بازگشت

سخنراني 09


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين ابي القاسم محمد و آله الطاهرين.

ضمن سخنراني ديروز اشاره كردم كه خطبه ها و سخنرانيهاي اهل بيت عصمت و طهارت كه از دستبرد تحريف و تبديل محفوظ و مصون مانده و در كتابها و مآخذ قابل استناد و اعتماد نوشته شده و به ما رسيده است در كار بررسي تاريخ عاشورا بسيار ارزنده و مورد استفاده است و بوسيله ي همين اسناد مقدس تاريخي است كه امروز با گذشتن بيش از سيزده قرن تاريخ عاشوراي سال 61هجري كاملاً بر ما روشن است و بايد به ارزش واقعي اين اسناد زنده و ارزنده توجه داشت، چه اگر اين خطبه ها ثبت نمي شد و اين سخنرانيها به ما نمي رسيد، يا تحريف شده ي آن به دست ما مي رسيد نه تنها راهي به واقع نداشتيم، بلكه امري را كه واقع نشده و حقيقت نداشته است به عنوان واقع مي پذيرفتيم و خدا مي داند كه چه آثار سوئي بر اسناد تحريف يافته بار مي شد.

امروز مي توان واقعه ي كربلا را از روي خطبه هاي امام و اهل بيت كه در مكه و بين راه حجاز و عراق و كربلا و كوفه و شام و مدينه ايراد كرده اند و از روي سخناني كه در پاسخ پرسشهاي اين و آن گفته اند و از روي رجزهائي كه خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند و در مآخذ معتبر ثبت و ضبط شده است و از روي نامه هائي كه ميان امام و مردم كوفه و بصره رد و بدل شده و نامه اي كه يزيد به ابن زياد نوشته و نامه هائي كه ابن زياد به يزيد و عمر بن سعد نوشته و نامه هاي عمر بن سعد به ابن زياد و نامه ي ابن زياد به حاكم مدينه كه همه اش در تواريخ معتبر مضبوط است و


بدست آيندگان هم خواهد رسيد و هميشه محفوظ خواهد ماند از روي اين مدارك مي توان واقعه ي عاشورا را با تمام جزئيات كه روي داده است شرح آن را فهميد و پند گرفت و هيچ نيازي به مدرك و مأخذ ديگري نيست. روزي كه يزيد به ابن زياد نامه مي نوشت و او را به فرماندهي عراقين منصوب مي داشت و درباره ي مسلم بن عقيل مي نوشت كه خبر يافته ام كه مسلم به كوفه آمده است تا در ميان مسلمين ايجاد اختلاف كند و مي خواست با اين جمله مسلم را در تاريخ اسلام با قيافه ي مردي ماجراجو و فتنه انگيز نشان دهد، هيچ نمي دانست كه تاريخ هم نامه ي او را به همين عبارت رسوا، ضبط مي كند و هم جوابي را كه مسلم به اين نامه داد يعني همان سخني را كه در جواب ابن زياد گفت و اين نامه و نامه نويس را هم رسوا كرد. روزي كه مسلم را دستگير و بر ابن زياد وارد كردند ابن زياد با درشتي و تندي به مسلم گفت: پسر عقيل مردم اين شهر آسوده خاطر بودند پس تو آمدي و ميان ايشان تفرقه افكندي و ايشان را به جان هم انداختي، اين همان مطلبي بود كه يزيد درباره ي مسلم نوشته بود و ابن زياد چيزي بر آن نيفزود و همان را به مسلم گفت و اين هم در تاريخ ثبت شده. اما مسلم پاسخ آن نوشته و اين گفته را داد تا در آينده ي تاريخ، مردم هم آن را بخوانند و هم اين را، آن گاه قضاوت كنند و انصاف دهند. مسلم گفت: اين طور نيست و من خود به اين شهر نيامده ام كه مردم را پراكنده سازم و در ميان ايشان ايجاد اختلاف و ناسازي كنم، مردم اين شهر خودشان به استناد نامه هائي كه به ما نوشته اند مي گويند كه پدرت زياد نيكانشان را كشت و خونشان را ريخت و چون بيدادگران و زورگويان دنيا با ايشان رفتار كرد، ما آمديم تا عدالت را برقرار سازيم و مردم را به حكم قرآن مجيد دعوت كنيم. آيا مي شد يزيد و ابن زياد كاري كنند كه آنچه درباره ي مسلم نوشتند و گفتند در تاريخ بماند؟ اما آنچه مسلم گفت و با جمله اي كوتاه قيافه ي زننده حكومت زياد را كه يكي از جباران عراق بود نشان داد در تاريخ نماند و كسي آن را نشنود و ننويسد و آيندگان از آن بي خبر بمانند و واقعاً باور كنند كه مسلم فتنه انگيز و خون ريز و مفسده جو و تفرقه انداز بود؟ اين كار امكان پذير نيست.

يزيد مي توانست امام را بكشد و ياران او را شهيد كند و اهل بيت او را اسير و گرفتار سازد، اما نمي توانست حكم تاريخ را تغيير دهد و با قيافه اي جز آنچه داشته


است براي خود در تاريخ جائي باز كند.

تاريخ بسيار نيرومند و با قدرت است و امكان پذير نيست كه امانت و درستي و صراحت خود را از دست بدهد و تابع هوسها و آرزوهاي اين و آن شود خوبيها را ثبت مي كند، بديها را ثبت مي كند، نوشته ها را، گفته ها را، موعظه ها را، زورگوئيها را، محبتها را، ستمها را همه را با كمال امانت در جاي خودش قرار مي دهد و اگر جز اين بود و مي شد كه قيافه ها در تاريخ جا به جا شود و در صحنه ي تاريخ، فرعون با قيافه ي نبوت موسي عليه السلام ظاهر شود و موسي عليه السلام در قيافه ي مردي مدعي خدائي، ديگر خدا بر بندگان خود چه حجتي داشت و دستاويز بندگان خدا در شناختن حق و باطل چه بود؟ موجب اطمينان خاطر مردان فداكاري از قبيل اباعبداللَّه عليه السلام كه در راه خدا جان مي دهند و فداكاري مي كنند و كشته مي شوند، همين امانت تاريخ است و مي دانند كه خداي متعال احدي را بر تاريخ چيره نساخته است و تاريخ بر هر نيك و بد چيره است و همه را مي شناسد و از گفتار و كردار همگي نيك باخبر است و كسي نمي تواند نيك و بد خود را از تاريخ پوشيده دارد و فصلي از زندگي خود را نهفته از تاريخ برگزار كند.

البته تاريخ بسيار محتاط و مال انديش است و با فاصله ي دور يا نزديك قيافه هاي واقعي را نشان مي دهد و قيافه هاي عوضي و جابجا شده را به صورت واقعي و سر جاي خودش بازمي گرداند و با كمال شكيبائي و دورانديشي به حساب هر بي حسابي مي رسد.

ابن زياد براي آنكه مردم را از جريان واقعه ي كربلا رسماً باخبر سازد به مسجد اعظم كوفه رفت و سخناني گفت كه اگر امانت و صراحت تاريخ نبود نام حسين بن علي عليهماالسلام به عنوان يك مرد دروغگو در تاريخ اسلام برده مي شد. عبيداللَّه در حضور چندين هزار مسلمان عراق بالاي منبر مسجد اعظم كوفه چنين گفت: «الحمدللَّه الذي اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمؤمنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب بن الكذاب الحسين بن علي و شيعته».

يعني شكر خدا را كه حق و اهل حق را پيروز كرد و اميرالمؤمنين يزيد و دارودسته ي او را ياري فرمود و دروغگوي پسر دروغگو يعني حسين بن علي و شيعيان او را


كشت.

راستي اگر در اينجا تاريخ با ابن زياد قدري مساعدت مي كرد در همين مجلس و پاي همين منبر جواب او را نمي دادند، ممكن بود اين سخنراني كه در مسجد مسلمانان و در حضور مسلمانان و بوسيله ي امير مسلمانان ايراد شده است براي بعضي و تا مدتي ايجاد شبهه كند و اين فكر اگر چه در مردم كم تحقيق و كم شعور پيدا شود كه مبادا واقع مطلب همين باشد و اينان راست مي گفته باشند و حق با اين مرد باشد كه بالاي منبر و در خانه ي خدا با اين محكمي خدا را بر اين پيشامدي كه شده است شكر مي كند معلوم مي شود واقعاً به خير گذشته و خوب كاري شده است كه حسين بن علي عليهماالسلام را كشته اند. اما تاريخ در اينجا هم از هوشياري خود استفاده كرد و پيش از آنكه يك نفر از مسجد بيرون رود و جواب اين ياوه ها را نشنود جواب آن را بوسيله يك مرد مسلمان از جان گذشته تحويل تاريخ داد. شيخ مفيد و طبري مي نويسند: هنوز گفتار عبيداللَّه به پايان نرسيده بود كه عبداللَّه بن عفيف ازدي غامدي [1] از جا برخاست.

(در اين موقع كه ابن زياد ياوه گوئي را از حد گذراند از جا برجست) و گفت: اي پسر مرجانه! دروغگوي پسر دروغگو، توئي و پدرت و كسي كه تو را به حكومت عراق فرستاده و پدرش، آيا پسران پيغمبر را مي كشيد و دم از راستگوئي مي زنيد. ابن زياد كه تصور مي كرد قدرت او بر تاريخ هم حكومت مي كند گفت: او را بياوريد. غوغائي به پا شد و ديگر آنچه را اين مرد بابصيرت گفته بود نمي شد ناگفته و ناشنيده گرفت. اين مرد بزرگوار جان بر سر اين گفتار نهاد و به دستور ابن زياد كشته و به دار آويخته شد اما يك صفحه از تاريخ را روشن ساخت و صفحه اي از تاريخ عاشورا را با خون خود نوشت. اين هوشياري و فراست تاريخ هميشه كار خود را كرده است و مي كند و در هر موقعي كه دستي براي تحريف تاريخ از آستين بيرون آمده است. در همانجا در فكر چاره ي كار افتاده است و سندي قاطع و صريح و كافي براي نشان دادن


واقع بوجود آورده است، ما بسياري از قضايا را در همين تاريخ مربوط به شهادت امام خوانده ايم و شنيده ايم اما كمتر در فكر اين بوده ايم كه هوشياري و استادي تاريخ را در نظر بگيريم و به راستي بر درايت و لياقت تاريخ در نشان دادن قيافه هاي واقعي و حوادث تاريخي آفرين بگوئيم. هر سطري از تاريخ قيام اباعبداللَّه عليه السلام گواه قدرت و صراحت و شجاعت تاريخ است و بايد به اين حساب توجه كرد كه حتي پس از شهادت امام و مردن يزيد در حدود نزديك به هفتاد سال تمام قدرت اسلامي بدست خلفاي بني اميه بود و فقط چند سال ابن زبير در حجاز خلافت مي كرد و تازه او هم در دشمني با اهل بيت كمتر از بني اميه نبود، در عين حال صراحت و شجاعت تاريخ اجازه نداد كه در طول اين مدت چهره ي تابناك تاريخ عاشورا را تغيير دهند و قيافه اي تاريك جاي آن را بگيرد.

ابن زياد به سر مقدس امام نگاه مي كرد و مي خنديد و با چوبي كه در دست داشت به دندانهاي امام مي زد، اما نمي دانست كه تاريخ نه تنها چوب او را و خنده ي او و لااباليگري و اخلاق او را ثبت خواهد كرد، بلكه مردي از اصحاب رسول خدا را براي همين روز ذخيره كرده و او را در كوفه سكونت داده و امروز هم او را و فساد اخلاق او را پاسخ دهد و اين مجلس صورتي پيدا كند كه قابل ثبت در تاريخ باشد.

زيد بن ارقم يكي از اصحاب رسول خدا و پيري سالخورده بود نگاهي به ابن زياد كرد و گفت: چوب خود را از اين دو لب بردار، به خدائي كه جز او خدائي نيست از شماره بيرون لبهاي رسول خدا را روي اين لبها ديده ام. اين سخن را گفت و صدا به شيون برداشت. البته ابن زياد در آن موقع به گفتار اين پير سالخورده صحابي اهميت نمي داد و نمي توانست بفهمد كه اين صورت مجلسها همه ضبط تاريخ مي شود و نامه ي تاريخ صغيره و كبيره اي را فروگذار نمي كند و همه را به حساب مي آورد. براي همين بود كه آن مرد محترم را با تندي و درشتي از مجلس خود راند و او را تهديد به قتل كرد و گفت: معلوم است كه در اثر پيري شعور خود را از دست داده اي وگرنه بر اين فتح خدائي نمي گريستي؟ تاريخ همه ي اين جزئيات را ضبط كرد تا فردا بدانند كه ابن زياد شعور خود را از دست داده بود نه زيد بن ارقم، زيد بن ارقم نيك مي دانست كه قطع نظر


از حساب ثواب و عقاب هيچ مسلماني بر هرزگيهاي ابن زياد آفرين نخواهد گفت و هر مسلماني تا مسلمان است و رسول خدا را به پيامبري مي شناسد با فرزندان وي از در تجليل و احترام و ادب خواهد درآمد، اما ابن زياد مي پنداشت كه مي شود هم مسلمان بود و هم فرزندان رسول خدا را كشت، هم مسلمان بود و بانيان اسلام را دروغگو مي دانست، هم خون عزيزان اسلام را ريخت و هم در تاريخ اسلام با قيافه ي مسلماني ظاهر شد.

شنونده ي محترم اكنون نوبت آن رسيده است كه سخنان زينب كبري را در مجلس يزيد بررسي كنيم و آن سند زنده ي تاريخي را از روي مأخذ قرن سوم [2] بخوانيم، اما سخن ما به اينجاها كشيد و بحث در امانت و شجاعت تاريخ دامنه يافت. پس از آنكه يزيد اشعار كفرآميزي از عبداللَّه بن زبعري سهمي كه در موقع كافر بودن خود گفته بود خواند و اشعاري هم از خود بر آن افزود و صريحاً گفت كه من مي خواهم انتقام پدران خود را كه در حال بت پرستي بدست ياران محمد كشته شده اند از فرزندان محمد بگيرم، زينب دختر علي عليه السلام برخاست و زبان به سخن گفتن گشود و فصلي جديد در تاريخ خلافت سه سال و چند ماهه يزيد باز كرد و گفت: صدق اللَّه و رسوله يا يزيد «ثم كان عاقبة الذين اساؤا السؤاي أن كذبوا بآيات اللَّه و كانوا بها يستهزؤن».

يزيد! خدا و رسولش راست گفته اند كه عاقبت گناه كردن و دروغ دانستن آيات خدا مسخره كردن آنهاست. يعني اگر امروز آيات خدا را تكذيب مي كني و با نظر استهزاء به آنها مي نگري و چنانكه روزي بت پرستان مكه به شهادت جمعي از مسلمانان در جنگ احد خوشحال شدند و شعرخواني به راه انداختند تو هم از شهادت فرزندان رسول خدا خوشحال شده اي و شعر مي خواني و دم از انتقام گرفتن از رسول خدا مي زني، مي داني چرا اينطور شده اي و چرا به اينجا رسيده اي؟ از بس گناه كرده اي كارت به اينجا كشيده است، هركس راه گناه را در پيش گيرد و در گناه كردن اصرار ورزد به حكم قرآن مجيد روزي آيات خدا را تكذيب خواهد كرد و كار او به جائي خواهد رسيد كه آنها را مسخره كند و آنگاه مستحق عذاب خدا گردد [3] .


سپس گفت: «اظننت يا يزيد انه حيث اخذت علينا بأطراف الأرض و أكناف السماء، فأصبحنا نساق كما يساق الاساري، ان بنا هوانا علي اللَّه و بك عليه كرامة و أن هذالعظم خطرك عنده، فشمخت بانفك و نظرت في عطفك، جذلان فرحا، حين رأيت الدنيا مستوسقة لك والامور متسقة عليك و قد امهلت و نفست و هو قول اللَّه تبارك و تعالي «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين».

يزيد مگر گمان برده اي كه ما با شهادت و اسيري خوار و زبون شده ايم؟ و چون راههاي زمين و آسمان را بر ما بسته ايد و چون اسيران ما را از اينجا به آنجا مي بريد، ديگر خدا لطف خويش را از ما بازگرفته است و گمان برده اي كه تو با كشتن مردان حق بزرگ و بزرگوار گشته اي؟ و خدا با لطف و عنايتي خاص به تو مي نگرد؟ و بدين جهت و از روي اين گمان غلط از خود باور كرده اي و با خوشحالي و سرمستي تكبر فروش شده اي؟ چو ديده اي كه دنيا براي تو روبراه گشته است و امور بر وفق مراد تو مي گذرد و كارها براي تو روبراه شده است، از اين است كه مغرور شده اي و سخن خدا را از ياد برده اي كه مي گويد: مردمان كافر گمان نكنند كه اگر مهلتي به آنها مي دهيم اين مهلت به خير آنهاست آنان را تنها براي آن مي دهيم كه بيشتر گناه كنند و براي ايشان عذابي است كه خوار و زبونشان خواهد كرد.

زينب كبري بعد از اين جمله ها يزيد را به ياد قضيه اي آورد كه روز فتح مكه در سال هشتم هجرت در مكه روي داد و رسول خدا بر همه ي مردان و زنان مكه منت گذاشت و آزادشان ساخت و يزيد خود فرزند همان آزاد شدگان بود. هم پدرش معاويه و هم جدش ابوسفيان و هم مادر معاويه از آزاد شدگان روز فتح مكه بودند كه رسول خدا از همه ي گذشته ها صرف نظر فرمود و با بزرگواري و گذشت عمومي همگي را آزاد و آسوده ساخت و فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء» برويد كه همه ي شما آزاد هستيد. دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در قسمت دوم خطبه ي خود خاطره ي آن روز را عنوان سخن قرار داد و گفت:

«أمن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، قد هتكت ستورهن و أصحلت صوتهن، مكتئبات تخدي بهن


الأباعر، و يحدوابهن الأعادي من بلد الي بلد، لا يراقبن و لا يؤوين، يتشوفهن القريب والبعيد، ليس معهن ولي من رجالهن».

اي پسر آزاد شدگان، عدالت كجا؟ انصاف كجا؟ زنان و كنيزان خود را پرده نشين داري اما دختران رسول خدا را بي كس و بي پناه بر شترهاي تندرو نشانده اي و به دست دشمنان سپرده اي تا از شهري به شهري برند؟!!!.

سپس گفت: «و كيف يستبطي ء في بغضتنا من نظر الينا بالشنف والشنآن والإحن والأضغان، أتقول: «ليت اشياخي ببدر شهدوا» غير متأثم و لا مستعظم و أنت تنكت ثنايا أبي عبداللَّه بمحضرتك، و لم لا تكون كذلك و قد نكأت القرحة و استأصلت الشافة بإهراقك دماء ذرية رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، و نجوم الأرض من آل عبدالمطلب، و لتردن علي اللَّه و شيكا موردهم، و لتودن انك عميت و بكمت، و أنك لم تقل «فاستهلوا و اهلوا فرحاً».

يزيد! چگونه با ما كينه ورزي نكند آن كس كه به ديده ي انكار و دشمني به ما مي نگرد؟ با كمال بي باكي و بدون آن كه خود را گنهكار بداني مي گوئي اي كاش نياكان من كه در بدر كشته شدند امروز حاضر بودند، آنگاه با چوبي كه در دست داري به دندانهاي اباعبداللَّه مي زني، چرا چنين نباشي و حال آنكه آنچه مي خواستي كردي، و ريشه هاي فضيلت و تقوي را از جا بركندي و خون فرزندان رسول خدا را ريختي، و ستارگان فروزان روي زمين را از فرزندان عبدالمطلب در زير ابرهاي بيداد و ستمگري پنهان كردي، اما به زودي نزد خدا روي، بر پدرانت وارد مي شوي، و ترا نيز به جاي آنها مي برند، و آنگاه آرزو خواهي كرد كه اي كاش كور و لال شده بودي و نمي گفتي جاي آنها جاي نياكانم خالي تا خوشحالي و پاي كوبي كنند.

چون سخنان دختر اميرالمؤمنين به اينجا رسيد دعا كرد و گفت خدايا حق ما را بگير، و از كساني كه بر ما ستم كردند انتقام بكش، پس رو به يزيد كرد و گفت به خدا كه پوست خود را كندي و گوشت خود را بريدي و به زودي بر رسول خدا وارد مي شوي و خواهي ديد كه به كوري چشمت فرزندان او در بهشت برين جاي دارند، همان روزي كه خدا عترت رسول خود را از پراكندگي برهاند و همه را در بهشت فراهم سازد، و اين وعده اي است كه خداي متعال در قرآن مجيد داده است «و لا تحسبن


الذين قتلوا في سبيل اللَّه أمواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» گمان مبر كه شهداي راه خدا مرده اند، چه آنان زنده اند و نزد خدا روزي داده مي شوند.

يزيد! روزي كه داوري با خدا باشد و محمد صلي اللَّه عليه و آله دادخواهي كند و اعضا و جوارح تو بر تو گواهي دهند آن روز پدرت كه تو را بر مسلمانها مسلط ساخت به سزاي خود خواهد رسيد و آن روز دانسته خواهد شد كه ستمكاران چه مزدي مي برند و جاي چه كس بدتر و دار و دسته ي كه زبونتر است. با اينكه من به خدا قسم اي دشمن خدا و اي پسر دشمن خدا تو را كوچك مي شمارم و قابل توبيخ و سرزنش نمي دانم، اما چه كنم چشم ما گريان و سينه ي ما سوزان است و با توبيخ و سرزنش تو شهداي ما زنده نمي شوند، حسين من كشته شد و طرفداران شيطان ما را نزد نابخردان مي برند تا از مال خدا مزد خود را بر بي احترامي نسبت به خدا بگيرند، خون ما از دستهاي اينان مي چكد و گوشت ما از دهان ايشان مي ريزد و پيكرهاي پاك شهيدان در اختيار گرگان و درندگان بيابان نهاده شده، اگر امروز از كشتن فايده كردي فرداي حساب به زيان آن خواهي رسيد، روزي كه جز عملت چيزي را بدست نياوري، روزي كه تو بر پسر مرجانه فرياد زني و او بر تو فرياد زند، روزي كه تو و پيروانت در نزد ميزان عدل الهي به جان هم افتيد، روزي كه ببيني بهترين توشه اي كه پدرت براي تو فراهم ساخت آن بود كه فرزندان رسول خدا را بكشي، به خدا من جز از خدا نمي ترسم و جز نزد وي شكايت نمي برم، مَكْرِ خود را بكار بر، و كوششت را دنبال كن و هرچه مي تواني جان بكن به خدا قسم ننگ و رسوائي كاري كه با ما كردي هرگز قابل شستشو نيست.

دختر زهرا عليهماالسلام خطبه ي خود را به شكرگزاري پروردگار خاتمه داد و چنين گفت: شكر خدائي را كه عاقبت كار سروران جوانان بهشت را به خوشبختي و آمرزش ختم كرد و بهشت را جاي آنان قرار داد از خدا مي خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خويش به ايشان بيشتر عنايت كند، چه خدا بر هر كار توانا است.

شنونده ي محترم اين بود خطبه ي زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در مجلس يزيد كه در قسمتي متن عربي و ترجمه ي فارسي و در قسمتي هم فقط ترجمه ي آن را شنيديد و قطعاً بر صراحت و شجاعت و بزرگي روح دختر فاطمه زهرا عليهماالسلام


آفرين گفتيد، و ضمناً به ارزش اين سخنان و لزوم اين گفتار در چنان وضعي با چنان دستگاهي توجه كرديد و نيك دانسته شد كه اين گونه خطبه ها سخناني نبوده است كه بر اثر تحريك عواطف و ناراحتيهاي روحي و فشار مصيبت گفته شود، سخناني است كه روز نقشه دقيق و منظمي هر قسمت در جاي خود و در حدود لزوم گفته شده و حق را براي هميشه روشن ساخته است. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.


پاورقي

[1] اين مرد از شيعيان علي عليه‏السلام بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل از دست داده بود چشم راست او هم در جنگ صفين از بين رفته بود، کار اين مرد مسلمان نابينا آن بود که همه روزه صبح به مسجد کوفه مي‏رفت و تا شام به نماز و عبادت سرگرم بود و شب به خانه بازمي‏گشت.

[2] گذشت که خطبه‏ي حضرت زينب عليهاالسلام را گوينده‏ي محترم رحمه‏اللَّه از نسخه‏ي بلاغات النساء ابي‏الفضل احمد بن ابي‏طاهر بغدادي متولد در 204 و متوفي 280 نقل فرموده است.

[3] ترجمه‏ي آيه بنا بر قراءت غير عاصم که «عاقبة» را برفع خوانده‏اند مي‏باشد.