بازگشت

آغاز نبرد


عمر سعد اولين كسي بود كه اسب خويش را جلو راند و به ميان دو سپاه آمد. تيري در كمان قرار داد و آن را با همه ي نيروي خود كشيد و به سوي اردوي حسين ابن علي (ع) پرتاب كرد. تير در جلوي لشگر امام فرود آمد. ابن سعد آنگاه با صداي بلند فرياد زد:

- اي مردم كوفه گواه باشيد كه من خود نخستين كسي بودم كه در راه اميرالمومنين يزيد! به سوي حسين تير رها كردم!

هنوز اين حرف كاملا از دهان كثيف او خارج نگشته بود كه همه ي كمانداران سپاه كوفه تير باران اردوي حسين (ع) را آغاز كردند.

پيكار خونين كربلا آغاز شد. ياران مبارز و با ايمان حسين همچون شيران شرزه، قهرمانانه به آوردگاه مي شتافتند. دليريها مي كردند، و شكوهمندانه مرگ را در


آغوش مي گرفتند.

اولين شهيد روز عاشورا از سپاه حسين «عبد الله بن عمير» بود، مردي قهرمان كه بنا به فرمايش علي ابن ابيطالب چون كوهي راسخ و استوار بود كه از طوفان حوادث نمي هراسيد. [1] .

پس از او ياران حسين يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و دلاوريها كردند.

«برير» در هنگام شمشير زدن فرياد مي كشيد:

من برير هستم،

شيري كه شيران از غرشم مي هراسند،

شما را از دم شمشير مي گذرانم،

آري كار نيك «برير» همين است.

«هلال بن نافع» كه از تازه عروس خود كام نگرفته بود آرزو مي كرد كه كام از مرگ بگيرد، وي چون رعد بر سر دشمنان فرياد مي زد:

«كيش من كيش علي و حسين است،


آرزو دارم كه امروز كشته شوم!»

حسين (ع) شهامت اين جانبازان را نظاره مي كرد و پس از شهادت هر قهرماني خود را بر بالين او مي رسانيد.

«حر بن يزيد رياحي» كه حشمت و مقام و ثروت را پشت سر گذاشته و از صف دشمنان مردم خارج شده و به آزاد مردان پيوسته بود چون تيري كه از چله ي كمان خارج شده باشد بر سپاهي كه خود فرماندهي قسمتي از آن را به عهده داشت يورش برد. عده اي بسيار از آن مردم بي آزرم را به خاك و خون كشيد و خود نيز سرانجام از زخمها و جراحتهاي شمشير و نيزه و تيرها بر روي زمين در غلتيد.

حسين (ع) به سرعت خود را به بالين او رسانيد و سر او را به دامن گرفت. حر همچنان شرمگين بود و نمي توانست به چهره ي مولاي خويش بنگرد و در همان حال پرسيد:

- آيا از من راضي شدي؟ آيا مرا بخشيدي؟...

حسين جواب داد:

- من راضي شدم. خدا هم راضي شد. اي حر! تو در دو جهان آزاده اي همچنان كه مادر تو را آزاده نام نهاد.

حر با شنيدن اين سخن نفسي به راحت كشيد و به


چشمان مولاي خويش چشم دوخت. چند لحظه بعد قهرمان بزرگ جان داد.

آنگاه نوبت به ميدان داري مردان ديگري رسيد.

«زهير بن قين» به ميدان مي آيد

هنگامي كه كاروان حسين از مكه به سوي عراق مي آمد مردي از جان گذشته و قهرمان، به اين كاروان پيوست كه داستان نبردش در روز عاشورا حيرت انگيز است.

در شب عاشورا در آن هنگام كه اصحاب شايسته و باوفاي امام حسين (ع) پيرامون او حلقه زده بودند امام فرمود:

- ما براي در هم كوبيدن حكومت نابكاران و پاره كردن نقاب رياي پليدان آمديم. اما شما نيك مي دانيد آنان كه با ما پيمان وفاداري بسته بودند پيمان خويش را شكستند و ما را تنها گذاردند و اكنون نيز قصد دارند دست خويش را به جنايتي هولناك بيالايند. تلاشهاي من براي آن كه آنان را از اين جنايت باز دارم به جائي نرسيد و آنها همچنان در تصميم خويش باقي مانده اند. اين جماعت را


با شما كاري نيست. مرا مي جويند. من شما را از گرو پيمان خويش آزاد كردم و به شما افراد خاندانم نيز اجازه دادم كه مرا تنها بگذاريد و به هر جانب كه دلخواه شماست سفر كنيد!

عباس (ع) با لحني تاثر انگيز گفت:

- يعني اين كه ما برويم كه پس از تو زنده بمانيم. خداوند چنان روزي را براي ما نياورد! و سپس يكباره همه فرياد كشيدند:

- ما هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت...

در اين هنگام «زهير بن قين» با لحني مصمم گفت:

- به خدا قسم دوست مي دارم كه هزار بار كشته و سپس زنده شوم و همچنان باز كشته گردم تا به جاي آن خداوند تو را و جوانان خاندان تو را زنده بدارد!

وي روز عاشورا نه تنها بر سوگند وفاداري و از جان گذشتگي دشمن خواست كه از همكاري با ارتش يزيد خود داري كنند و به سپاه حسين (ع) بپيوندند. وي هنگامي كه در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت همچون ببري خشمگين بر دشمنان نهيب زد:


«خداوند ما و شما را بوسيله ي بازماندگان پيامبرش محمد (ص) مي آزمايد تا ببيند ما و شما چه رفتاري با آنان مي كنيم. ما شما را دعوت مي كنيم كه ايشان را ياري نمائيد و دست از يزيد خود كامه و عبيد الله بن زياد برداريد! زيرا شما از اين دو نفر در طول زمامداري شان جز بدي نخواهيد ديد. اينان به چشم شما ميل مي كشند، دست و پايتان را مي برند، شكنجه تان مي كنند، شما را بر تنه ي نخل به دار مي زنند، مردان پاك و قرآن داناني نظير حجر بن عدي و دوستانش و هاني بن عروه و امثالش را مي كشند.»

يكي از افراد سپاه يزيد سخن زهير بن قين را قطع كرد و گفت:

- خاموش باش مرد! ما از شما دست بر نخواهيم داشت تا رهبرت را با همراهانش بكشيم!

زهير بدون توجه به بي شرمي آن مرد به سخنان خود چنين ادامه داد: «بندگان خدا! فرزند فاطمه بيش از يزيد در خور دوستي و مددكاري است، اگر ايشان را ياري نمي كنيد از خدا بترسيد و دست به خونشان نيالائيد و اين بزرگمرد را با يزيد واگذاريد! به جان خودم يزيد از فرمانبرداي شما بدون اين كه حسين (ع) را بكشيد راضي


است!»

شمر در اين موقع احساس كرد كه هر لحظه ممكن است افراد سپاه تحت تاثير سخنان او قرار گيرند، پس براي جلوگيري از ضعيف شدن روحيه ي افراد و سپاه يزيد تيري به سوي زهير پرتاب كرد و گفت:

- تو ما را با پر حرفي خود به تنگ آوردي!

زهير در جواب فرياد كشيد:

- روي سخنم با تو نبود، تو حيواني بيش نيستي! به خدا فكر نمي كنم بتواني حتي دو آيه از قرآن را درست بخواني، تو بايد خود را براي ننگ و رسوائي و عذاب دردناك آماده كني!

شمر تهديد كرد: تو و رهبرت بايد آماده ي مرگ شويد!

زهير گفت:

«مرا از مرگ مي ترساني! كشته شدن در كنار حسين برايم دوست داشتني تر است از جاودانه زيستن با شما!»

و سپس رو به سپاه كرد به بانگ رسا آنان را به عدم اطاعت از فرمانده ي شيطان صفت فرا خواند:

«بندگان خدا! اين سبكسر بيدادگر و امثالش شما را از دينتان منحرف مي كند به خدا قسم شفاعت محمد (ص)


نصيب جماعتي كه خون باز ماندگان و دودمانش را بريزند و مدافعان آنان و نواميسشان را بكشند نخواهد شد!»

شمر فرمان داد كه قهرمان بزرگ را تير باران كنند. زهير به دنبال حر چون شيري ژيان به قلب لشگر حمله برد و تا مي توانست از آن ديو صفتان به خاك افكند اما ديري نپائيد كه از شدت جراحات و ضربه هاي شمشير از اسب به پائين افتاد و سرانجام:

مردي كه در نيمه راه به كاروان آزادگان پيوسته بود جان سپرد و به آروزي خويش رسيد.



پاورقي

[1] اشاره به گفته‏ي مولا که فرمود: «المومن کالجبل الراسخ لا يحرکه العواصف».