بازگشت

سوگواري بر مسلم


شهادت مسلم و اندوه پسران و دختران مسلم قلب امام (ع) را مي آزرد. دل رئوف و مهربان امام (ع) از خون دختر كم سن و سال [1] مسلم آزرده شد. او را به سوي خويش خواند و با محبتي خاص و نگاهي ويژه دست بر سر و صورت او كشيد و او را نگريست، دختر از خاندان رسالت و از هوشي سرشار بهره مند بود لذا گفت: تا امروز اين گونه برخورد (پرملاطفت و اندوهناكي) را نديده بودم، گمان دارم پدرم را كشته اند؟! در حالي كه اشك در آسمان ديدگان امام (ع) حلقه بسته بود فرمود: اي دخترم! من پدر تو هستم! و دخترانم خواهران تواند، ناله ي دختر مسلم فضا را شكافت و پسران مسلم سرهاي خود را برهنه كردند و عمامه هاي خود را زمين گذارده و صداي خويش را به گريه اي سخت بلند كردند و گفتند: كوفه همانجايي است كه در شهادت اميرالمؤمنين [با قاتلين او] ياري رساندند. [2] غصه و اندوه مسلم، جان امام (ع) را آزرد و پس از آرام كردن عزاداران مسلم تنهايي گزيد. براي لحظاتي خوابي سبك حسين بن علي را در خود گرفت. چون بيدار شد قطرات اشك چهره ي درخشان او را تماشايي كرده بود. فرزندش علي اكبر با ديدن اشكهاي پدر پرسيد: پدر جان! خداوند ديدگانت را گريان نكند، از چه گرياني؟ امام (ع) پاسخ داد: پسرم! اكنون ساعتي است كه خواب در آن دروغ نيست، من به خواب سبكي رفتم، سواري را ديدم كه رو به رويم ايستاد و گفت: اي حسين! شما شتابان مي رويد و اجلها شما را


با شتاب به سوي بهشت مي برند، دانستم كه ما را با شهادت فرا مي خوانند. [3] علي اكبر پرسيد: پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟ امام (ع) فرمود: چرا فرزندم به آن خدايي سوگند كه همه ي بندگان به سوي او بازمي گردند.

علي اكبر گفت: پس ما را از مرگ باكي نباشد.

امام (ع) با ديدن اين همه معرفت و آگاهي او را دعا كرد و فرمود: پسرم! خداوند بهترين پاداشي را كه از پدري بر فرزندش مي رسد به تو عطا كند.

ثعلبيه كه سرزميني خاص با حقايقي برهنه و رموزي بسيار حيرت انگير است؛ آنچنان سرنوشتي پيدا كرده است كه گويي معمار عاشورا و صاحب هميشگي كربلا آنجا را نقطه ي انتخاب حق و باطل قرار داده است؛ حق و باطلي پنجه در پنجه كه در حد و مرز جغرافيايي نمي گنجد. هر جا جدالي در ميان اميال، هواها، حقايق، و آرمانها وجود دارد ثعلبيه براي نماياندن طريق هدايت نسخه اي بي نقص از پرچمدار پاكي و درستي در پهنه ي پرحرارت خود دارد، پنداري ثعلبيه ميقاتي براي طواف روح قرآن و تمام حقيقت، و عرصه ي هشداري سخت تكان دهنده براي اهالي دنيا و دلبستگان به زخارف و زرق و برقهاي اغوا كننده ي آن است. ملاقات اباهره ازدي با امام (ع)

اباهره ازدي در اين سرزمين به امام (ع) وارد شد و از وي پرسيد: اي پسر پيامبر! چه علتي شما را از حرم خدا و رسول خدا به اين سرزمين كشانده است؟! امام (ع) در پاسخ وي فرمود: اي اباهره! بني اميه اموال ما را گرفتند و حرمت ما را شكستند و من صبر كردم، قصد ريختن خونم را داشتند [از حرم] بيرون آمدم، به خدا سوگند كه اين گروه ستمگر مرا خواهند كشت، و خداوند لباس ذلت بر آنان خواهد پوشاند و شمشير بران [به دست كسي] بر آنان خواهد كشيد، و خداوند كسي را بر آنها مسلط كند كه از قوم سبا آنها را ذليل تر گرداند [مردمي كه] زني بر آنان حكم راند و صاحب اختيار اموال و خونهاي [جانها] يشان شد. [4] .


ديگر مي بايست ادامه ي راه پيموده مي شد، لذا امام (ع) فرمود هر قدر مي توانيد آب برداريد. [5] .


پاورقي

[1] ابن اعثم سن آن دختر بزرگوار حميده دختر کلثوم دختر اميرالمؤمنين يا عاتکه دختر رقيه دختر اميرالمؤمنين را سيزده سال، و بعضي يازده سال و بعضي نيز هفت سال ذکر کرده‏اند، با توجه به شرح اتفاقاتي که ميان يادگار مسلم و امام (ع) گذاشته است اين احتمال را نمي‏توان از نظر دور داشت که شايد که آن بزرگوار دختري سه ساله بوده باشد که با سهو و عمد وقعه‏نگاران عدد يک در مقابل عدد 3 (سن واقعي) ايشان قرار گرفته باشد.

[2] المنتخب، ج 2، ص 372، الدمعة الساکبه، ج 4، ص 247، الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 174، معالي السبطين، ج 1، ص 266.

[3] يا بني هذه ساعة لا تکذب فيها الرؤيا، فأعلمک أني خفقت برأسي خفقة فرأيت فارسا علي فرس وقف علي فقال: يا حسين! انکم تسرعون و المنايا تسرع بکم الي الجنة، فعلمت أن أنفسنا نعيت الينا.

[4] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 226، الفتوح، ج 5، ص 123، و اثباة الهدي، ج 2، ص 573، بحارالانوار، ج 44، ص 367. يا اباهرة! ان بني‏امية اخذوا مالي فصبرت، و شتموا عرضي فصبرت، و طلبوا دمي فهربت، و أيم الله يا أباهرة لتقتلني الفئة الباغية! و ليلبسهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا، و ليسلطن الله عليهم من يذلهم حتي يکونوا أذل من قوم سبأ اذ ملکتهم امرأة منهم فحکمت في أموالهم و في دمائهم.

ملاحظه فرموديد که امام (ع) در اين برهه از زمان حقايق تکان دهنده‏اي را پيش روي مردم روزگار خود و تمامي مردمان در همه روزگاران قرار مي‏دهند. معلوم مي‏شود شرايط بر امام (ع) و اهل بيت پيامبر بسيار سخت و تلخ بود و طاغوت بني‏اميه سرمست از قدرت و شراب و مشورت سابقه‏داران در مبارزه با اسلام و قرآن و سنت پيامبر عزم کرده بود که با قتل حسين بن علي به عنوان تنها و کاملترين يادگار اسلام و قرآن و سنت پيامبر عزم کرده بود که با قتل حسين بن علي به عنوان تنها و کاملترين يادگار اسلام و يکتاپرستي و خاندان او براي هميشه کار ناتمام اسلاف نابکار خود و برنامه‏ريزان انحراف را به انجام رسانده تا نشاني از توحيد و راه خدا و آيين پيامبران بر زمين باقي نماند. اين سخنان دردناکي که از لبهاي امام (ع) بر گسترده‏ي تاريخ طنين افکند تنها اختصاص به يک زمان نداشت و در طول اين مسير پرخوف و خطر هر جا که فرصتي مي‏شد امام (ع) از حقيقت برنامه امويان پرده برمي‏داشت. او پس از آگاهي از شهادت قيس بن مسهر نيز در مناجاتي با پروردگار سيماي کريه بزرگ بني‏اميه را نمايان کرده بود، اما گوشهاي کر و چشمهاي نابينا نشنيدند و نديدند. امام (ع) آن روز فرمود: خداوندا ما عترت پيامبر تو محمد (ص) هستيم، ما را از حرم جدمان راندند و بني‏اميه بر ما ستم کردند. پروردگارا! حق ما را باز ستان و ما را بر گروه ستمکاران ياري ده. ابن‏عباس نيز در نامه‏اي که به يزيد مي‏نويسد حقايق بني‏اميه را در مورد امام (ع) افشا مي‏کند او در نامه خود به يزيد نوشته بود: هر چيز را فراموش کنم از ياد نمي‏برم که حسين بن علي را از حرم فرستاده‏ي خدا بيرون کردي و ناچارش ساختي که در حرم خدا در مکه پناه گيرد و اگر همه چيز را فراموش کنم هرگز از ياد نمي‏برم که تو جمعي از مأمورانت را محرمانه فرستادي تا حسين را در مکه به قتل برسانند و او را ناچار کردي از حرم خدا در مکه معظمه به سوي کوفه حرکت کند تذکرة الخواص ص 275. خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 78، حتي سليمان بن صرد نيز به درستي شرايط سخت امام (ع) را درک کرده بود، لذا در مجلس کوفه گفت: اين حسين بن علي است... که براي رهايي از خطر طاغوتهاي آن ابوسفيان به مکه پناهنده شده است. پس آنانکه در خيال دنياي خود بر اين باورند که اگر امام (ع) در مدينه و يا مکه مي‏ماند بهتر بود و چنين سرنوشتي حاصل نمي‏شد سخت در اشتباه هستند، پروژه‏ي انهدام بناي توحيد و اسلام و قتل امام (ع) و کشتار اهل بيت پيامبر در هر شرايط و در هر مکاني مي‏بايست محقق مي‏شد و اين حقيقتي بود که امام حسين (ع) به فراست آن را دريافته بود و او با دقت فراوان و دورانديشي حکيمانه تصميم گرفته بود به بهاي جان پاک خويش و عزيزانش و اسارت و تحمل مصائب خاندانش راه توحيد و اسلام را براي هميشه از گزند اهريمنان زمين حفظ کند، ولو اينکه حسين بن علي در معرض خطر حتمي و قطعي قرار داشت، اما هجرت سرخ او و هدايتهاي حکيمانه و الهي‏اش نه براي حفظ جان که براي اعتلاي کلمة الله بود؛ مأموريتي که در اوج رفعت و درخشندگي به انجام رسيد و خورشيد حسين بن علي در افقي بالاتر از هستي به منظور راهنمايي و روشني بخشيدن به انسان حقيقت‏طلب طلوع کرد، طلوعي که غروبي ندارد و هر لحظه بر فروغش افزوده مي‏شود بدون آنکه نقصان پذيرد.

[5] اللهوف، ص 32، فصول المهمه، ص 189.