دل دريايي سكينه
بانوان حرم با شنيدن خداحافظي به شيون و زاري پرداختند، و امام (ع) آنها را به خويشتنداري دعوت فرمود، سكينه را كه بسيار دوست مي داشت به سينه ي خود چسبانيد و در حالي كه اشك از ديده اش مي زدود، فرمود:
سكينه جانم! بدان كه طولاني خواهد بود پس از شهادت من گريه هاي تو. دل مرا مادامي كه جان در بدن دارم با سرشكهاي حسرت خويش نسوزان. آنگاه كه كشته شدم تو از هر كس ديگري به سوگواري من سزاوارتري. سكينه با ناله اي جانسوز پرسيد: پدر جان آيا براي مرگ آماده شده اي؟ امام فرمود: دخترم، چگونه تن خويش را آماده ي مرگ نكند، آن كس كه ياوري نداشته باشد؟ سكينه ي خردسال گفت: حال كه چنين است ما را به مدينه و حرم جدمان بازگردان، امام (ع) فرمود: عزيزم! اگر مرغ قطا را رها مي كردند در آشيانه ي خود مي آرميد. با شنيدن كلام امام بانوان حرم سخت گريستند. [1] .
شگفتا كه بعضي از پيرهاي كوفي كه اكنون به ياري عبيدالله لباس رزم پوشيده بودند و از ساليان دور حسين (ع) را ياور تمامي درد و رنجها و كليد قفلهاي ناگشوده ي زندگي خود مي شناختند اكنون بر دامنه ي ارتفاعات پست صحرا ايستاده بودند و در حالي كه اشك مي ريختند، دعا مي كردند كه خدايا نصرت خويش را [بر حسين] ميار. سعد بن عبيده گفت: چرا پايين نمي آييد و او را ياري نمي كنيد؟ [2] پرسش سعد اگر چه بي پاسخ بود و خود نيز با درنگي قليل مي توانست علت اين همه تأخير و پشت كردن به گذشته و بي صفايي با خاندان رسالت را دريابد، اما دريچه اي گشاده و پرفروغ به روي اهل ايمان و اسلام گشود كه يك عمر سابقه، ساليان بلندي در محضر ائمه ي حق بودن با لحظه اي به خود واماندن بي ثمر مي گردد و با انقطاع از امام (ع) حق نماز، روزه، مصاحبت، معاشرت، مباشرت، و عبادت سودي نمي افزايد. سالكان ديروز كه در روز واقعه بر تپه هاي مقابل خيمه ي حسيني موضع گرفته بودند نمي دانستند كه گريه هاي ايشان بر
تنهايي حسين نيست؟! آن گريه ها بهاي حيثيت بزرگي بود كه از دست رفت و حاصل رسوايي عظيمي بود كه بر همه ي خوبيها خط باطل كشيد. حسين جز گريه هاي پاك و جوشيده از دلهاي مؤمن و متقي نيازي نداشت.
پاورقي
[1] بحارالانوار، ج 45، ص 47، نفس المهموم، ص 346، المنتخب، ج 2، ص 452، العوالم، ج 17، ص 289، مثير الاحزان، ص 85، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 336.
سيطول بعدي يا سکينة فاعلمي
منک البکاء اذا الحمام دهاني
لا تحرقي قلبي بدمعک حسرة
مادام مني الروح في جئماني
و اذا قتلت فانت اولي بالذي
تأتينه يا خيرة النسوان
اسفرايني مينويسد آنگاه که امام (ع) به منظور وداع به سوي خيمهي بانوان حرم پيامبر رفت، خواهرش زينب به او گفت: برادر جان خدا ديدهات را نگرياند!! چگونه گريان نباشم که کوتاه مدتي ديگر در ميان دشمنان به اسيري برده ميشويد و ندا کرد، اي امکلثوم! اي رقيه! اي عاتکه! اي سکينه، خداحافظ.
کيف لا ابکي و عما قليل تساقون بين العدا و نادي يا امکلثوم و يا رقية يا عاتکة يا سکينة عليکن مني سلام.
سپس در مقام دلداري سکينه که سخت بيتابي ميکرد فرمود: آنگاه که کشته شدم.. واويلا سرمده. اما سکينه جان بر مقدرات الهي شکيبا باش که ما [خاندان نبوت] اهل صبر و احسان هستيم. براي من، جدم، پدرم، و برادرم اسوه هستند که فرزندان طغيان به حقوق ايشان تعدي کردند، پس از من گريه کردن جدم، پدرم، و برادرم اسوه هستند که فرزندان طغيان به حقوق ايشان تعدي کردند، پس از من گريه کردن تو طولاني شود، پس گريه کن و بگو [برايم بخوان] اي شهيدي که بر لب فرات با لب تشنه شتابان درگذشتي. گريه کن و بگو پس از آنکه سران کفر استواريش را شکستند، استواريم شکست. آرزومند بودم که آنگاه که روزگار سايه بر سرم دارد در سايهي او بودم، سکينه جان شتابان بيا تا براي هميشه تو را وداع گويم و تو را به نيکي در حق فرزند کوچکم و همچنين خاندان و يتيمان و همسايگان سفارش کنم.
فاذا قتلت فلا تشقي معجرا [منزاء]
ايضا و لا تدعي بثور هوان
لکن صبرا يا سکينة في القضاء
ها نحن اهل الصبر و الاحسان
لي أسوة بأبي و جدي و اخوتي
فصدو احقوقهم بنو الطغيان
سيطول بعدي يا سکينه
ابکي و قولي يا قتيلا قد مضي
عجلا علي شطا لفرات عطشاني
ابکي و قولي انهد رکني بعد ما
کانت تزعزع رکنه الارکان
قد کنت امل أن اعيش بظه
ابدا امد الايام ما يرعالي
ادني الي سکينة عاجلا
حتي اودعک وداع الفاني
اوصيک بالولد الصغير و بعده
بالال و الأيتام و الجيران
سپس در وداع با اهل بيت فرمود: آمادهي بلاها باشيد، و بدانيد که خدا نگهدار و حامي شماست و بزودي شما را از شر دشمنان رها ميکند. و سرانجام شما را نيکو ميگرداند و دشمنانتان را به انواع بلاها گرفتار مينمايد و به شما انواع نعمتها و کرامتها را ميبخشد، پس شکوه نکنيد و سخني را که از ارزش شما بکاهد نگوييد.
استعدوا للبلاء، و اعلموا أن الله تعالي حافظکم و حاميکم، و سينجيکم من شر الأعداء، و يجعل عاقبة أمرکم الي خير، يعذب عاديکم بأنواع البلاء و يعوضکم الله عن هذا البلية بأنواع النعم و الکرامة، فلا تشکوا، و لا تقولوا بألسنتکم ما ينقص قدرکم.
[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 225، تاريخ طبري، ج 5، ص 392.