بازگشت

غربت مسلم


هنوز خوشيد غروب نكرده بود كه جز سيصد همراه براي مسلم باقي نمانده بود. [1] هنگام كه فريضه ي مغرب سفير حسين بن علي كه تا ديروز اوج آرزوها و مفهوم اهالي شهر به حساب مي آمد با سي نفر به نماز ايستاد و چون از اقامه ي امر الهي فارغ شد، حتي يك تن را در كنار خود نيافت، مردمان هيجاني و بي انديشه، همانند سيلابي كه بر اثر باراني تند به وجود مي آيد، توفاني آغاز كردند و ويرانه به پايان رساندند و دل بسته به دنيا به قصد چندن روزي چريدن و خوردن، به عاقبت و سعادت خود پشت كردند و بر ريسمان ذلت آفرين حاكم بني اميه چنگ انداختند تا به بهاي


عشرت، بي عزت بمانند. [2] كثير بن شهاب و خالد بن عبيدالله مأمور شدند تا هواداران مسلم و پيروان اهل بيت پيامبر را تحت تعقيب قرار داده، و حبس كنند، عرصه بر خواص مسلم بن عقيل تنگ شد، گروهي دستگير و عده اي متواري شدند، نماينده ي امام (ع) كه سفر مهم خود را با خطر آغاز كرده بود و در تمامي مراحل مأموريت زندگي پنهان داشت، نه با كوچه و خيابانهاي كوفه آشنا بود و نه برايش راهنمايي، و نه ميزباني كه در انتظارش باشد، در شهر ناامن و پرخوف كوفه بدون اينكه مقصدي داشته باشد به راه افتاد تا اينكه در مسير خود بر در خانه اي زني را ديد كه در انتظار فرزند خود مضطرب و نگران بود، مسلم به آن زن كه طوعه نام داشت سلام كرد و از وي


خواست تا جرعه اي آب برايش بياورد، طوعه آب آورد و پس از نوشيدن آب ظرف خالي را بازگرداند، وي پس از لحظاتي بار ديگر به اميد ديدار فرزندش بلال خود را به كوچه رساند، با تعجب مسلم را ديد كه تنها به ديوار تكيه داده و بر در خانه اش نشسته است.

پرسيد: مگر آب نياشاميدي؟

مسلم پاسخ داد: چرا نوشيدم.

طوعه گفت: اي مرد از جاي خود برخيز و نزد خويشان خود برو.

مسلم سكوت كرد و درخواست طوعه را بي پاسخ گذاشت. بار دوم و بار سوم طوعه سخنان خود را تكرار كرد، و چون پاسخي نشنيد گفت: اي مرد! برخيز به سوي خانه و اهل بيت خود روانه شو، من از نشستن تو بر در خانه ي خويش رضايت ندارم.

مسلم تنها به آرامي از جاي برخاست و گفت: من مردي غريبم و در اين شهر خانه و كاشانه اي ندارم، آيا مايلي كاري نيكو انجام دهي؟ شايد روزي احسان تو را جبران كنم.

طوعه گفت: اي بنده ي خدا چه كنم؟

مسلم خود را معرفي كرد و گفت: اين مردم دروغ گفتند و مرا فريب دادند!.

طوعه در حالي كه مبهوت بود پرسيد: تو مسلم بن عقيل هستي؟! بر خانه ام قدم گذار، طوعه اتاق مخصوصي را فرش كرد و برايش غذايي آماده ساخت.

مسلم از خوردن شام امتناع كرد، و با تمام خستگي شب را گرسنه ماند.

بلال كه پس از يك روز پرماجرا و پرحادثه تازه از راه رسيده بود، از رفت و آمد پي در پي مادرش به اتاق دچار ترديد شده و از مادرش پرسيد: ماجرا چيست؟ طوعه چون اصرار فرزندش را ديد و بيش از آن نمي توانست حقيقت را از او پنهان كند، پس از آنكه بلال سوگند ياد كرد كه كسي را از سر درون خانه آگاه نكند، ماجرا را با وي در ميان گذاشت. [3] .


پاورقي

[1] الفتوح، ج 5، ص 87، بحارالانوار، ج 44، ص 349، تاريخ طبري، ج 5، ص 370.

[2] تنهايي نماينده‏ي امام (ع) در کوفه معمايي عجيب است، چرا با آنکه با او بيعت کرده بودند تنهايش گذاشتند و عاقبت حتي شهادت غريبانه‏ي او نيز اندوهي بر دلهاي اهل کوفه بر جاي نگذاشت؟! اگر جوامع اسلامي به جست و جوي کشف اين ابهامات مي‏پرداخت و خطرات دوري از راه و روش حسين بن علي و اهل بيت پيامبر را در مي‏يافت، بدون ترديد شرايط زندگي مسلمانان وضعيت ديگري داشت و برخورداري از نعمت حاکميت پاکان و صالحان نظام سياسي، اجتماعي، فرهنگي، و اقتصادي، جوامع اسلامي را به گونه‏اي ديگر رقم مي‏زد. اما آنچه بسيار مختصر درباره‏ي اين رنگ به رنگ شدن مردم مي‏توان بدان‏ها اشاره کرد اين است که در کنار ظلم و ستم و بي‏پروايي شرورانه‏ي بني‏اميه روح و جان مردم نيز با تحقير انس گرفته بود وزير بار ستم زندگي کردن به عنوان فرهنگ و باور عمومي مردم آرمانهايشان را در هم کوفته بود، و بدون ابهام ذلت‏پذيري هر نسلي محصول عافيت‏طلبي و کوتاه‏انديشي است. اگر جامعه براي به دست آوردن لذتهاي دفعي و آرزوهاي کوتاه و گذرا و بي‏ريشه‏ي آرمانهاي اساسي خود را واگذاشت، چون اختيار او به دست عنصر مخدوش و ميکروب ضعيف و زبوني با ويژگيها و خصلتهاي عبيدالله افتاد، آنچنان رنگ به رنگ و تخفيف و تحقيرپذير مي‏شود که بر اساس اراده‏ي چنين عنصر درمانده‏اي از اوج شرف همراهي با پاکان و صالحان به گرداب ذلت زندگي در تعفن سقوط مي‏کند. مرگشان نفله شدن و زندگي‏شان در هم لوليدن است. جامعه‏اي با چنين ويژگيها به بي‏هويتي مبتلا مي‏شود، و در حالي که بي‏گمان نسبت به مسلم بن عقيل که نماينده‏ي امام حق و بر صراط مستقيم الهي است نه تنها او بي‏توجه مي‏شوند بلکه او را سنگ مي‏زنند و از خود مي‏رانند. نکته‏ي مهم ديگر توفيق دستگاه تبليغاتي گسترده همانند خون در رگ زندگي مردم جاري کرده بود، عاملي شد تا آن مردم به چيزي غير از شرايط موجود و گذران روزگار خود و آينده‏ي خويش فکر نکنند و جز اينکه آرام سر خود را بر بالين گذاشته، و شبي را در شب‏نشيني و روزي را در کوچه و بازار بگذرانند انديشه‏ي آنها را مشغول نکند. چون مردم کوفه متأثر از جنگ و رواني قدرت تأمل و انديشه‏ي خود را از دست دادند، آنگاه تنهايي مسلم بن عقيل هيچ دلي را به درد نياورد، و مردماني که تا چند روز پيش، دين و عبادت و مناجات و زندگي خصوصي و اجتماعي آنها از حضور نوراني و خوش رايحه‏ي مسلم عطرآگين بود، از شخصيت بي‏ارزشي همانند عبيدالله آنچنان رنگ گرفتند که صداي تکبير و لبيک آنها در ياري حسين بن علي، به هيجان و صداي تيز کردن نيزه‏ها و شمشيرها در بازار آهنگران کوفه براي جنگ با حسين تبديل شد.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 68، تاريخ طبري، ج 5، ص 371 و 372، العبرات، ج 1، ص 326، الفتوح، ج 5، ص 88.