بازگشت

مظهر پليدي و شقاوت


يزيد نيز مانند پدرش مردي خود كامه، خشن، به اضافه اين كه سبكسر و ابله بود. از نظر وراثت يزيد از خانواده اي پليد و زشت خوي بود. در صدر اسلام ابوسفيان جد يزيد از كساني بود كه رهبري پيكارهاي ضد اسلامي را بر عهده داشت. مادر معاويه آن چنان خوي حيواني داشت كه در جنگ احد جگر حضرت حمزه عموي پيغمبر اسلام را با دندان خود جويد، معاويه خود نيز مردي با خصلت هاي ضد انساني بود با حالات رواني ناهنجار.

محيط پرورش يزيد محيطي بود مملو از حس انتقام جوئي. يزيد مي ديد كه نهضت اسلام ثروت و قدرت گذشته ي خاندان او را نابود كرده و امتيازات بني اميه را از بين برده است و به همين جهت پيوسته در انديشه ي انتقام بود.

يزيد شرابخواري سخت بي باك بود و به همين جهت او را «سكران الخمر» خوانده اند.


بعضي از مورخين نوشته اند كه يزيد حتي گفت:

«اين شرابي كه من مي نوشم اگر روزي در دين احمد حرام شده بود امروز آن را به دين مسيح بگير و بنوش».

يزيد با وجود سبكسري و بلاهت نيك آگاه بود كه اجتماع غير آگاه همانند اجتماع شام را با يك سخنراني عوامفريبانه مي توان فريب داد.

سخنراني او پس از مرگ پدرش و استدلالهاي وي نشاندهنده ي آن است كه چگونه افكار عمومي مسائل را سطحي مي نگريست. يزيد پس از مرگ معاويه خطبه اي اين چنين براي مردم شام خواند:

«اي مردم! معاويه بنده اي از بندگان خدا بود، خداوند انواع نعمت هاي خود را به او ارزاني داشت. من او را نمي ستايم زيرا كه خداوند بيش از هر كس ديگر به حال او آگاه است. اگر بخواهد او را عفو كرده و اگر اراده نمايد به كيفرش مي رساند».

يزيد در دنباله ي سخنان خود گفت:

«اينك من پس از او متصدي اين امر شدم و عذر خواه جهل خويش نيستم و در دعوي علم خود را ثناگوي نباشم، همانا آنچه را خداي دوست دارد انجام دهد و اگر مكروه دارد دگرگون سازد».


يزيد آن مرد شرابخوار و پليد در بيان اين خطبه آنچنان چهره ي حق بجانب و خدا پسندانه گرفت كه بسياري از مردم شام پس از شنيدن اين خطبه از آن خوشحال بودند كه خليفه ي جديد راه خود پيش گرفته و خويش را به خدا سپرده است و اين نشان دهنده ي اين واقعيت هولناك است كه معاويه ذهن اهالي شام را به كودني و افلاس كشانده بود.

آنچنان كه با شنيدن يك سخنراني به حكومت اموي كه سراسر فساد و تباهي و نيرنگ بود وفادار ماندند.

يزيد چند روز پس از آن برنامه ي كار خود را با ارسال دستورهائي به حكام و استانداران آغاز كرد. وي در آن نامه ها و فرامين نوشته بود:

«معاويه بنده اي از بندگان خدا بود كه لباس خلافت پوشيد و مدتي در اين جهان زيست و سپس به جهان ديگر شتافت. خدا او را بيامرزد كه در اين جهان زندگي شايسته اي كرد و به مرگي نيكو مرد. اكنون واجب است كه با ديدن اين نامه همه ي افراد شهر و ديار خود را وادار سازيد كه با ما بيعت كنند و هيچ كس را رخصت انصراف و انحراف ندهيد!»