بازگشت

چه كسي بهتر از ابن سعد


كاروان حسين (ع)به منزلگاه «زباله» رسيد در آن جا مسافران، وي را از شهادت تاثرانگيز مسلم و هاني و قيس خبر دادند. حسين ياران خويش را به دور خود جمع كرد و با اندوه فراوان گفت اي ياران، خبرهائي بسيار اندوهبار به ما مي رسد، فرستادگان ما را در كوفه كشته اند و مردم عراق با ما از در نيرنگ درآمدند، اكنون روزهاي سختي در انتطار ماست، پس هر كه خواهد از ما جدا شود و به سوي سرنوشت ديگري برود آزاد است.

چند تني از زبونان، آنان كه براي رسيدن به مقام و يا شهرتي به دنبال كاروان حسين آمده بودند احساس كردند كه همراهي اين كاروان كه به سوي جنگي خونين پيش مي رفت در صلاح آنها نيست.

پس بر مركب هاي خويش سوار شدند و به راهي ديگر رفتند.


كاروان حسين (ع) دوباره به راه افتاد، رفت و رفت تا با «حر» و سپاهيانش برخورد كرد.

حر فرمانده ي سپاه نمي گذاشت كه حضرت به كوفه وارد شود و نه اجازه مي داد كه كاروان به سوي مدينه باز گردد. حسين بن علي (ع)با حر سخنها گفت و به وي خاطر نشان ساخت كه مهمان ناخوانده نيست بلكه كوفيان براي وي نامه هاي بسيار نوشته اند و او را دعوت كرده اند. حر در جواب گفت: من از آن كسان كه نامه نوشته اند نيستم، من فقط مامورم تا هر كجا كه با تو برخورد كردم با تو باشم تا به كوفه نزد ابن زياد برويم.

در اين لحظات، حر كه مردي جوانمرد و آزاده بود در يك دو راهي خطرناك قرار گرفته بود وي از اين كه راه بر فرزند زهرا بسته و با وي به خشونت رفتار كرده بود سخت احساس شرم مي كرد، از اين روي به حسين (ع) گفت: «بهتر است راهي غير از كوفه و مدينه پيش گيري تا من به ابن زياد خبر دهم، شايد مرا از اين ماموريت معذور دارد» حسين (ع) قبول كرد و هر دو كاروان آهسته آهسته به طرف قادسيه پيش مي رفتند. چند روز بعد نامه اي از جانب ابن زياد براي حر رسيد، در اين نامه ابن زياد به وي فرمان


داده بود كه كاروان حسين را در بياباني بي آب و علف و سوزان فرود آورد. و او را رها نكند تا فرمانهاي جديد صادر شود، اين فرمان حر را سخت پريشان ساخت. وي مي دانست كه اجراي چنين ظلمي بر فرزند رسول خدا كيفري سخت سهمگين دارد.

دو كاروان دوباره به راه افتادند، اما وجدان آگاه و بيدار حر همچنان او را مي آزرد. در سرزمين «كربلا» كاروان حسين (ع) فرود آمد و در همين حال رنجهاي دروني حر به اوج شدت خود رسيد، پس تصميم خود را گرفت و نامه اي به اين مضمون براي ابن زياد فرستاد: «اينك حسين بن علي و يارانش را از راه و بيراهه به كربلا آوردم اگر تو با او اراده ي جنگ داري مرا اراده ي مبارزه با او نيست!».

ابن زياد در بارگاه خويش بود كه نامه ي حر به او رسيد. لحن قاطعانه ي نشان مي داد كه حر تصميم خود را گرفته است و حاضر به مبارزه با حسين (ع) نيست، پس او بايد در انديشه ي مزدوري بي اراده باشد كه وظيفه ي ننگين قتل حسين (ع) را بپذيرد. در اين ميان چه كسي بهتر از عمر بن سعد بود، مردي كه پيوسته در آتش عشق حكومت ري مي سوخت!


ابن سعد نمونه ي يك انساني بي هدف و شيفته ي مقام و رياست بود. خواسته ها و خواهش هاي دل مرد هوسناكي چون او پاياني نداشت. وي به حقانيت حسين (ع) و خاندان بني هاشم نيك آگاه بود اما نمي توانست از خانواده و مقام خويش دست شويد.

«در يكي از برخوردها، حسين (ع) ابن سعد را دعوت نمود كه به ياري وي برخيزد و از ابن زياد دست بيعت برگيرد. ابن سعد در جواب گفت مي ترسم خانه ام از بيخ و بن ويران شود. حسين فرمود من خانه اي بهتر از آن را بهر تو بنيان مي كنم. ابن سعد گفت مي ترسم كه مال و ملك من از چنگم به در رود، حسين (ع) فرمود من بهتر از آن را به تو عطا مي كنم. ابن سعد گفت مرا در كوفه اهل و عيال است كه برايشان از سوي ابن زياد هراسانم». [1] .

اين استدلالات همه نشاندهنده ي روحيه ي يك انسان فرصت طلب است كه به هيچ چيز جز خانواده ي خويش و اموال خويشتن نمي انديشد و در مقابل سرنوشت هزاران


هزار محروم و بينوا بي تفاوت است، با اين كه خداوند فرموده است:

«قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب الكيم من اللَّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي اللَّه بامره و اللَّه لا يهدي القوم الفاسقين»؛ بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرنتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالي كه به دست آورده ايد و تجارتي كه از كساد آن مي هراسيد و مسكنهائي كه به آن دلخوشيد نزد شما از خدا و پيغمبر و جهاد در راه وي محبوبتر است انتظار بريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا گروه عصيان پيشگان را هدايت نمي كند». [2] .

البته آسايش خانواده و رفاه آنان در نظر ابن سعد امر مهمي بود اما آن چيز كه بيش از همه او را وادار ساخته بود كه به صف دشمنان حقيقت بپيوندد، جاه طلبي بي حد و حصر وي و علاقه ي او براي به دست آوردن حكومت ري بود.


با وجود همه ي اينها هنگامي كه ابن زياد فرماندهي سپاه كوفه را به وي پيشنهاد كرد يك شب مهلت خواست و حتي پس از پذيرفتن پيشنهاد در صحراي كربلا چندين بار با امام حسين (ع) ملاقات كرد.

امام حسين سعي فراوان داشت كه «ابن سعد» و سپاهيان كوفه را از آن جنايت هولناك بازدارد.

از طرف ديگر «خولي ابن يزيد» كه بشدت مايل بود فرماندهي سپاه كوفه به او واگذار شود محرمانه به ابن زياد گزارش داد كه ابن سعد با حسين مشغول گفتگوي صلح و سازش است و اگر در اين امر غفلت كني شمشيرهاي لشكر عظيمي كه زير فرماندهي خود دارد بر تو كشيده مي شود و آن وقت چاره نتواني كرد.

ابن زياد از اين گزارش سخت مضطرب شد. پس نامه ي تندي به اين مضمون به ابن سعد نوشت:

«شنيده ام هر شب با حسين جلسه تشكيل مي دهي و طرح دوستي و مودت مي ريزي و اين جلسات تو تا پاسي از نيمه شب ادامه دارد بمجرد دريافت اين نامه به حسين بگو بي درنگ به حكم و دستور من درآيد. اگر اطاعت كرد چه بهتر و گرنه آب را بر او و خاندان او ببند تا مجبور به


تسليم و اطاعت شود و اين امر را هم تو بدان كه من آب را بر يهود و نصاري حلال مي دانم و بر حسين و خاندان او حرام!»

ابن سعد پس از دريافت اين دستور بي درنگ پانصد سوار جنگجو در اختيار «عمرو بن حجاج» گذاشت و او را مامور كرد كه آب را بر حسين و لشكريانش ببندد. سپس نامه ي مجددي به عبيد الله بن زياد نوشت و از او خواست كه اجازه دهد حسين يا به مدينه برگردد و يا به نقطه ي ديگري رود.

چند روز بعد شمر با نيروي تازه نفس خود به سرزمين كربلا رسيد. وي همراه خود نامه اي نيز داشت كه مضمون آن چنين بود:

«ابن سعد! من تو را نفرستادم كه در كار حسين سهل انگاري كني و آرزوي سلامت او را در انديشه ي خود بپروراني و شفاعت او را نزد من كني: اگر او به حكم من تن در دهد و دستش را در دست من گذارد او را بي درنگ نزد من روانه كن! و اگر سرپيچيد و اطاعت نكرد بر او و يارانش حمله كن! خودش و اصحابش را به قتل برسان و اسب بر سينه و پشت آنها بتاز! جسدشان را قطعه قطعه كن، و كار را به پايان برسان! اگر اين دستور را نمي تواني انجام دهي


فرماندهي سپاهيان را به شمر تسليم كن كه او را مامور اين كار كردم! عبيد الله بن زياد!

حال كه رقيبي خطرناك چون شمر به كربلا رسيده بود هر لحظه امكان داشت ابن زياد با فرمان ديگري او را فرماندهي سپاه تعيين كند، ابن سعد تصميم گرفت كه دست خودش را به خون حسين و ياران او بيالايد و به اين ترتيب هم مقام خويش را حفظ كند و هم فرماندار كوفه را از خود راضي سازد. آري ابن سعد حالا كاملا مصمم شده بود و در انديشه ي او شور و عشق حكومت ري موج مي زد.



پاورقي

[1] شيعه و عاشورا، ترجمه‏ي «مجالس الحسينيه» محمد جواد مغنيه، صفحه‏ي 67.

[2] سوره‏ي توبه، آيه‏ي 24.