بازگشت

سخنراني 06


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين ابي القاسم محمد و آله الطاهرين.

تاريخ نهضت و قيام مقدس حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه الصلاة والسلام يكي از پرافتخارترين فصول تاريخ اسلام است، و اين دوره ي كوتاه كمتر از يك سال هر چند از نظر كميت و طول زمان بسيار كوتاه و زودگذر بوده، اما از نظر كيفيت و آثاري كه بر آن بار شد بسيار پراثر و جاويد و زوال ناپذير است، مي توان مبدأ اين دوران كوتاه تاريخي را از اواخر ماه رجب سال شصتم هجري مقارن حركت اباعبداللَّه عليه السلام از شهر مدينه به طرف مكه قرار داد و پايان آن را هم بازگشت اهل بيت عصمت و طهارت به مدينه طيبه دانست، هرچند تاريخ ورود اهل بيت به مدينه معلوم نيست و نمي دانيم كه آيا چند ماه در شهر دمشق اقامت كرده اند، و كي از شام رهسپار مدينه گشته اند، و چه مدتي در راه شام تا به مدينه بوده اند؟ اما اجمالاً مي توان مطمئن بود كه از حركت اهل بيت از مدينه در ماه رجب هنوز يك سال تمام نمي گذشت كه امام چهارم با خاندان عصمت و طهارت پس از گذراندن دوران اسارت به مدينه بازگشتند و مستقيماً از شهر دمشق راه مدينه را در پيش گرفتند.

اما داستان آمدن اهل بيت را از شام به طرف عراق و رسيدن آنان در اربعين يعني روز بيستم ماه صفر به كربلا به هيچ وجه نمي توان باور كرد، يا سندي قابل اعتماد براي اين افسانه ي تاريخي بدست داد، اهل بيت عصمت در ماه رجب سال 60 از مدينه به مكه رفته اند و در ماه ذيحجه ي همان سال از مكّه رهسپار عراق شده اند، و در محرم سال 61


پس از شهادت امام عليه السلام و ياران بزرگوارش به عنوان اسير به كوفه رفته اند، و پس از آنكه مدتي در كوفه گرفتار بوده اند طبق دستوري كه از شام رسيد آنان را به شام فرستادند و از آنجا هم بعد از مدتي كه معلوم نيست به مدينه ي طيبه بازگشته اند، و حق آن است كه تاريخ حركت اهل بيت از كوفه به شام و تاريخ رسيدن آنان به شهر دمشق و مدت توقف اسيران آل عصمت در مركز حكومت يزيد و تاريخ حركت آنان از دمشق به طرف مدينه و تاريخ ورود آنان به شهر مقدس مدينه هيچ كدام بدرستي معلوم نيست و نمي دانيم كه هريك از اين وقايع و حوادث در چه تاريخي روي داده است و اگر كسي اصرار ورزد و بخواهد كه از روي شواهد تاريخي احتمال را ترجيح دهد و تاريخ هريك از حوادث را هرچند به حدس و گمان، نه از روي يقين، تحقيق كند مي تواند بگويد كه اهل بيت امام حسين عليه السلام پس از آنكه در روز دوازدهم محرم سال 61 هجري وارد كوفه شدند در حدود يك ماه يعني تا حدود بعد از نيمه ي ماه صفر در كوفه زنداني بوده اند و يكي دو روز پيش از اربعين آنان را به شام فرستاده اند و چنانكه بعضي نوشته اند در حدود نيمه ي ماه ربيع الاول وارد دمشق شده اند.

اما ديگر نمي توان گفت كه تا كي در دمشق مانده اند، و كي از آنجا حركت كرده اند، و در چه تاريخي به مدينه رسيده اند، و راستي اگر مدركي قابل اعتماد و استناد مي داشتيم كه اسيران اهل بيت در چهلم شهادت امام به كربلا آمده اند مي گفتيم كه اين امر در موقع رفتن به شام بوده است نه در موقع برگشتن از شام، چه اگر چنانكه بعضي نوشته اند اهل بيت را در حدود سه روز بعد از نيمه ي ماه صفر كه دستور حركت دادن ايشان از شام رسيد به شام فرستاده باشند هيچ بعيد به نظر نمي رسد كه از طريق كربلا بگذرند و روز بيستم ماه صفر آنجا باشند و آرامگاه مقدس عزيزان و شهيدان خود را زيارت كنند و آنگاه رهسپار دمشق گردند، اما انصاف اين است كه براي همين سخن هم مدركي قابل اعتماد نداريم و فقط شواهدي و مؤيداتي در گوشه و كنار تاريخ مي توان بدست آورد، اما احتمال آنكه اهل بيت روز اربعين وارد شام شده باشند يا در چنان روزي به مدينه رسيده باشند، يا در آن روز از دمشق به طرف مدينه حركت كرده باشند هيچكدام از اين مطالب را نمي توان باور كرد، و چه بهتر كه در ايام عاشورا و اربعين اسمي از اين گونه مطالب بي مأخذ برده نشود و به همانچه بوده است و روي داده


است و مأخذ آن در دست ما است اكتفا شود، نه امام چهارم از شام به عراق آمده است و نه اهل بيت عصمت در بازگشت از شام به كربلا آمده اند و نه جابر بن عبداللَّه انصاري و عطية بن سعد بن جناده عوفي در زيارت اربعين خود با امام چهارم و اهل بيت عصمت و طهارت ملاقات كرده اند، و در هيچ يك از روايات مربوط به زيارت جابر و عطيه نامي و اثري از ملاقات اين دو بزرگوار با امام سجاد عليه السلام و اهل بيت در كار نيست، و قصه پردازان آن را ساخته و پرداخته اند، تنها گفته ي سيد بن طاووس رحمة اللَّه و رضوانه عليه در لهوف است كه برخلاف شواهد تاريخي و جغرافيائي اهل بيت را در بازگشتن از دمشق از دوراهي عراق و حجاز (كه علماي جغرافي هم آن را نمي شناسند) رهسپار عراق مي كند و روز چهلم عاشورا به كربلا مي آورد، البته سيد بن طاووس مردي است بسيار بزرگ و بزرگوار كه علامه ي حلي رحمة اللَّه عليه به صدور كرامات از ايشان اعتراف مي كند، و جلالت قدر ايشان قابل ترديد و تأمل نيست، اما براي اين گفتارشان نمي توان ارزش تاريخي قائل شد، و معلوم نيست كه خود سيد هم به اين مطلب ضعيف و بي مأخذ معتقد بوده است.

در هر صورت اين مطالب تحقيق و بررسي مي خواهد و اصولاً اين طرز فكر يعني پذيرفتن هر مطلبي بدون هيچگونه تحقيق و بررسي و اظهار نظر در آن مطلب بلاي تحقيق و آفت خوب فهميدن حقايق است، اگر سيد بن طاووس رحمةاللَّه عليه در زمان ما هم مي بود و توفيق معاصر بودن با اين عالم جليل را مي داشتيم باز هم در اين مطلب به ايشان رجوع نمي كرديم، و گفته ي ايشان آن هم در كتابي كه به شهادت اهل تحقيق در جواني و اوائل كار ايشان نوشته شده براي ما ارزش تاريخي نداشت، اين فكر بسيار عاميانه و جاهلانه است كه هر گفته و نوشته اي را از هركس و هر كتاب صحيح و بي اشكال بدانيم، راه تحقيق و اظهار نظر در مطالب تاريخي و جز آن هميشه براي اهل نظر و اهل تحقيق باز است، و تنها كسي كه هرچه گفته است يك سر مو هم برخلاف نبوده است از نظر عموم مسلمين جهان شخص رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است و از نظر شيعه اماميه رسول خدا و صديقه ي طاهره و دوازده امام معصوم عليهم السلام كه عصمت آنان به دليل عقل و نقل به اثبات رسيده است.

به همه ي آنچه اشاره كرديم بايد توجه داشت كه تاريخ نهضت اباعبداللَّه الحسين


عليه السلام نسبت به بسياري از فصول تاريخ از تحريف مصون و محفوظ مانده است و قيام به قدري صريح و روشن و غير قابل انتظار بوده است كه حتي دشمنان اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب عليه السلام و امام حسن عليه السلام در مقابل آن سر تعظيم فرود آورده اند و زبان به ستايش آن گشوده اند و هركس براي نوشتن و نگارش اين فصل از تاريخ اسلام قلم بدست گرفته است، طبري مورخ باشد يا ابوالفرج اصفهاني يا ابن واضح كاتب و يا شيخ مفيد رهبر عالي قدر شيعيان در اواخر قرن چهارم جز بر مبناي عظمت و بزرگي و شجاعت و صراحت و مردانگي و حريت و آزادمنشي و جوانمردي رهبر اين قيام چيزي ننوشته اند، چه نهضت و قيام اباعبداللَّه در سال 60 و61 هجري در زمينه اي و به صورتي انجام يافت كه مي توان گفت مجال تحريف را از دست همان كسان كه شايد از تحريف تاريخ بيم و هراسي نداشتند گرفت و نتوانستند اين فصل مقدس تاريخ را تحريف كنند و چهره ي درخشان قيام اباعبداللَّه را به صورتي ديگر جلوه دهند.

كساني كه فصلي از تاريخ را تحريف مي كنند يا شخصيتي را برخلاف آنچه هست جلوه مي دهند در صورتي دست به چنين كاري مي زنند كه زمينه را براي مشتبه ساختن امر بر مردم پيدا كنند، اما بسيار مي شود كه حتي مخالف و دشمن هم نمي تواند جز از بزرگي و بزرگواري كسي سخن بگويد و جز به پاكي و پارسائي او را بستاند. دشمني ابوسفيان اموي در سال هفتم هجرت با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مقتضي بود كه تا ممكن است نزد امپراطور روم شرقي از رسول خدا بدگويي كند و امانت و راستگويي و بزرگواري وي را نهفته دارد و رسول خدا را مردي جاه طلب و دروغگو معرفي كند، اما مجال اين كار را پيدا نكرد و برخلاف ميل و مصلحت خود ناچار زبان به ستايش رسول خدا گشود و بهتر از هر دوست و مسلماني او را به بزرگي و بزرگواري معرفي كرد.

در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجري بود كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزيره ي عربستان را بوسيله ي نامه هائي كه فرستاد به دين اسلام دعوت فرمود، و چنانكه صاحب طبقات مي نويسد در محرم سال هفتم هجرت در يك روز شش سفير رسول خدا با شش نامه از مدينه رهسپار شدند


عمرو بن اميه ضمري با نامه اي براي نجاشي امپراطور حبشه، و دحية بن خليفه كلبي با نامه اي براي قيصر پادشاه روم شرقي، و عبداللَّه بن حذافه ي سهمي با نامه اي براي خسرو پرويز پادشاه ايران و حاطب بن ابي بلتعه با نامه اي براي پادشاه اسكندريه ي مصر و شجاع بن وهب اسدي با نامه اي براي حارث بن ابي شمر غساني پادشاه شام، و سليط بن عمرو با نامه اي براي هودة بن علي حنفي پادشاه يمامه، دحية بن خليفه ي كلبي نامه امپراطور روم شرقي را به او رساند و چنانكه در كتابهاي انسان العيون، سيره ي نبويه و تاريخ طبري و كامل ابن اثير نوشته شده قيصر در مقام كنجكاوي برآمد و دستور داد كه مردي از اهل حجاز پيدا كنند و نزد وي آورند تا درباره ي محمد از وي تحقيق كند. اتفاقاً در اين موقع ابوسفيان و جماعتي از قريش براي تجارت به شام رفته بودند و آنان را در بيت المقدس نزد قيصر روم بردند و در مجلس رسمي وي بار يافتند.

قيصر رو به مردان قريش كرد و گفت كداميك از اينان با اين مردي كه خود را پيامبر خدا مي داند خويش نزديكتر است؟ ابوسفيان گفت من از همه با وي خويشتر و نزديكتريم. و همين طور هم بود چرا كه در آن كاروان در ميان مردان قريش كسي جز ابوسفيان از بني عبدمناف نبود. قيصر گفت با محمد چه نسبتي داري؟ ابوسفيان گفت عموزاده ي من است. قيصر گفت: نزديك بيا سپس دستور داد تا همراهان ابوسفيان را پشت سر وي قرار دادند و آنگاه رو به مترجم خود كرد و گفت: به همراهان ابوسفيان بگو اين مرد را پيش روي شما نشاندم تا درباره ي آن مردي كه خود را پيامبر خدا مي داند از وي پرسش كنم، و شما را هم پشت سر وي نشاندم تا اگر دروغي بگويد روبروي او نباشيد و شرم نكنيد و دروغ او را رد كنيد. ابوسفيان خودش بعدها مي گفت: بخدا قسم اگر بيم آن نداشتم كه دروغ مرا رد كنند. دروغ مي گفتم اما حيا كردم و برخلاف ميل و مصلحت خود راست گفتم. قيصر از ابوسفيان پرسيد و گفت: اين مرد مدعي نبوت در ميان شما داراي چگونه اصل و نسبي است؟ ابوسفيان گفت: مردي است در ميان ما داراي اصل و نسب شريف و بزرگوار. قيصر گفت: پيش از وي ديگري در ميان شما چنين ادعائي كرده است؟ ابوسفيان گفت: نه. قيصر گفت: پيش از آنكه خود را پيامبر خدا بداند و چنين سخني اظهار كند شده بود كه دروغي بر مردم بگويد؟ ابوسفيان گفت: نه. قيصر گفت: از پدرانش كسي پادشاه بوده است؟ ابوسفيان


گفت: نه. قيصر پرسيد در عقل و فهم و درايت چگونه است؟ ابوسفيان گفت در عقل و فهم و درايت او هرگز نقصي نديده ام. قيصر پرسيد: مردمان متعين و اشراف به او ايمان مي آورند يا مردم متوسط و ضعيف؟ گفت: مردمان متوسط و ضعيف. قيصر پرسيد: پيروان او رو به فزوني هستند. يا روز به روز كمتر مي شوند؟ابوسفيان گفت: روز به روز بر شماره آنان افزوده مي شود. قيصر پرسيد: مي شود كسي از ايشان از دين اسلام بدش آيد و مرتد شود، يعني پس از مسلمان شدن از مسلماني برگردد؟ ابوسفيان گفت: نه، قيصر گفت: آيا محمد عهدشكني و بي وفائي هم مي كند يا نه؟ ابوسفيان گفت: تاكنون از وي عهدشكني و بي وفائي نديده ايم و اكنون هم با وي عهد و پيماني بسته ايم كه نمي دانيم در آينده چه خواهد كرد (مراد ابوسفيان عهدنامه ي ده ساله ي حديبيه بود). قيصر گفت: تاكنون با وي جنگ هم كرده ايد؟ ابوسفيان گفت: آري. قيصر پرسيد جنگ شما و او چگونه برگزار شده است؟ ابوسفيان گفت: به نوبت، گاه ما پيروز مي شديم و گاه او پيروز مي گشت. در جنگ بدر او بر ما پيروز شد، و من در آن جنگ حضور نداشتم. اما پس از آن در سال بعد يعني در جنگ احد، به شهرشان حمله برديم و شكمها را شكافتيم و گوش و بينيها را بريديم. قيصر گفت: اين مرد شما را به چه كارهائي امر مي كند؟ ابوسفيان گفت: به ما دستور مي دهد كه تنها خدا را پرستش كنيم و چيزي را شريك وي قرار ندهيم و ما را از پرستش بتهائي كه پدران ما مي پرستيدند بازمي دارد، و ما را به نماز خواندن و صدقه دادن، و به راستگوئي و پارسائي و پاكدامني، و وفاي به عهد و پيمان، و امانتداري امر مي كند. قيصر كه همين مقدار سؤال و جواب را درباره ي تحقيق و بررسي و شخصيت رسول اكرم كافي دانست رو به ابوسفيان كرد و گفت: اصل و نسب وي را از او پرسيدم و گفتي كه او در ميان شما مردي است با اصل و نسب و شريف و بزرگوار و پيامبران خدا بايد در ميان قبيله يخود اصيل و شريف باشند. و از تو پرسيدم كه آيا پيش از وي كسي در ميان شما چنين ادعائي كرده و دم از نبوت زده است و خود گفتي كه تاكنون ميان شما چنين كسي و داراي چنين ادعائي نبوده است، البته اگر كسي از پيش چنين ادعائي كرده بود مي گفتم اين شخص هم همانچه را پيش از وي گفته اند تقليد مي كند، سپس پرسيدم كه آيا پيش از آنكه چنين سخني اظهار كند و خود را پيامبر بداند شده است كه بر مردم


دروغ بگويد و تو خود اعتراف كردي كه چنين چيزي نبوده است و هرگز بر كسي دروغي نگفته است و من از همين راه فهميدم كه نمي شود او از دروغ گفتن بر مردم پرهيز كند و آنگاه بر خدا دروغ بگويد. و از تو پرسيدم كه آيا از پدران او كسي پادشاه بوده است، تو گفتي كه در ميان پدران او كسي پادشاهي نداشته است، البته اگر كسي از پدرانش پادشاه مي بود، مي گفتم اين مردي است كه در جستجوي پادشاهي پدرانش قيام كرده است. آنگاه از تو پرسيدم كه آيا اشراف و زورمندان مردم به وي ايمان مي آورند، يا ضعفاي مردم، گفتي كه ضعفا بيشتر به وي ايمان مي آورند، و پيروان پيامبران خدا هميشه همين ضعفا بوده اند (يعني طبقه ي محروم و زحمتكش، نه مردمي كه از وضع موجودي كه بر محور منافع مشروع و نامشروع آنان گردش مي كند كاملاً رضايت خاطر دارند، و در مقابل هركس كه بخواهد از طريق ايجاد انقلاب صحيح چهره ي اجتماع را عوض كند و قيافه ي زندگي مردم را تغيير دهد كارشكني و دشمني مي كنند) آنگاه قيصر گفت: باز از تو پرسيدم كه آيا بر شماره ي پيروان محمد و مسلمانان افزوده مي شود، يا تدريجاً كم مي شوند؟ گفتي كه روز بروز بر شماره ي آنان افزوده مي شود، و ايمان به خدا و پيامبران بر حق همين طور است يعني روز به روز طرفداران بيشتري پيدا مي كنند تا به حد كمال برسد. و از تو پرسيدم كه آيا كسي مي شود از ايشان از دين اسلام بدش آيد و مرتد شود و پس از مسلماني اسلام را رها كند تو گفتي كه چنين چيزي پيش نيامده است و راه ايمان اين طور است زيرا هرگاه دل بوسيله ي ايمان گشايش يافت و به ايمان خرسند گرديد، ديگر شرح صدر مانع است كه دلتنگي و دلسردي از ايمان پيش آيد. سپس از تو پرسيدم كه آيا ميان شما و او جنگي روي داده است؟ گفتي كه جنگهائي ميان شما و او روي داده و پيروزي شما بر يكديگر به نوبت بوده است، گاه او بر شما پيروز مي شد و گاه شما بر او پيروز مي گشته ايد. پيامبران خدا هم چنين بوده اند و گاه گرفتار مي شده اند اما سرانجام پيشرفت و پيروزي آنان قطعي است. آنگاه از تو پرسيدم كه شما را به چه چيزهائي امر مي كند؟ و در پاسخ من گفتي كه شما را به نماز خواندن و صدقه دادن و پارسائي و پاكدامني و وفاي به عهد و امانتداري امر مي كند و خود اعتراف كردي كه او اهل غدر و مكر و بي وفائي نبوده و نيست و شأن پيامبران خدا چنين است كه غدر و مكر و بي وفائي نمي كنند و من از اين


پرسش و پاسخها يقين كردم و دانستم كه او پيامبر خدا است، اين بود نمونه اي از بيچارگي و زبوني دشمن در مقابل شخصيتي كه نمي توان آن را تحريف كرد. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.