آغاز رسالت پيامبران عاشورا
سپاه بني اميه بعد از هر قبيله سرهايي را كه در اختيار داشت بر نيزه افراشته و در مقابل ديدگان آل پيامبر قرار داده بود و چون گام برمي داشتند تكبير مي گفتند در حالي كه با قتل امام، تكبير و تهليل را كشته بودند. [1] .
شب بي حسين آل طاها سپري شد و آن شب صداي مناجات مردان توحيد به گوش كسي نرسيد.
خورشيد از افق سر برآورد تا اولين طلوع بدون ابا عبدالله را همراه با كاروانيان داغدار او تجربه كند، فرمان حركت صادر شد و كاروان مدينه در تداوم سفر پرمخاطره خود بايد از كربلا مي گذشتند. اما چگونه؟! كربلا ديگر منزلگاهي معمولي در كنار بركه و يا شطي از آب نبود! كربلا حريصانه همه ي هستي، زينت، سرمايه ي زندگي ايماني همه ي پاكان آفرينش در آغوش خود كشيده بود! مگر مي شد از آن دل كند در حالي كه خود دل بود و صد دل مي برد و هزاران دل مي گداخت؟! صداي شيون زنان بلند شد و خاطرات حركت از مدينه در باغ خاطرشان زنده گرديد.
اسيران از مقابل بدنهاي قطعه قطعه شده ي شهدا عبور دادند و هر كدام با عزيزان خود به نوعي سخن گفتند. كلام زينب كرار كربلا كه صبر را وامدار تحمل خويش كرده حكايتي ديگر است؛
اولين كلام دختر قهرمان علي (ع) اين است:
«اللهم تقبل منا هذا القربان.» [2] .
«پروردگارا اين قرباني را از ما پذيرا باش.»
اما اندوه زينب كجا در وصف مي گنجد؟! ديدند كه او روي خود را به سوي مدينه برگرداند و جد بزرگوار خود را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«اي رسول خدا، اي كسي كه ملائكه ي آسمان بر تو درود مي فرستند، اين حسين (ع) توست كه در صحرا افتاده و در خون غلتيده و پيكر او قطعه قطعه است. اي محمد (ص)! دختران تو اسير شده اند و باد صبا بر آنها مي وزد. [3] .
پس هر دوست و دشمني با صداي بلند ناله سر داد.
هر جا كه بود آهويي از دشت پا كشيد
هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
شد وحشتي كه شور قيامت زياد رفت
چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعة البتول
رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست [4]
سپس در حالي كه به آرامي مي گريست و وقارش همه را به ياد فاطمه (س) انداخته بود، گفت:
«يا حزناه يا كرباه اليوم مات جدي رسول الله (ص)، يا اصحاب محمداه هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.» [5] .
«امروز جدم رسول خدا از دنيا رفته است. اي اصحاب پيامبر، اينها ذريه و فرزندان رسول خدا هستند كه آنان را مانند اسيران مي برند.»
پاورقي
[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 213.
[2] مقرم، مقتل الحسين، ص 307.
[3] ابناثير، کامل، ج 4، ص 81، نهاية الارب، ج 7، ص 200، وقعة الطف، ص 59، انساب الاشراف، ج 3، ص 206. «يا محمداه صلي الله عليک ملائکة السماء! هذا الحسين بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، و بناتک سبا و ذريتک مقتلة، تسفي عليه الصبا، فابک کل عدو صديق.»
از اندوه و تألم خارج از تصور ام الصائب زينب کبري اخبار متعددي نقل شده است از جمله اينکه بانوي آفتاب مادر خود حضرت صديقهي طاهره را مورد خطاب قرار داد و گفت: مادر! اي دختر خير البشر! به صحراي کربلا نظر افکن و فرزندت را بنگر که سرش به نيزهي دشمنان و جسمش در خاک و خون غلتان، اين پارهي جگر توست که بر خاک اين صحرا افتاده است، دخترانت را تماشا کن که سراپردههايشان را سوزاندهاند و آنان را بر شترهاي برهنه سوار کرده و به اسيري ميبرند. ما فرزندان تو هستيم که گرفتار غربت آمدهايم. همچنين آوردهاند که آن حضرت نگاه مهربان و سخت اندوهناک خود را به جسد پاره پارهي برادر افکند و در حالي که سخت ميگريست اين چنين نوحهگري ميکرد. به فداي آن کس که روز دوشنبه سپاهش غارت شده، به فداي کسي که ريسمان خيمهاش را بريدند، فداي آن کس که نه غايب است که اميد به بازگشت او باشد و نه مجروحي است که اميد بهبودش رود، فداي آن کس که جان من فداي او، که با دلي اندوهناک و با لبي عطشان او را شهيد کردند، فداي او که از محاسنش خون ميچکيد، فداي آن کس که جد او فرستادهي خداست و اوست فرزند محمد مصطفي و خديجه کبري و علي مرتضي و فاطمه سيدة النساء و فداي آن کس که خورشيد براي او بازگشت تا نماز گزارد. اللهوف، ص 56، هنر کلام و سخن و در عين حال وقار و سکينهي حيرتانگيز زينب از چنين سخنان شيوايي آشکار است، او نيز همانند امام و برادرش خاتمهي کلام و شيرازهي بيان و اصالت همهي حماسههاي آل محمد را در وجود مقدس علي بن ابيطالب ميبيند، و با اشارهي به ماجراي رد الشمس مردمان آن روزگار و همهي تاريخ را به حق علي (ع) دلالت و راهنمايي کرد.».
[4] ترکيب بند محتشم.
[5] بحارالانوار، ج 45، ص 59.