بازگشت

حضور امام در قصر حكومتي


امام (ع)، با گروهي از جوانان بني هاشم و پيروان خود به سوي قصر حكومتي روانه شد. شرايط به گونه اي بود كه پنداري آنان به سوي مقتل و مشهد خود گام برمي داشتند، همگي در حالي كه سلاح در كف داشتند در پي امام (ع) روان شدند. با رسيدن به قصر حكومتي امام (ع) به ايشان


فرمود: شما در مقابل درب قصر منتظر بمانيد اگر شما را بانگ زدم و يا صدايي [غير عادي] شنيديد داخل شويد. [1] .

تنها خدا مي داند با اين شيوه ي غير معمول فراخواندن و اقدامات بازدارنده ي امام (ع)، شرايط روحي و رواني خاندان رسالت بويژه بانوان و كودكان چگونه بوده است؟ در آن وضعيت بحراني و غيرعادي امام حسين (ع) با اقتدار و قدرت به قصر حكومتي وارد شد. وليد و مروان در كنار يكديگر ايستاده و بيم و نگراني از رخساره ي آنها آشكار بود. وليد پس از آنكه نامه ي يزيد را براي امام (ع) قرائت كرد از آن حضرت خواست تا بيعت كند. امام (ع) فرمود: اينكه گفتي بيعت كنم، كسي همانند من نهاني بيعت نمي كند و من گمان ندارم [تو] به بيعت پنهاني من راضي گردي و بايست آن [بيعت] را در ميان مردم علني كنيم. وليد ضمن تصديق سخنان امام (ع) گفت: به نام خداي برو تا با جمع مردم [براي بيعت]بيايي. مروان آسيمه سر خطاب به وليد گفت: اگر اكنون [حسين] برود و بيعت نكند هيچ گاه چنين فرصتي به دست نياوري، مگر اينكه ميان شما و او بسيار كشته شود. اين مرد را نگه دار و از نزد تو [بيرون] نرود تا اينكه بيعت كند و يا گردنش را بزني. امام (ع) با شنيدن سخنان مروان با تندي فرمود: اي پسر زن زرقاء، تو مرا مي كشي يا او را؟ به خدا نادرست گفتي و خطا كردي. [2] آنگاه امام (ع) روي خود را به سوي وليد برگرداند و فرمود: اي امير: ما خاندان نبوت و سرچشمه ي رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و جايگاه رحمت خداونديم، خداوند با ما آغاز فرمود و با ما نيز ختم كرد، يزيد مردي است تبهكار، شرابخوار، و كشنده ي انسانهاي بي گناه كه آشكارا گناه مي ورزد و چون مني با همچون اويي بيعت نخواهد كرد، ليكن ما و شما صبح مي كنيم و منتظر مي مانيم تا ببينيم كدام يك از ما به خلافت رسول خدا (ص) و بيعت سزاوارتريم. [3] آنگاه امام (ع) در اوج عزت و اقتدار از قصر حكومتي خارج شد. با خروج امام (ع) مروان بن حكم به وليد بن عتبه گفت: به سخنان من گوش ندادي تا حسين از دست تو بيرون شد. به خدا سوگند ديگر چنين فرصتي نخواهي يافت، او بر تو و بر اميرمؤمنان،


يزيد، شورش خواهي كرد. وليد در پاسخ مروان بتندي گفت: واي بر تو اي مروان، راهي پيش پايم نهادي كه تباهي دين من در آن است، تو مرا نصيحت مي كني كه حسين را بكشم، به خدا سوگند! دوست ندارم كه همه ي دنيا از آن من باشد، در حالي كه من حسين بن علي (فرزند فاطمه ي زهرا (س) را كشته باشم به خدا سوگند، گمان ندارم كسي با كشتن حسين (ع) خدا را ملاقات كند، مگر در حالي كه ترازوي عمل او نزد خدا سبك باشد، و خدا او را نبيند و او را پاكيزه نگرداند و برايش عذابي دردناك خواهد بود. [4] .

روزگار عجيب دگرگونه شده بود، نوه ي پيامبر و خمسه ي اهل البيت، در كنار قبر جد خود و در مركز آيين اسلام، امنيت خويش را از دست داده بود، يزيد بن معاويه و نوه ي ابوسفيان (بزرگ كفر قريش) مي خواهد به عنوان اميرالمؤمنين از وي بيعت بگيرد، مروان كه پدرش حكم بن عاص از مسخره كنندگان پيامبر و رسالت آخرين فرستاده ي الهي بود، چندين سال قبل به فرمان نبوي به طائف تبعيد شده بودو، وليد نيز كه پدرش عتبه در روز بدر به دست تواناي رزمندگان اسلام به هلاكت رسيده بود، با تمام كينه ورزي هاي ديرين، سرنوشت مردم و حكومت را در قبضه ي خود داشته، و عزم خود را جزم كرده اند و تا از پاكترين گوهر هستي براي پست ترين موجود آفرينش بيعت گيرند يا جانش را بستانند.


پاورقي

[1] حياة الامام الحسين بن علي، ج 2، ص 254، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 264، تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 19، المنتخب، ج 2، ص 419.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 339، شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 30، بحارالانوار، ج 44، ص 324.

[3] الفتوح، ج 5، ص 17، أيها الأمير! انا أهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم، و يزيد رجل فاسق، شارب خمر، قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع لمثله و لکن نصبح و تصبحون و نتظر و تنتظرون أينا أحق بالخلافة و البيعة. ابن اعثم در ادامه مي‏افزايد ياران امام (ع) که در بيرون منتظر بودند چون صداي امام (ع) را شنيدند، قصد گشودن در و کشيدن شمشير نمودند که امام (ع) بسرعت خود را به آنها رساند و فرمان داد که به خانه‏هاي خود بازگردند.

[4] شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 31. الفتوح، ج 5، ص 18، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 206.