بازگشت

سخنراني 08


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين أبي القاسم محمد و آله الطاهرين.

در سخنراني گذشته گفته شد كه تاريخ عاشورا را هفتاد و سه نفر بوجود آورده اند و رهبري اين قيام تاريخي در دست ايشان بوده است. اما از اين نكته هم نبايد غافل بود كه در جريان اين واقعه ي زنده و ارزنده اي كه در سال شصت و يكم هجري روي داد زناني بزرگ و بزرگوار دست بكار بوده اند و فداكاري كرده اند، و حتي بعضي در اين راه به شهادت رسيده اند و نام پرافتخارشان در تاريخ افتخارآميز نهضت اباعبداللَّه عليه السلام به عظمت و ايمان و بزرگواري ياد شده است. ما اكنون به ترتيب تاريخي نام هريك از اين زنان بزرگ را مي بريم و هر قدمي را كه در اين راه برداشته اند يادآور مي شويم. نخستين بانوئي كه نام وي شايسته ي تكريم و تعظيم و يادآوري است زن زهير بن قين بجلي است زني كه با يك عمل مثبت خود را از گمنامي درآورد و نام خود را در پرافتخارترين فصل تاريخ اسلام براي هميشه ثبت كرد.

مردي از بني فزاره مي گويد ما با زهير بن قين بجلي از مكه برمي گشتيم و رهسپار عراق بوديم. اما هيچ نمي خواستيم كه با حسين بن علي عليه السلام كه او هم رو به عراق مي رفت در يك منزل فرود آئيم، چنانكه هرگاه امام حسين عليه السلام حركت مي كرد ما فرود مي آمديم و هرگاه او در منزلي فرود مي آمد ما حركت مي كرديم. اما در عين حال چنان پيش آمد كه در يكي از منازل ناچار با حسين بن علي عليهماالسلام فرود آمديم و ما در كناري خيمه زديم و او در كناري، ما غذا مي خورديم كه ناگهان


فرستاده ي امام عليه السلام رسيد و سلام كرد و گفت اي زهير بن قين اباعبداللَّه حسين بن علي تو را مي خواهد، شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه را از دست فرونهاديم و همگي در حيرت فرورفتيم. اما همسر زهير- يعني دلهم دختر عمرو- به زهير گفت: فرزند رسول خدا كس به دنبال تو مي فرستد و تو را مي طلبد و تو از رفتن نزد وي دريغ مي داري؟ سبحان اللَّه چه مانعي دارد كه نزد وي شرفياب شوي و سخن او را بشنوي و بازآئي.گفتار اين زن كار خود را كرد و نام شوهر خود را در رديف بزرگترين شهداي اسلام قرار داد. زهير تحت تأثير سخنان همسر خويش قرار گرفت و نزد امام شرفياب شد و اندكي بعد با چهره اي كه آثار شادماني و روشني ضمير از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد تا خيمه او را بخرگاه ولايت مآب امام عليه السلام ملحق كنند. «اللَّه ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور.» زهير همراه امام رفت و به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت.

سرفرازي ديگري را كه براي اين زن ثبت تاريخ شده است در كتاب تذكره ي سبط ابن جوزي مي بينيم كه چون زهير به شهادت رسيد همسر وي به غلام زهير گفت برو و آقاي خود را كفن كن، غلام آمد و امام عليه السلام را بي كفن ديد و گفت آقاي خود را كفن كنم و امام را همچنان بگذارم! به خدا كه اين كار را نخواهم كرد پس كفني بر پيكر مقدس امام پوشانيد و سپس آقاي خود زهير را نيز كفن كرد.

ديگر زني كه بايد به شخصيت و فداكاري او آفرين گفت زن عبداللَّه بي عمير كلبي است، عبداللَّه بن عمير از طايفه ي بني عليم و ساكن كوفه بود، روزي ديد كه سپاهي عظيم در نخيله ي كوفه فراهم شده اند، پرسيد كه اين سپاه به كجا و براي چه مي روند؟ گفتند مي روند تا با حسين فرزند فاطمه دختر رسول خدا بجنگند عبداللَّه گفت خدا مي داند كه من آرزومند بودم كه با مشركان در راه خدا بجنگم و اكنون اميدوارم كه ثواب جنگ با اين مردمي كه براي كشتن دختر زاده ي رسول خدا بيرون مي روند نزد خدا از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد، عبداللَّه تصميم حركت گرفت و مطلب را با همسر خويش ام وهب دختر عبداللَّه در ميان گذاشت، زن گفت چه فكر خوبي كردي خداي تو را در همه حال هدايت كند مرا هم با خود همراه ببر، زن و مرد شبانه از كوفه بيرون آمدند و شايد در شب هشتم محرم وارد كربلا شدند، بامداد


عاشورا كه جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زياد و عبيداللَّه براي جنگ تن به تن بيرون آمدند حبيب بن مظهر اسدي و برير بن خضير همداني براي جنگ با آن دو بيرون شدند، اما امام عليه السلام آن دو را فرمود شما باشيد. در اين موقع عبداللَّه بن عمير اجازه خواست و به ميدان رفته و يك تنه در مقابل آن دو نفر ايستاد و هر دو را كشت و به نقل مفيد و طبري اين رجز را مي خواند:



ان تنكروني فانا ابن كلب

حسبي ببيتي في عليم حسبي



اني امرء ذو مرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب



اني زعيم لك ام وهب!

بالطعن فيهم مقدما والضرب



ضرب غلام مؤمن بالرب

زنش كه شوهر خود را در اين حال ديد ستون خيمه اي برداشت و قدم به ميدان كارزار نهاد و مي گفت پدر و مادرم فداي تو باد در راه فرزندان پاك سرشت رسول خدا جان نثاري كن، امام عليه السلام به او فرمود خدا شما را جزاي خير دهد، خداي تو را رحمت كند، نزد زنان بازگرد و همراهشان در خيمه باش. چه خدا جهاد از زنان برداشته است. عبداللَّه دومين شهيدي بود كه روز عاشورا به شهادت رسيد و پيش از او مسلم بن عوسجه به شهادت رسيده بود.



ديگر بانوئي كه نام پر افتخار او در تاريخ عاشورا به ميان آمده است: همسر بزرگوار امام عليه السلام رباب دختر امرءالقيس است، او تنها زني بود از زنان امام عليه السلام كه در سفر كربلا همراه آن بزرگوار بوده است. چه مادر امام چهارم يعني شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساساني ايران در حدود 24 سال پيش از واقعه ي كربلا وفات كرده بود. از مادر علي اكبر يعني ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي هم نامي در جريان فاجعه ي كربلا به ميان نيامده است و هيچ نمي دانم كه ايشان در اين تاريخ زنده بوده است يا نه. از مادر جعفر بن الحسين هم كه زني از قبيله قضاعه بود نامي ديده نمي شود. از مادر فاطمه ي بنت الحسين يعني ام اسحاق دختر طلحة بن عبيداللَّه تيمي كه دخترش فاطمه در كربلا بود و به كوفه و شام هم رفت نام و نشاني در واقعه ي عاشورا نيست. تنها زني كه در اين سفر همراه امام عليه السلام بوده است همين بانوي بزرگوار يعني رباب دختر امرءالقيس كلبي است. اين امرءالقيس مسيحي بود و


در زمان خلافت عمر نزد وي آمد و اسلام آورد، در همان روز اول مسلماني خليفه او را امير مسلمانان قبيله ي قضاعه قرار داد و پس از افتخار مسلماني و امارت اسلامي افتخار ديگري بدست آورد و از سه دختري كه در خانه داشت يكي را به علي بن ابي طالب و ديگري را به حسن بن علي و كوچكتر از همه را كه رباب باشد به امام حسين عليه السلام تزويج كرد.

و پدر زن اين سه امام شد، رباب از امام حسين عليه السلام دختري داشت به نام سكينه و پسري به نام عبداللَّه. پسر شيرخوارش روز عاشورا كشته شد و خود با دخترش سكينه به اسيري رفت. در جريان روز عاشورا از اين زن نامي به ميان نيامده است.

اما به روايت تذكره ي سبط در مجلس ابن زياد فرصتي بدست آورد و هرزگيهاي كشندگان امام را در يك سطر آن هم به عنوان مرثيه سرائي خلاصه كرد و در صفحه ي تاريخ عاشورا نوشت. هنگامي كه اهل بيت را به مجلس ابن زياد بردند و سر مقدس امام را پيش ابن زياد نهادند اين زن از ميان زنان برخاست و سر مقدس را برداشت و بوسيد و در دامن گذاشت و گفت:



واحسينا فلا نسيت حسينا

اقصدته اسنة الأدعياء



غادروه بكربلاء صريعا

لا سقي اللَّه جانبي كربلاء [1] .



ظاهر امر اين بود كه اين زن داغديده با عاطفه اي جريحه دار مرثيه سرائي مي كند و آهي از دل داغديده بر مي آورد، اما حقيقت مطلب گويا غير از اين باشد با همين شعرهاي كوتاه و با همين جمله هاي مختصر اهل بيت عصمت حوادث روز عاشورا را چنانكه بوده است ثبت تاريخ كرده و راه تحريف را به روي دشمن بستند و گرنه ممكن بود آن مستشرقي كه مي گويد امام حسن عليه السلام بيماري سل داشت و سينه اش خونريزي كرد از دنيا رفت در صفحه ي ديگر تاريخ خود بنويسد كه امام حسين عليه السلام هم سرطان داشت و پيش از آنكه ميان او و دشمن نبردي آغاز شود روز دهم محرم بدورد زندگي گفت و ديگر كه مي توانست ثابت كند كه اين مستشرق دروغ مي گويد و آن


سخن را به نفع معاويه و اين دروغ را به نفع يزيد مي سازد؟ رباب همسر بزرگوار امام عليه السلام در مجلس ابن زياد با دو شعر كوتاه مجال اينگونه تحريفهاي ناروا را از دست تحريف كنندگان تاريخ گرفت و گفت امام حسين عليه السلام مبتلا به سل و سرطان نبود و در راه خدا به شهادت رسيد و او را با نيزه ها پاره پاره كردند و رهبري كشندگان او را مردمي عهده دار بودند كه معلوم نبود پدرشان كيست. بعد از كشتن هم فردا كسي نگويد كه او را با تجليل و احترام به خاك سپردند اين طور نبود بدنش را روي خاك انداختند و نه بر او نماز خواندند و نه او را به خاك سپردند و نه از وي كوچكترين احترامي كردند، گفتن اين مطالب لازم بود و قطعاً اهل بيت در اين گفتار نظر داشتند و مي دانستند كه فردا كه دشمن با عكس العمل اين كارها روبرو شد اصرار خواهد كرد كه با هر قيمتي شده است تاريخ شهادت امام را تحريف كند و فكر مردم را در گمراهي بيندازد به همين جهت با كمال هوشياري و مآل انديش در هر انجمني در هر بازار و كوچه اي، در پاسخ هر پرسشي، در جواب هر فحش و ناسزائي، فصلي از آنچه روي داده بود مي گفتند و گوشه اي از تاريخ شهادت امام را روشن مي ساختند، براي همين بود كه در همان روز اول ورود به كوفه سه نفر از بانوان اهل بيت خطبه خواندند و به اين فكر هم نيفتادند كه چون امام چهارم در ميان ما هست و هم با مردم كوفه و هم با ابن زياد سخن خواهد گفت ديگر نيازي به سخن گفتن ما نيست، هر كدامشان كه فرصتي بدست آورد ولو از ميان كجاوه صدا بلند كرد و مردمي اغفال شده را در جريان صحيح مطلب گذاشت. البته گويندگان اهل بيت از گفتارهاي خود به اين نتيجه نرسيدند كه همان روز و همان ساعت آزاد شوند و راه مدينه را در پيش گيرند و قطعاً چنين نتيجه اي را هم در نظر نداشتند و صلاحشان هم نبود كه از آنجا به مدينه بازگردند و بسيار لازم بود كه تا مركز خلافت اسلامي يعني دمشق به هر وضعي كه هست خود را برسانند. پيمودن اين راه از كوفه تا دمشق هر چند به عنوان اسيري و هر چند زير زنجير براي امام چهارم قابل تحمل بود، اما تحريف شدن تاريخ عاشورا و بي اثر ماندن شهادت امام حسين را نمي توانست و نمي بايست تحمل كند. من معتقدم كه امام چهارم و بانوان اهل بيت موقعي فكرشان آسوده شد و از پريشاني و اضطراب خاطر بيرون آمدند كه چند روزي در مركز خلافت ماندند و سخنان خود را گفتند و مردم شام


را هم از اشتباه درآوردند و كاري كردند، كه اگر تاريخ نويسي در شام هم مي خواست جريان واقعه ي كربلا را بنويسد جز آنچه طبري و مفيد و ابوالفرج اصفهاني نوشته اند نمي توانست نوشت، در آن روز بود كه اهل بيت مي توانستند به بازگشت خويش علاقه مند باشند و راه مدينه را با خاطري آسوده در پيش گيرند، داغدار بودند با گريه و شيون به مدينه درآمدند و شهر مدينه را منقلب كردند، اما از نظر هدف فكرشان آسوده بود و ديگر نگران آن نبودند كه تا فردا جريان عاشورا را به چه صورتي بنويسند و قيام اباعبداللَّه را چگونه توجيه كنند و تاريخ پرافتخار انقلاب و نهضت امام حسين عليه السلام را به چه وضعي تحريف كنند و با چه افسانه ها و دروغ پردازيها ذهن مردم ساده لوح را مشوب سازند، از اين جهت اهل بيت عصمت و طهارت كاملاً آسوده خاطر بودند و نيك مي دانستند كه گفتنيها گفته شد و جزئيات واقعه ي كربلا امروز در سينه هاي مردم و فرداي نزديك در صفحات تاريخ اسلام به صورتي ثبت شد كه هيچ راهي به تحريف و تغيير و پس و پيش كردن و كم و زياد كردن آن نيست. [2] .

چهارمين زني را كه در جريان عصر عاشورا مي توان نام برد و او را هم در نشان دادن قيافه ي واقعي عاشورا مقامي است شامخ و با سخني كوتاه توانست فصلي


بسيار حساس از ناجوانمردي دشمن را در تاريخ منعكس كند زني است از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعد بود، اما هنگامي كه ديد سپاهيان كوفه به خيمه گاه ريخته اند و حتي جامه ي بانوان را به غارت مي برند شمشيري برداشت و رو به خيمه گاه اباعبداللَّه عليه السلام نهاد و فرياد كرد كه اي آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاي دختران رسول خدا را غارت مي كنند «لاحكم الا للَّه». بيائيد و به خاطر رسول خدا خونخواهي كنيد اين زن با همين سخنان كوتاه خود نشان داد كه كار هرزگي دشمن به كجا كشيد و گوئي هنوز ناله ي او بر در خيمه هاي اباعبداللَّه بلند است.

در بررسي تاريخ عاشورا به نام اين گونه زنان بزرگوار كه با كمال اخلاص به ياري حق و اهل حق برخاسته اند مي رسيم و منحصر به اين چهار نفري كه نام برديم هم نيستند ولي چنانكه مقام هيچيك از شهداي بني هاشم و غير بني هاشم با همه ي جلالت قدر و بزرگواري و فداكاري كه از خود نشان داده اند به مقام امام عليه السلام كه رهبر اين انقلاب بود نمي رسد مقام هيچيك از اين زنان بزرگوار كه در جريان شهادت يا اسيري منشأ اثر بوده اند و هر كدام ناحيه اي از اين فاجعه را رهبري كرده اند به مقام دختر بزرگ اميرالمؤمنين زينب عليه السلام نمي رسيد، او است كه توانست براستي در جريان اسيري جاي برادر خود را بگيرد و همان برنامه را كه برادرش با جمله ي زنده «و هيهات منا الذلة» يعني خوار و زبوني از ما اهل بيت به دور است را تا ساعت شهادت دنبال كرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدينه بكار برد و حق تربيتهاي مادر خود فاطمه عليهاالسلام را ادا كرد، از دختر اميرالمؤمنين جز اين انتظار نمي رفت او بايد در راه دين چنان شكيبا باشد كه مادرش فاطمه و مادربزرگش خديجه عليهماالسلام شكيبا بودند، مگر خديجه ي كبري نبود كه پيش از همه كس به رسول خدا ايمان آورد و بيش از همه در راه پيشرفت دعوت وي فداكاري كرد و در حدود ده سال تمام يعني از اول بعثت تا سال دهم كه وفات كرد در همه ي مشكلات و محنتهاي رسول خدا همدم و همراه وي بود؟ مگر اين زينب كبري دخترزاده ي همان خديجه نيست و مگر راهي كه حسين بن علي عليهماالسلام در پيش گرفته است راهي جز ترويج دين و احياي دعوت رسول خداست؟ اگر بنا باشد در راه دين مبين اسلام و قرآن مجيد زنان به اسيري بروند و با اين بهانه در بازارها و معابر با مردم سخن بگويند و تبليغات نارواي دشمنان را بر باد دهند


و مردم را به حقيقت امر آشنا سازند چه كسي سزاوارتر از دختر اميرالمؤمنين است كه فداكاري را از بزرگترين بانوي فداكار اسلام يعني خديجه ي كبري و بزرگترين حامي رسول خدا يعني حضرت ابي طالب به ميراث برده است؟ هم دختر علي ابن ابي طالب و هم دختر زاده ي خديجه ي كبري: زينب كبري در بازار كوفه خطبه اي ايراد كرد و چون پدرش علي اميرمؤمنان داد سخن داد، گوئي با زبان علي عليه السلام سخن مي گفت، مردم را با اشاره اي آرام ساخت و نفس ها را در سينه حبس كرد و همهمه را فروخواباند احمد بن ابي طاهر بغدادي متوفي سال 280 هجري در كتاب بلاغات النساء براي اين خطبه سه روايت دارد و يكي از آنها به امام جعفر صادق عليه السلام مي رسد. خواهرش ام كلثوم [3] نيز در بازار كوفه خطبه اي ايراد كرد و هر دو خواهر اهل كوفه را سخت ملامت كردند و مردم را منقلب و متأثر ساختند اشكها جاري شد و ناله ها از سينه ها برآمد. فاطمه دختر امام نيز در بازار كوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهي كه كردند و بدبختي و بيچارگي كه بدان گرفتار شدند توجه داد. كار اهل بيت در بازار كوفه به انجام رسيد و فرصت سخن گفتن در مجلس ابن زياد بدست ايشان آمد دختر اميرالمؤمنين با لباس بسيار ساده وارد مجلس شد و در حالي كه كنيزان اطراف او را گرفته بودند در گوشه اي از قصر نشست. ابن زياد پرسيد اين زن گوشه گير كه با كنيزان خود به كناري رفت كه بود؟ كسي به او جواب نداد، بار ديگر سؤال كرد يكي از كنيزان حضرت زينب گفت اين زينب است و دختر همان فاطمه اي است كه دختر رسول خداست.

اينجا وظيفه اي بسيار سنگين و مهم بر عهده ي زينب است بايد هم خود را ضبط كند و شكيبائي را از دست ندهد و هم پاسخ ابن زياد را بگويد و به او مجال ندهد كه امر را بر مردم مشتبه سازد. ابن زياد گفت خدا را شكر مي كنم كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ تازه ي شما را برملا ساخت. ابن زياد اين سخن كفرآميز را از روي


غرور مستي پيروزي گفت، وگرنه بني هاشم چه دروغ تازه اي گفته بودند، آيا دروغ تازه ي ايشان اين بود كه مي گفتند «محمد رسول اللَّه»؟ يا جز اين دروغي گفته بودند، به هر جهت زينب كبري بي درنگ در پاسخ ابن زياد گفت: «الحمدللَّه الذي اكرمنا بنبيه محمد صلي اللَّه عليه و آله و طهرنا من الرجس تطهيرا، إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمدللَّه» يعني شكر خدا را كه ما را به پيامبر خود محمد سرفراز كرد و ما را از پليدي بركنار داشت، اينكه گفتي ما رسوا شده ايم رسوائي براي مردم نابكار است و فاسق و نابكار ديگرانند نه ما و باز هم خدا را شكر.

با اين جواب دندان شكن دختر اميرالمؤمنين باز ابن زياد گفت: ديدي خدا با خانواده ي شما چه كرد؟ گويا ابن زياد مي خواست با اين سخن دختر اميرالمؤمنين را به ياد كشته هاي دو روز پيش آورد و او را منقلب كند. باشد كه سخني مطابق ميل او بگويد يا از در زاري و التماس درآيد، غافل از آنكه اينان در كار خود نيك هشيارند و كلمه اي برخلاف آنچه شايسته ي آنها است نگفته اند و نخواهند گفت و آنچه مي گويند روي حساب است و روي نقشه است و در راه تأمين همان هدفي است كه دارند.

زينب در جواب ابن زياد كه سؤال كرد «ديدي خدا با خانواده ات چه كرد»، فرمود «كتب اللَّه عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع اللَّه بينك و بينهم فتحاجون اليه و تخاصمون عنده» يعني كار تازه اي روي نداده است اينان شهداي خانواه ي ما، كساني بودند كه خدا شهادت را براي ايشان مقدر كرد، و آنان هم به اين سعادت رسيدند و به راه شهادت رفتند، اما به زودي روزي خواهد رسيد كه خدا تو را و آنان را براي حساب فرامي خواند و آنجا با هم درافتيد و چون و چرا كنيد. ابن زياد چنان ناراحت شد و خشم گرفت كه اگر عمرو بن حريث او را ملامت نمي كرد، شايد فرمان قتل خواهر امام عليهماالسلام را صادر مي كرد، اما چه فايده زينب حرف خود را گفت و كار خود را كرد و فاسق و فاجر را شناساند، و اهل بيت عصمت و طهارت را معرفي كرد.

يك ماه يا بيشتر از اين مجلس گذشت و مجلسي از اين مهمتر و حساستر بدست دختر اميرالمؤمنين آمد او آنجا نيز وظيفه داشت كه سخن بگويد و بيش از پيش صريح


و روشن صحبت كند و به همان نسبتي كه مردم شام از مرم كوفه در اشتباه و از شناسائي اهل بيت بيگانه بودند در بيان مطلب و شناساندن اهل بيت پافشاري كند و اصرار ورزد، اين مجلس مهم در مركز خلافت اسلامي آن روز يعني شهر دمشق تشكيل شده بود.

در اين مجلس هم زينب كبري خطبه خواند و سخن گفت و اين خطبه را هم احمد بن ابي طاهر بغدادي در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده است مي گويد كه چون چشم يزيد به اسيران اهل بيت افتاد و آنان را پيش روي خود ايستاده ديد دستور داد تا سر امام را در ميان طشتي نهادند و با چوبي كه دردست داشت به دندانهاي امام مي زد و مي گفت... [4] بعد اشعاري از يزيد نقل مي كند كه خلاصه ي ترجمه ي آن اين است:



«كاش پدران من كه در بدر كشته شدند امروز مي بودند و اين وضع آل محمد را مي ديدند و صدا به شادي بلند مي كردند و مي گفتند يزيد دست تو درد نكند و گفت: از پدران خود نباشم اگر كارهاي محمد را از فرزندان او انتقام نگيرم» حالا كه سخن به اينجا كشيده است و يزيد اگر تا حالا با امام حسين عليه السلام طرف بوده و با او جنگ مي كرده است اكنون با شخص پيغمبر طرف شده و به جنگ با او برخاسته و در مقام كينه جوئي با رسول خدا برآمده است، آيا زينب كبري حق دارد گفته هاي او را ناشنيده بگيرد و كارهاي او را ناديده تصور كند و در مقابل كسي كه هم خود را جانشين پيغمبر مي داند و به عنوان جانشيني او حكومت مي كند و هم از پيغمبر انتقام كارهاي او را مي كشد، و به جاي آنكه پيغمبر مشركان مكه را در جنگ بدر كشته است بزرگترين خداشناسان اسلام را مي كشد و اينان را به جاي آنان حساب مي كند، در مقابل اين شخص سكوت كند و چيزي نگويد و مردم شام هم همانچه را يزيد گفت به عنوان حرف حساب و قابل قبول بپذيرند و به آن معتقد باشند، ظاهراً زينب كبري


نمي توانست در اينجا سكوت كند و آنچه را گفت از نظر انجام دادن وظيفه گفت و خدا هم گفتار او را حفظ كرد و مثل بسياري از اسناد مذهبي كه از ميان رفته است از ميان نرفت و در اواخر قرن سوم هجري در يكي از كتابهاي نفيس اسلامي و بعدها در كتابهاي ديگر نوشته شد و روزي كه صنعت بسيار مفيد و مهم چاپ پديد آمد هر نسخه از آن هزارها نسخه شد و صداي سخن گفتن يك زن اسير و داغدار در مقابل دشمني صاحب قدرت و مغرور آن هم با آن صراحت و شجاعت و بي باكي براي هميشه در تاريخ اسلام منعكس گشت، چنانكه هيچ قدرتي نمي تواند صداي زينب را خاموش كند و سخنان او را كه در تاريخ اسلام جاي خود را باز كرده است از ياد مسلمانان جهان ببرد و يا آنها را تحريف كند و به جاي آنها كلماتي در تجليل و تكريم و اظهار كوچكي و عذرخواهي نزد يزيد بگذارد. نه نهج البلاغه ي علي را مي توان در دنيا عوض كرد و نه صحيفه ي سجاديه امام چهارم را و نه خطبه هاي بين راه و روز عاشوراي امام حسين عليه السلام را و نه خطبه هاي امام چهارم و زينب كبري و ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين عليهم السلام در كوفه و شام و مدينه را. تا روزي كه كتابخانه اي در دنيا وجود دارد اين گفتارها زنده و جاويد است و قابل تحريف نيست و نمي توان يك كلمه از آن كم كرد و يك كلمه بر آنها افزود، خدا نه تنها قرآن مجيد را از تحريف حفظ كرده است و مي كند بلكه در سايه ي قرآن بسياري از اسناد مذهبي همين حال را پيدا كرده و كارش از آنكه تحريف شود يا كم و زياد گردد گذشته است و بر اين نعمت پروردگار بايد شكرگزار بود. والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.



پاورقي

[1] واحسينا! من هرگز فراموش نمي‏کنم و نخواهم کرد که لشکر کفر با پيکر حسين با نيزه‏ها چه کردندو از ياد نمي‏برم که جنازه‏اش را در کربلا روي خاک رها کرده و دفن نکردند، او را تشنه کشتند! خداوند هيچ وقت کربلا را سيراب نسازد!.

[2] محدث قمي در کتاب نفس المهموم گويد: ابوالفرج آورده که «رباب» اشعاري در مرثيه‏ي شويش حسين عليه‏السلام گفته است بدين مضمون:



ان الذي کان نورا يستضاء به

بکربلاء قتيل غير مدفون



سبط النبي جزاک اللَّه صالحة

عنا و جنبت خسران الموازين



قد کنت لي جبلا صعبا الوذ به

و کنت تصحبنا بالرحم والدين



من لليتامي و من للسائلين و

من يغني و يأوي اليه کل مسکين



واللَّه لا ابتغني صهرا بصهرکم

حتي اغيب بين الرمل والطين



جزري گويد: تا مدت يک سال پس از قتل شوهرش زنده بود ولي زير سقفي نرفت و در خيمه‏اي زير آسمان بسر برد تا فرسوده گشته و از دنيا رفت.

ترجمه‏ي شعر:

آنکه نوري بود که همه از پرتوش روشني مي‏گرفتند در کربلا کشته شد و جنازه‏اش را دفن نکردند. اي پسر دخت پيامبر! خداوند تو را از ما پاداش نيک دهد چرا که ميزان عملت را از کاستي و کمي مصون داشتي. تو براي من چونان کوهي سخت بودي که در دامن تو پناه گرفته بودم و همه‏ي عمر با ما رحم و به آئين خدا رفتار نمودي. اکنون براي يتيمان و تهيدستان کيست که آنان را بي‏نياز نموده و هر بينوائي و بي‏ساماني بدو پناه برد.

بخدا سوگند پس از او هيچ دامادي را پاسخ مثبت ندهم تا اينکه در خاک پنهان شوم.

[3] اين ام‏کلثوم دختر اميرالمؤمنين است اما نه از حضرت زهرا که نامش زينب صغري است او از حضرت زهرا عليهاالسلام است و بنا بر روايت کليني و شيخ طوسي و مرحوم طبرسي عمر بن خطاب او را به فشار و کشمکش زيادي در زمان خلافتش به تزويج خود درآورد و بعد از او در مدينه در اثر آوار از دنيا رفت، و اين ام‏کلثوم را که در کربلا حاضر بود ام‏کلثوم صغري گويند و مادرش ام‏ ولد است.

[4] اشعار چنين است:



لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



قد قتلنا القرم من أشياخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالو يا يزيد لا تشل



لست من خندف إن لم انتقم

من بني‏احمد ما کان فعل.