مردم آگاه بود، مي دانست كه افكار عمومي قدرتي ندارد، همه ي خردمندان و سياست مداران عصر مي دانستند كه قيام او با شهادت همراه خواهد بود، قدم جلو گذاردند، كوشش ها كردند كه از اين كار منصرفش گردانند، نپذيرفت. خودش نه تنها يقين داشت كه شام را فتح نمي كند، مي دانست كه كوفه را نيز نمي تواند به تصرف درآورد. ولي به پا خاست، چون هدفي كه در قيام داشت، هدف ديگري بود.

قيام حسين عليه السلام براي شهادت بود و حسين «پيشواي شهيدان».

نهضت حسين عليه السلام «جهاد في سبيل الله» بود، نه «نهضت في سبيل النفس»، و حسين سرور


مجاهدان در راه خداست.

مجاهد، اصلاح را از خود آغاز مي كند، دگران اصلاح را از دگري.

مجاهد، خود را براي هدف مي خواهد، نه هدف را براي خود.

مجاهد، با مهر سر و كار دارد و خيرخواه همه است. با دوست مهربان است، با دشمن مهربان است. در بزم مهربان است. در رزم مهربان است. كينه ندارد. عقده ندارد. انتقام نمي كشد. او مي خواهد انسان بسازد؛ چه از دوست و چه از دشمن؛ چه از خودي و چه از بيگانه.

جهاد، از خود گذشتن و به حق پيوستن است.

حسين، داراي جهادهاي گوناگون بود:

جهاد بي رنگ داشت و جهاد رنگين، جهاد سپيد داشت و جهاد سرخ، جهاد نهاني داشت تو جهاد آشكار.

بخش نخستين حيات حسين عليه السلام با جهاد سپيد آغاز گرديد و آن در زير سايه ي پدر بود. در بخش واپسين حيات پدر، به جهاد سرخ پرداخت. در حيات سياسي برادر، به جهاد سپيد پرداخت. پس از شهادت برادر نيز، چنين كرد. حيات سياسي خود را، با جهاد سپيد آغاز كرد و با جهاد سرخ به انجام رسانيد. با معاويه به جهاد سپيد پرداخت و با يزيد به جهاد سرخ.

دستگاه يزيد همان دستگاه معاويه بود، دگرگوني نداشت، از دستگاه پدر، كسي را اخراج نكرد و فرد تازه اي نياورد و برنامه ي جديدي پياده نكرد، معاويه، معاويه بود و يزيد، يزيد، معاويه، پدر يزيد بود و يزيد، پسر معاويه.

حسين عليه السلام با معاويه، حسين عليه السلام بود و با يزيد نيز حسين بود. حسين همه جا حسين عليه السلام بود. حساس ترين نقطه ي حيات سياسي حسين عليه السلام در اين جاست. معاويه چگونه بود كه حسين عليه السلام با او جهاد سپيد كرد؟! يزيد چگونه بود كه حسين عليه السلام با وي به جهاد سرخ پرداخت؟! حسين عليه السلام در جهاد سپيدش مجاهد بود، چنان كه در جهاد سرخش نيز مجاهد بود. او مجاهد بود هنگامي كه در مدينه بود. مجاهد بود هنگامي كه در كوفه بود. مجاهد بود هنگامي كه در كربلا در خون مي غلتيد.

در رفتار حسين نكته ها به چشم مي خورد كه بايد روشن گردد.

از طرفي به سوي كوي شهادت مي رود. از طرفي براي جلوگيري از خون ريزي كوشش


مي كند. زهير را، دعوت مي كند كه با وي به سوي كوي شهادت قدم بردارد! ولي از دعوت برادرش محمد حنفيه، خودداري مي كند، اهل بصره را دعوت مي كند و اهل كوفه را دعوت نمي كند! به بصره نمي رود، ولي به سوي كوفه مي رود، يارانش را آزاد مي گذارد و مي گويد بيعتم را از شما برداشتم، ولي بصريان را به ياري خويش مي خواند!

بني هاشم را، كه در آن زمان بسيار بودند، به خود وامي گذارد. تنها تني چند با وي بودند، آن هم از دودمان ابوطالب. حاجيان مكه را دعوت نمي كند، اهل مكه را نمي خواند، به اهل مدينه، زادگاهش، كاري ندارد! ولي پسر جعفي را دعوت مي كند!

شهادت حسين، جهان اسلام را تكان داد. جنبشي در مسلمانان ايجاد كرد. قيام هائي پي در پي بر ضد بني اميه پيدا شد، توابين قيام كردند، مختار قيام كرد، انصار در مدينه قيام كردند. پسر زبير به دعوت برخاست. جنبش ها يكي پس از ديگري رخ داد. كشور آرام نگرفت تا حكومت بني اميه به دست سياه پوشان عباسي منقرض گرديد. شايسته است، براي روشن شدن اين نقاط حساس، نظري كوتاه به گذشته ي تاريخ و روي دادهاي پيشين بيندازيم؛ باشد كه به حقيقتي دست يابيم.