پاسخ عبيدالله به نامه عمر بن سعد
برخورد متكبرانه و خالي از خرد و انديشه ي حاكم اموي، و مضمون نامه اي كه در پاسخ به عمر بن سعد نوشت، آيتي از جهالت، ظلمت، و خباثت طاغوتهايي است كه به زعم خود فرصت مناسبي براي انهدام بنيانهاي اسلامي برايشان فراهم شده است. عبيدالله گفت: هم اكنون كه در چنگال ما گرفتار آمده است، اميد رهايي دارد، ولي اكنون هنگام فرار نيست!! [1] .
آنگاه به عمر بن سعد نوشت:
منظورت را دانستم. به حسين بن علي بگو و تمامي يارانش با يزيد بيعت كنند، آنگاه
درباره ي ايشان تصميم خواهم گرفت. [2] .
با رسيدن نامه و آگاهي از متن آن، عمر بن سعد گفت: مي پندارم كه عبيدالله بن زياد صلح و دوستي را نمي پذيرد و خواهان سازش نيست. [3] وي چون مي دانست امام هرگز تن به بيعت نخواهد داد نامه ي عبيدالله را براي او نفرستاد. [4] تلاش دستگاه حكومتي بني اميه براي بسيج كردن افراد، و امكانات به سوي كربلا وارد مرحله ي جديدي شده بود؛ عبيدالله شخصا به سوي نخيله [5] رفت، و حصين بن تميم با چهارهزار نفر به او پيوستند.
پاورقي
[1]
الان اذ علقت مخالبنا به
يرجو النجاة ولات حين مناص
انساب الاشراف، ج 3، ص 177، بغية الطف، ج 6، ص 2626، العبرات، ج 1، ص 423، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 87، بحارالانوار، ج 44، ص 385.
طبري از قول ابومخنف نوشته است: عبيدالله بن زياد با خواندن نامهي عمر بن سعد گفت: اين نامهي نصيحت کنندهاي مهربان است و من [راي او را] قبول کردم. شمر با مشاهدهي رأي عبيدالله به او گفت: آيا تو پيشنهاد حسين را ميپذيري، بدان اگر او از نزد تو برود در حالي که تسليم تو نشده باشد، او قوي و تو ضعيف خواهي شد، هرگز [پيشنهاد حسين را] قبول نکن و او را وادار کن تا به حکم تو گردن گذارد. آنگا تو مختار باشي که او [حسين] را عقوبت کني يا عفو نمايي، به خدا سوگند، شنيدهام عمر بن سعد با حسين شبها را با هم گفت و گو ميکنند. عبيدالله گفت: درست گفتي و رأي تو صحيح است، پس نامهاي به عمر بن سعد نوشت: من تو را به سوي حسين نفرستادم که او را وعدهي سلامت و عافيت بخشي و يا اينکه از او دست برداري و او را در نزد من شفاعت کني. اگر حسين و اصحاب او بر هر آنچه حکم من باشد تسليم شدند پس آنها را زنده به سوي من روانه کن و گرنه با آنها جنگ کن آنها را [بدنهايشان را] مثله نما، چون سزاوار چنين عملي هستند و آنگاه که حسين کشته شد بر پشت و سينهي او اسب بتازان، چون او عاق و ظالم و قطع کنندهي رحم است.اگر چه ميدانم پس از کشتن و اين کارها به او ضرري نميرساند اما هر آنچه را گفتم اجرا کن، اگر امتثال امر کردي به پاداش خواهي رسيد و گرنه از سپاه کنارهگير و اختيار سپاه را به شمر واگذارد.
عبيدالله نامه را به شمر داد و به او گفت: اگر پسر سعد اطاعت نکرد تو امير لشکر هستي و او [عمر بن سعد] به قتل برسان و سر او را برايم بفرست. با ورود شمر به کربلا و آگاه شدن عمر بن سعد وي گفت: به گمانم تو باعث شدي که ابنزياد پيشنهاد مرا نپذيرد، به خدا سوگند! حسين حکم عبيدالله را گردن نمينهد، شمر گفت: تو چه ميکني؟ آيا دشمن امير را به قتل ميرساني؟ و يا کنارهگيري ميکني و اختيار سپاه را به من واگذار ميکني. عمر بن سعد گفت: حسين را ميکشم تو نيز فرماندهي پياده نظامان باش. تاريخ طبري، ج 5، ص 415 -414، البداية و النهاية، ج 8، ص 175، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 259، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 241.
[2] وقعة الطف، ص 185، اعلام الوري، ص 234.
[3] مثير الاحزان، ص 50، اعيان الشيعه، ج 1، ص 599، العوالم، ج 17، ص 236.
[4] بحارالانوار، ج 44، ص 385.
[5] محلي در اطراف کوفه که لشکرگاه به حساب ميآمد.