بازگشت

توطئه هاي معاويه


با شهادت علي ابن ابيطالب دست معاويه در غارتگري ها و جنايتها باز شد و وي توانست هولناك ترين حكومت استبدادي عصر خوش را به وجود آورد.

معاويه با تشكيل حكومت استبدادي فردي، نيازي شديد به مبلغين دروغپرداز، جارچيان و عربده جويان بي آزرم داشت تا شب و روز به نفع او تبليغ كنند و انديشه هاي انسان ها را به سوي ياس و ظلمت و انحراف بكشانند و ظلمت و سكوت و هراس را در همه جا بگسترانند.

در نتيجه ي چنين سياستي، معاويه بسياري از سفلگان را كه تن آسائي را نيك مي دانستند، به دور خويش جمع كرد و پولهاي بيت المال را ديوانه وار در ميان آنان تقسيم نمود.

شايد بتوان گفت كه يكي از خطرناكترين اقدامات معاويه در تحكيم حكومت خود «جعل احاديث» بود.


جعل حديث از نظر معاويه براي دو هدف بزرگ انتخاب گشته بود. اول اين كه او دچار عقده ي رواني بزرگي بود كه پيوسته از آن رنج مي برد. او هر زمان كه خود را با علي ابن ابيطالب مقايسه مي كرد خود را سخت حقير مي ديد، گذشته ي زندگي او (معاويه) تاريك، شرم آور و پر از تيرگي و پستي بود در حالي كه علي (ع) گذشته اي درخشان، با شكوه و قابل تحسين داشت، اين بود كه معاويه تصور مي كرد با جعل احاديث مي تواند به شخصيت خويش رنگ و جلائي ببخشد.

معاويه مي خواست با يك سلسله تبليغات مستمر و مداوم، نام خاندان بني هاشم را براي هميشه لكه دار سازد.

او سوگند ياد كرده بود كه تبليغات بر ضد علي (ع)را آنچنان گسترش دهد تا به خيال خود «كودكان» بر لعن او پرورش يابند و جوانان بر سر اين كار پير گردند تا آنجا كه هيچ كس ذكري از فضايل او به ميان نياورد»!

اگر چه معاويه در صحنه ي تاريخ، در اين نبرد تبليغاتي شكست خورد اما نبايد از نظر دور داشت كه تبليغات او در حوزه ي فرمانروائيش موثر افتاده بود.

مسعودي نقل مي كند:


«يكي از مردم شام- پس از شنيدن لعن نسبت به ابو تراب (علي عليه اسلام) - گفته بود اين ابو تراب كيست كه امام او را بر منبر لعن مي كند، گمان مي كنم يكي از دزدان ايام فتنه بوده است!».

و هم او در جايي ديگر مي نويسد: «گروهي از متمكنان و سران شام پس از انقراض حكومت امويان و استقرار عباسيان به حضور ابوالعباس سفاح قسم خوردند پيش از آن كه بني عباس به خلافت برسند مردم براي پيغمبر خويشاوندان و خانداني جز بني اميه نمي شناختند!». [1] .

روزي معاويه بر منبر رفت و گفت: «اي مردم! پيامبر خدا گفت طولي نمي كشد كه تو بعد از من به خلافت مي رسي، ارض موعود را اختيار كن زيرا مردان خدا و نيكان در آنجا باشند. من هم شما را برگزيدم پس علي (ع)را لعنت كنيد!». [2] .

رهبري اين تبليغات و جعل احاديث با مرد مزدوري


به نام «ابوهريره» بود كه در نقل و جعل احاديث دروغين به شدت بي پروا و بي آزرم بود، و هم او بود كه از قول پيامبر نقل كرد كه: «پيامبر فرمود خداوند به سه نفر براي نزول وحي اعتماد كرد، من، جبرئيل و معاويه!».

در دوران تسلط معاويه، حسن بن علي (ع)امام دور انديش زمان، به حيله ي او و به وسيله ي ايادي ناپاكش مسموم شد و پس از آن معاويه كوششهاي عبثي كرد تا حسين بن علي (ع) را از نظر افكار عمومي منزوي سازد، اما چندي بعد از سوي «مروان بن حكم» به وي اطلاع رسيد كه مردم به شدت به حسين (ع)علاقمند شده اند و بعيد نيست كه او با استفاده از اين محبوبيت زمينه ي يك نهضت وسيع و گسترده را فرام سازد.

نامه ي معاويه به امام

معاويه پس از دريافت اين گزارش نامه اي به اين مضمون براي امام حسين (ع)نوشت:

«... اما بعد، در باره ي برخي از كارهاي تو اخباري به من رسيده است كه اگر حقيقت داشته باشد گمان دارم تاكنون


آن را ترك گفته اي.

«هر كه پيماني ببندد، وفاي به عهد خويش را ناگزير است و شايسته ترين مردم در حفظ پيمان و نگهداري ميثاق كسي است كه همچون تو صاحب شرف و بزرگي و منزلتي باشد كه خداوند به او ارزاني داشته است.

«اگر نيز گزارشي كه درباره ي تو به من رسيده از راستي به دور است اين پاكي ساحت از چون تويي سزاوار مي نمايد زيرا تو عادلترين مردم هستي.

«باري نفس خويش را موعظت ميكن، و در ميثاق خدا استوار باش، اگر در انكار من بكوشي، من نيز به انكار تو خواهم پرداخت و اگر با من به كيد بپردازي من نيز با تو چنان خواهم كرد.

«از پراكندگي خلق و از اين كه خداي ايشان را به دست تو در آشوب افكند حذر كن. تو اين مردم را خوب شناخته و آزموده اي، پس نگران خويش ودين خويش و امت محمد باش و از سخنان مردم ديوانه و نادان پرهيز كن!». [3] .


اين نامه نمونه ي كاملي از وقاحت معاويه بود. زيرا كه او خود همه ي پيمانهائي را كه با حسن مجتبي (ع) بسته بود آشكارا نقض كرده و حال از وفاي به عهد و پيمان سخن مي گفت.

نامه ي تكان دهنده امام به معاويه

حسين (ع)در پاسخ او نامه اي نوشت كه نمونه اي از شهامت، صراحت و خشم امام است:

«... اما بعد، نامه ي تو به من رسيد. ياد آور شده بودي كه درباره ي من گزارشهائي به تو رسيده كه مرا به اموري جز آن كه تو انتظار داشتي نشان داده است.

«درهاي نيكي جز به مشيت الهي به روي كسي باز و بسته نگردد و اما آنچه ياد كرده اي كه درباره ي من به تو رسيده، اين سخن ساخته ي نمامان، سخن چينان و دروغ پردازان است.

«و اما آيا تو آن نيستي كه بر خدا جرات ورزيدي و ميثاق او را ناچيز شمردي و پس از سوگندها و پيمانهاي موكد مبتني بر امان، حجربن عدي را كشتي و ياران نماز گزار و عبادت پيشه اش را كه از ستمگري بيزاري مي جستند، و بدعت ها را مكروه مي شمردند، و خلق را به نيكوكاري


و پرهيز از بديها مي خواندند، و در راه خدا از سرزنش بيم و باك نداشتند به كام مرگ فرستادي!

«آيا تو كشنده ي عمروبن حمق، يار پيامبر (ص) و بنده ي خدا، نيستي، كه از كثرت عبادت پيكري مجروح و رنجور و خسته و رخساري زرد و شكسته داشت!

«آيا تو او را امان نبخشيدي كه اگر پرنده اي را چنان ايمن مي كردي از فراز كوه به سوي تو پرواز مي جست!

«آيا تو آن نيستي كه زياد بن سميه مولود فراش «عبيد ثقيف» را برادر خويش و پسر ابوسفيان خواندي در حالي كه پيغمبر خداي فرمود: فرزندي كه از زن شوهر داري متولد مي شود متعلق به آن دو است و بهره ي زناكار فقط سنگ است!

«سنت رسول را بي حجت خدايي به هواي نفس خويش ترك گفتي و زياد را به عراقين تسلط بخشيدي، تا دست و پاي مسلمين قطع كرده چشم آنان كور كند و پيكر ايشان را از شاخه ي درختان به دار آويزد!

«گويي تو از اين مردم نيستي و آنان از تو نيستند!

«آيا تو قاتل «حضرميين» نيستي، آيا زياد تو را گزارش نداد كه آنها بر آيين علي (ع) مي روند و تو او را فرمان كردي كه هر كه بر آيين علي مي رود به قتل رساند!


«آيين علي (ع)، آيين پسر عمش رسول خدا (ص) بود كه تو اينك از پرتو وجود او در اين مقام نشسته اي و اگر اين نبود، بزرگي و شرافت تو و پدرت همچنان تحمل رنج سفرهاي زمستاني و تابستاني و در به دري بود!

«در نامه ي خود مرا گفته اي در نفس خويش و دين خويش و امت محمد (ص) نگران باش و از پراكندگي افراد اين ملت و در آشوب افكندن ايشان پرهيز كن، من فتنه و آشوبي را بر اين مردم از حكومت تو بزرگتر نمي دانم و بر نفس خويش و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ فضيلتي را برتر از پيكار با تو نمي بينم، اگر در اين جهاد بكوشم به خداي خود نزديكي يافته ام و اگر از آن ديده بپوشم بر گناه خويش استغفار مي جويم و به هر حال در كار خويش از خداوند توفيق هدايت مسئلت دارم.

«همچنان در نامه ي خويش گفته اي: اگر انكار تو جويم انكار من خواهي جست و اگر در كيد با تو بكوشم بر من كيد خواهي ورزيد.

«واي بر تو! اميد من بر آن است كه از كيد تو زياني بر من نرسد و كسي از بد خواهي تو جز نفس تو ضرر نبيند!

«همچنان بر مركب جهل خويش سوار و بر نقض


پيمان خود حريص هستي و به خدا سوگند كه هرگز در ميثاق خويش استوار نبوده اي و اين گروه را پس از آشتي و اداي سوگند و دادن امان كشتي، بي آن كه كسي را كشته يا پيكاري كرده باشند، اين نيست مگر اين كه به ذكر فضائل ما پرداختند، و حق ما را بزرگ داشتند، و تو آنان را كشتي از بيم آن كه اگر زنده مانند تو را آسيبي رسانند!

«اي معاويه! تو را به قصاص و روز شمار آگهي مي دهم، بدان كه خداوند را كتابي است كه حساب هر عمل كوچك و بزرگ در آن مسطور مي شود. خدا از اين كه مردمان را به سوء ظن گرفتي و به تهمت كشتي و يا از يار و ديار خويش به غربت افكندي و براي پسر خويش كه جواني شرابخواره است بيعت گرفتي نخواهد گذشت!

«جز اين نيست كه با چنين كرداري براي نفس خويش خسران خريدي و دين را از دست دادي و خلق به اغتشاش كشيدي و امانت خود تباه كردي و سخنان مردم ابله و نادان شنيدي و پرهيزكاران خدا شناس را در ترس و وحشت افكندي!». [4] .


اما حتي اين نامه نيز نتوانست معاويه را از راه زشتي كه پيش گرفته بود باز دارد. وي چند سال بعد بر اثر بيماري مرموزي درگذشت و خلافت را به فرزند ناپاك خود يزيد سپرد.



پاورقي

[1] مروج الذهب، صفحه‏ي 309، به نقل از کتاب فجايع امويان.

[2] شيعه و عاشورا، محمد جواد مغنيه، صفحه‏ي 183.

[3] الامامه و السياسه، ج 1، ص 284، به نقل از «سلام بر حسين» با ترجمه‏ي شيواي محمود منشي.

[4] الامامة و السياسة، ج 1، بنقل از «سلام بر حسين»، صفحه‏ي 34.