بازگشت

سخنراني 15


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد و آله الطاهرين.

در سخنراني گذشته خطبه ي امام چهارم زين العابدين عليه السلام در مركز حكومت به عرض شما شنوندگان محترم رسيد، در قسمتي متن عربي و ترجمه ي فارسي در قسمتي هم فقط ترجمه ي فارسي آن را شنيديد و قطعاً صراحت و شجاعت و بزرگي روح امام زين العابدين عليه السلام را تصديق كرديد و ستوديد و ضمناً به ارزش اينگونه خطبه ها و لزوم اين گفتارها در چنان وضعي و با چنان دستگاهي توجه كرديد و نيك دانسته شد كه اينگونه خطبه ها و سخنرانيها چنان نبوده است كه بر اثر تحريك عواطف و ناراحتيهاي روحي و فشار مصائب گفته شود، آنچه مردان و زنان اهل بيت در سفر شهادت و اسارت گفته اند و روي صفحه ي تاريخ آمده است سخناني است كه روي نقشه ي دقيق و منظمي هر قسمت در جاي خود و در حدود لزوم و فرصت گفته شده او چنانكه امام عليه السلام مي دانست كه چه مي كند و كجا مي رود و نتيجه ي كار او چه خواهد بود، اينان هم در كار خود بصيرت كامل داشتند و در هر كجا كه احساس لزوم و ضرورت سخن گفتن مي كردند، تمام تألمات روحي و افسردگيهاي خود را كنار مي گذاشتند و حقايق را چنان بي پرده مي گفتند كه ديگر راهي به مبهم ساختن و تحريف كردن آنها باقي نماند. اما قطعي است كه بيشتر مردم در آن تاريخ از عمق اين گفتارها و حساب دقيق اين گويندگان آگاه نبودند، و بسا كه راجع به همين خطبه ي امام چهارم چنان فكر مي كردند كه جواني سوگوار و داغدار با عواطف تحريك شده سخني مي گويد و داد


مي زند و آهي مي كشد. اما فردا كه آرامش خاطري پيدا كرد و داغ وي كهنه شد خودش هم از اين سخنان و از آنچه گفته است بي خبر خواهد بود. اينان نمي دانستند كه قلم تواناي تاريخ بدون انتظار هيچ گونه پاداش براي نوشتن و ثبت كردن هر كلمه اي كه از دهان اينان درآيد آماده است و همه را با كمال امانت ضبط مي كند و با كمال شجاعت تحويل تاريخ مي دهد، قلم تاريخ نه تنها خطبه ي امام چهارم را ضبط كرد، بلكه سخنان يزيد و اشعار او را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد و اين و آن را پهلوي هم آورد تا مردم در يك صفحه تاريخ بخوانند كه علي بن الحسين عليهماالسلام در شهر دمشق با كمال افتخار مي گفت:

«انا ابن مكة و مني، انا ابن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الركن بأطراف الرداء» [1] منم پسر مكه و مني و منم پسر زمزم و صفا، منم فرزند رسول خدا، اما چون به صفحه ي ديگر تاريخ بنگرند در آنجا بخوانند كه يزيد فرياد مي زد و مي گفت:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



يعني حساب وحي و پيامبري در كار نبود، بني هاشم مي خواستند به اين بهانه با مردم بازي كنند و بر آنان حكومت كنند، راستي اگر يزيد از خدا نمي ترسيد و از رسول خدا شرم نمي كرد چرا از قدرت تاريخ نمي ترسيد؟! و چرا بيم آن نمي داشت كه آنچه مي گويد و مي كند و مي انديشد همه را خواهند نوشت و به آيندگان خواهند سپرد و به صورت كتاب درخواهد آمد و در كتابخانه هاي دنيا با كمال مراقبت نگهداري خواهند شد و از ميان بردن يك سخنراني علي بن الحسين عليهماالسلام يا دختر اميرالمؤمنين در صورتي امكان پذير خواهد بود كه تمام كتابخانه هاي دنيا از ميان برود و همه ي اسناد تاريخي نابود شود، تاريخ نامه عمل گذشتگان و آيندگان است، تاريخ آئينه اي است كه هركس را با همان قيافه اي كه داشته نشان خواهد داد.

اشخاص از ميان مي روند ملتها جابجا مي شوند اما در نشيب و فراز ملتها و


رفت و آمد دولتها تاريخ همچنان بر سر جاي خود ايستاده است و با كمال مراقبت بر نيك و بد اشخاص و رفت و آمد ملتها نظارت مي كند و حساب اين را با آن و قيافه ي آن را با اين اشتباه نمي كند و گناه كسي را به گردن كسي ديگر نمي گذارد. «تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون» تاريخ، عملها را براي حساب دنيا مي نويسد و فرشتگان خدا براي حساب آخرت و كسي كه از حساب خدا هم نترسد بايد از حساب تاريخ بترسد و بداند كه اين نامه ي عمل هم كوچك و بزرگي را فروگذار نمي كند و همه را به حساب اشخاص و امتها مي گذارد. زينب كبري دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در قسمت دو خطبه اي كه در شام ايراد كرد همان خطبه اي كه قسمت اول آن در سخنرانيهاي گذشته به عرض شما رسيد يزيد را اولاً از حساب به آخرت بيم داد و ثانياً از حساب تاريخ و حساب دنيا برحذر داشت و در همين قسمت بود كه به او گفت:

يزيد روزي كه داوري با خدا باشد و محمد صلي اللَّه عليه و آله و سلم دادخواهي كند و اعضا و جوارحت بر تو گواهي دهند آن روز پدرت كه تو را بر مسلمانان مسلط ساخت به سزاي خود خواهد رسيد و آن روز دانسته خواهد شد كه ستمكاران چه مزدي مي برند و جاي كه بَدتَر و دارودسته كه زبونتر است، با اينكه من (اي دشمن خدا و اي دشمن پسر رسول خدا) به خدا قسم كه تو را كوچك مي شمارم و قابل توبيخ و سرزنش نمي دانم، اما چه كنم چشم ما گريان و سينه ي ما سوزان است و با توبيخ و سرزنشت شهيدان ما زنده نمي شوند، حسين ما كشته شد و طرفداران شيطان ما را نزد نابخردان مي برند و مزد خود را بر بي احترامي نسبت به خدا از مال خدا مي گيرند. خون ما از دستهاي اينان مي چكد و گوشت ما از دهان ايشان فرومي ريزد و پيكرهاي پاك شهيدان در اختيار گرگان و درندگان بيابان نهاده شد، اگر گمان مي كني كه امروز از كشتن ما سودي مي بري فرداي قيامت به زيان آن خواهي رسيد، روزي كه جز عمل خويش چيزي را بدست نياوري، روزي كه تو بر پسر مرجانه فرياد زني و او بر تو فرياد زند، روزي كه هم تو و هم پيروانت نزد ميزان عدل الهي به جان هم افتيد، روزي كه مي بيني بهترين توشه اي كه پدرت براي تو فراهم ساخت آن بود كه فرزندان رسول خدا را بكشي به خدا قسم كه جز از خدا نمي ترسم و جز نزد وي شكايت نمي برم.


شنونده ي محترم! تا اينجا دختر اميرالمؤمنين عليه السلام يزيد را از عذاب خدا بيم داد و از حساب قيامت برحذر داشت، سپس او را به حساب تاريخ توجه مي دهد و مي خواهد بگويد كه اگر هم از خدا نمي ترسي و به روز حساب ايمان نياورده اي يا در اثر گناه كردن ايمان خود را از دست داده اي، از حساب تاريخ بترس و از آنكه تاريخ تو را رسوا كند برحذر باش، براي همين مقصود بود كه دختر علي عليه السلام گفت: يزيد مكر خود را بكار بر و كوشش خود را دنبال كن و هرچه مي تواني بكن. به خدا قسم ننگ و رسوائي آنچه با ما كردي هرگز قابل شستشو نيست و جاي اين بدنامي را هرگز نيك نامي نخواهد گرفت. دختر زهرا عليهماالسلام يزيد را به قدرت تاريخ توجه داد و او را از بدنامي و رسوائي و ننگ برحذر داشت، اما يزيد كه گوئي عقل خود را از دست داده بود از بيان زينب استفاده نكرد و نمي توانست آينده ي تاريخ را پيش بيني كند، يزيد در اين موقع مصداق همان حديثي بود كه سيوطي در كتاب جامع الصغير از رسول خدا روايت مي كند «اذا اراد اللَّه انفاذ قضائه و قدره سلب ذوي العقول عقلهم حتي ينفذ فيهم قضاءه و قدره فإذا مضي امره رد اليهم عقولهم و وقعت الندامة» يعني هرگاه خدا بخواهد قضاء و قدر خود را به انجام رساند عقل عقلا را از ايشان بگيرد تا آنچه مي خواهد درباره ي ايشان به انجام رسد و چون كارش به انجام رسيد عقل را به ايشان بازگرداند، و آنگاه از آنچه كرده اند سخت پشيمان شوند. اگر عقل يزيد را از وي نمي گرفتند بايد مي فهميد كه بعد از كشتن فرزند رسول خدا و آن همه خويشان برومند او نمي توان بر مسلمانان حكومت كرد و اين فاجعه ي عظيم اسلامي را ناديده گرفت و اگر اين مطلب روشن را هم درك نمي كرد بايد اين قدر شعور مي داشت كه در اشعار خود به اساس اسلام حمله نمي كرد و تصميم خود را بر انتقام جوئي از فرزندان رسول خدا علني نمي گفت و وحي آسماني و پيامبري بني هاشم را منكر نمي شد. دختر زهرا خطبه ي خود را به شكرگزاري پروردگار خاتمه داد و چنين گفت:

شكر خدائي را كه عاقبت كار سروران جوانان بهشتي را خوشبختي و آمرزش قرار داد و بهشت را آرامگاهشان ساخت، از خدا مي خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خويش به ايشان هرچه بيشتر عنايت كند، چه خدا همه كاره است و توانا است.

همين خطبه ها بود كه يزيد را ناچار ساخت بظاهر از ابن زياد بيزاري بجويد و او


را لعنت كند، نوشته اند كه يزيد هنگام فرستادن اهل بيت عليهم السلام به مدينه، امام چهارم عليه السلام را خواست و به وي گفت كه خدا پسر مرجانه را لعنت كند، بخدا قسم اگر من با پدرت روبرو مي شدم هر پيشنهادي مي كرد و هرچه مي خواست قبول مي كردم و تا مي توانستم كاري نمي كردم كه او كشته شود؛ اما قسمت و مقدر چنان بود كه اين طور پيشامد كند؛ خواهشمندم هر كاري داشتيد از مدينه به من بنويسيد. اين سخن را يزيد به قصد قربت نگفت و از ابن زياد هم سپاسگزار بود كه امام و ياران او را كشته بود و در جواب نامه ي ابن زياد كه راجع به اسيران اهل بيت كسب تكليف كرده بود خود نوشته بود كه آنان را به شام روانه كند. لعن يزيد بر ابن زياد جز رنگ سياسي نداشت و جز از فشار افكار عمومي برنخاسته بود. چه خطبه ي شام و آياتي كه حضرت زين العابدين عليه السلام در بازار شام در جواب مرد شامي تلاوت كرد و ديگر سخنان اهل بيت كار خود را كرد و پيش از همه جا در مركز خلافت يعني شهر دمشق و در خانه ي خليفه، مجلس سوگواري اباعبداللَّه عليه السلام برقرار شد و زنان شامي هم از جريان صحيح فاجعه ي كربلا باخبر شدند و شايد ماه محرم سال 61 به آخر نرسيد كه بيشتر بلاد اسلامي از شهادت امام عليه السلام و حتي از بيشتر وقايعي كه روي داده بود خبر يافتند و با فرونشستن رعد و برق دستگاه خلافت مردم بخود آمدند و بر آنچه روي داده بود تأسف خوردند و خود را بر ياري نكردن امام و كوتاهي در نصرت حق و بي توفيقي جبران ناپذيري كه بدان گرفتار شده بودند ملامت كردند، و تدريجاً همان تشخيص صحيح قبل از شهادت امام عليه السلام كه مردم كوفه را به دعوت امام وادار كرد سر جاي خود آمد، و پس از فرونشستن گرد و غبار فتنه كه مردم را گيج و گمراه كرده بود به اشتباه خود پي بردند و در مقام چاره جوئي برآمدند، گو اينكه از دست رفتن امامي مانند حسين بن علي عليهماالسلام به هيچ وجه جبران پذير نبود و شيون و زاري و پشيماني مردم ناچيزتر از آن بود كه فقدان امام را جبران كند. معاويه مي گفت: دنيا و روزگار عقيم است كه ديگربار فرزندي مانند علي ابن ابي طالب بياورد، راستي چنين است و ديگر نسخه ي وجود علي عليه السلام تكرارپذير نيست و دنيا از آوردن مثل او ناتوان است و به همين حساب از آوردن امام مانند امام حسين هم عقيم است، چه اگر چنان پدري و چنان مادري و چنان بيت طهارت و عصمتي بوجود آيد، فرزندي مانند امام حسين هم


بوجود خواهد آمد.



و ما كان قيس هلكه هلك واحد

ولكنه بنيان قوم تهدما



هر زياني را دير يا زود مي توان جبران كرد مگر زيان از دست دادن مرداني كه ديگر شرايط و اوضاع براي بوجود آمدن و تحقق يافتن شخصيتهائي نظير آنان مساعد نيست.



هي الايام ابلتها يد الغير

و صارم الدهر لا ينفك ذا اثر



اين الاولي كان اشراق الزمان بهم

اشراق ناحية الاكام بالزهر



جار الزمان عليهم غير مكترث

و أي حر عليه الدهر لم يجر



و كيف تأمن من جور الزمان يداً

خانت بآل علي خيرة الخير



شنونده محترم گفتار ما زير عنوان بررسي تاريخ عاشورا به پايان مي رسد و آخرين قسمتي كه نمي توان از گفتن آن صرف نظر كرد خطبه اي است كه امام چهارم عليه السلام در كنار شهر مدينه ايراد كرد و آنچه را در طريق اين قيام مقدس ديده بود به مردم مدينه گزارش داد:

«الحمدللَّه رب العالمين، مالك يوم الدين، باري ء الخلائق اجمعين الذي بعد فارتفع في السموات العلي و قرب فشهد النجوي، نحمده علي عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة».

امام چهارم پس از حمد و ثناي پروردگار و سپاسگزاري خدا بر مصيبتهاي دشوار طاقت فرسائي كه پيش آمده است تاريخ عاشورا را در چند جمله خلاصه كرد و در گفتار كوتاه و جامع خود چنين فرمود:

«ايها القوم ان اللَّه و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الإسلام عظيمة، قتل أبوعبداللَّه الحسين و عترته و سبي نساؤه و صبيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان و هذه الرزية التي لا مثلها رزية».

از بيان امام به خوبي آشكار است كه نمي خواهد فقط به عنوان اظهار تأثر از آنچه پيش آمده است سخني بگويد و صحنه اي تأثرانگيز بوجود آورد، بلكه مي خواهد در جمله هائي اگر چه كوتاه دشمنان اهل بيت را براي هميشه سر بزير و شرمنده سازد و


ستمگريهاي آنان را در عباراتي صريح و بي پرده خلاصه كند.

فرمود: «اي مردم خدا كه او را در هر حال سپاسگزارم ما را مصيبتهاي بزرگي گرفتار ساخت و در اسلام شكافي عظيم پديد آمد، پدرم اباعبداللَّه و جوانان و ياران او كشته شدند، زنان و كودكانش به اسيري رفتند، سر او را بالاي ني زدند و در بلاد اسلامي گرداندند..» - آنگاه پس از چند جمله اي - گفت: اي مردم با ما چنان رفتار كردند كه گويا كافر و از دين برگشته ايم، با اينكه ما نه گناهي كرده بوديم و نه جرمي مرتكب شده بوديم و نه به اسلام خيانتي كرده بوديم، به خدا قسم كه اگر رسول خدا دستور مي داد كه با ما بجنگند بيش از اين كاري نمي كردند.

خطبه ي امام چهارم عليه السلام به پايان رسيد و اهل بيت عصمت و طهارت به خانه هاي خويش وارد شدند و براي هميشه افتخار فداكاري و جانبازي در راه حق را به نام بني هاشم ثبت كردند و نام دشمنان خود را در رديف ستمگران و بيدادگران و جباران و زورگويان جهان قرار دادند و آن افتخار را براي خود و اين بدنامي را براي دشمن با مدارك تاريخي كه در اختيار اوراق بي نظر تاريخ قرار دادند آفتابي ساختند، ديگر چه قدرتي مي توانست دست تحريف به سوي تاريخ دراز كند و نيكنامي و سرفرازي را از بني هاشم بگرداند و رسوائي و بدنامي ديگران را شستشو دهد، يا اينان را خوشنام و سرفراز و آنان را بدنام و سرافكنده گرداند با خطبه ها و گفته هائي كه از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق و از عراق تا شام و از شام تا مدينه بر زبان تواناي اهل بيت گفته و ثبت تاريخ شد، كار از آن گذشته بود كه چهره ي تاريخ را بتوان تغيير داد و قيافه هائي را كه از شهيدان راه خدا و زورگويان در تاريخ منعكس شده بود جابجا ساخت و جامه هاي نيكنامي و سرفرازي را از پيكر مردان راستگوي فداكار درآورد و بر تن دروغگويان و ستمگران پوشانيد، يا مردمي زبون و از فضيلت بيگانه را در لباس جوانمردي و فداكاري و خدمتگزاري بر تاريخ عرضه داشت، يا كاري كرد كه تاريخ حق ناشناسي و ناسپاسي كند و خدمتهاي مردان پاك بي نظري را كه جان بر سر اخلاص و ايمان و حق پرستي خويش نهاده اند ناديده بگيرد و شهادتي كه بنفع اينان در نزد وي سپرده است كتمان كند، يا دست خيانت به سوي اسناد فضيلت و بزرگي و پاكدامني آنها دراز كند، تا روزي كه شهادت تاريخ درباره ي گذشتگان برقرار باشد به


طهارت و عصمت و ايمان و تقوي و دينداري و خداپرستي حسين بن علي عليهما الصلاة والسلام و ياران او شهادت خواهد داد و از ستمگري و زورگوئي و خودپرستي دشمنان وي سخن خواهد راند.

تاريخ تنها ملجئي است كه براي بررسي حوادث بايد به آن رجوع كرد و دست به دامن آن شد چه افسانه ها و دروغهائي كه با زبان و قلم و ياوه گويان و ياوه نويسان به گوشه و كنار راه يافته است نمي تواند خاصيت نشان دادن سيماي حق و باطل را از تاريخ سلب كند و پيوسته قدرت محكمات تاريخ از متشابهات آن بيشتر بوده است و همان محكمات و قطعيات تاريخ است كه بايد آن را «ام الكتاب» تاريخ شناخت و همه ي متشابهات را در روشني رسيدگي كرد.

والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

تا اينجا «بررسي تاريخ عاشورا» پايان پذيرفت.


اين قسمت سخنرانيهائي است كه در اربعين سال 1342 شمسي و اربعين سال 1343 شمسي ايراد فرموده اند.



پاورقي

[1] اشاره است به داستان تعمير خانه خدا که پس از اتمام براي کار گذاردن حجرالاسود ميان سران قوم اختلاف بود که چه کسي افتخار بردن حجر نزديک خانه و کار گزاردن را داشته باشد و در اين گفتگو بودند که محمد امين (ص) از باب خانه وارد شد و همگي به او رأي دادند که او تعيين آن فرد را بنمايد و حضرت عباي خود را پهن کرده و حجر را در ميان عبا نهاد و فرمود همگي اطراف عبا را گرفتند و نزد خانه آورده و خود آن را برداشت و بجاي نهاد.