بازگشت

سخنراني 03


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمدللَّه رب العالمين باري ء الخلائق اجمعين والصلاة والسلام علي خاتم النبيين محمد و آله الطاهرين.

در آغاز سخنان امشب چند حديث مختصر از كتاب اسدالغابه ابن اثير درباره ي اباعبداللَّه الحسين عليه السلام نقل مي كنم و سپس دنباله ي مطالب ديشب گفته مي شود. مردي از عبداللَّه بن عمر پرسيد كه اگر خون پشه اي به جامه ي انسان برسد چطور است؟ عبداللَّه گفت: ببينيد كه اين مرد عراقي از خون پشه مي پرسد و حال آنكه همين عراقيان فرزند رسول خدا را كشتند و من خود از رسول شنيدم كه مي گفت:

»الحسن والحسين ريحانتاي من الدنيا«حسن و حسين دو دسته گل خوشبوي من هستند از دنيا.

رسول خدا فرمود:»حسين مني و انا من حسين، احب اللَّه من احب حسيناً، حسين سبط من الأسباط«حسين از من است و من از حسينم، خدا دوست بدارد كسي را كه حسين را دوست مي دارد، حسين فرزند پيغمبر است و پدر امامان.

انس بن حرث كاهلي كه خود و پدرش از صحابه ي رسول خدا بوده اند مي گويد: از رسول خدا شنيدم كه مي گفت:

»ان ابني هذا)يعني الحسين(يقتل بارض من أرض العراق فمن ادركه فلينصره«همين پسرم يعني حسين در زميني از سرزمين عراق كشته مي شود، هر كه در آن زمان باشد و دستش برسد بايد او را ياري كند.

در سال شصتم هجرت مقدمات وقوع آنچه رسول خدا خبر داده بود فراهم گشت


و امام عليه السلام هم براي شهادت آماده گشت، اما نه چنانكه بعضي پنداشته اند كه چون راهي به زنده ماندن نداشت و مي دانست كه اگر تسليم شود باز به هر وسيله اي باشد او را مي كشند و از بين مي برند و روي حساب بيچارگي و راه پيدا نكردن به زندگي تن به شهادت داد، اينطور نبود و گوينده يا نويسنده ي اين سخن هركه باشد سخنش سست و بي اساس است، اگر واقع مطلب اين بود عمل امام عليه السلام چه ارزشي مي داشت و كجا مي توانست دنيا روي اين قيام مقدس اين همه حساب كند، اين نهضتي كه نقطه ي اتكاي تمام نهضتهاي مقدس تاريخ اسلام است و در حقيقت مركز و كانون همه ي نهضتهاي مقدس ديني است چه نهضتهائي كه پيش از حسين بن علي عليه السلام بوده است و چه قيامهائي كه بدست زيد بن علي و حسين بن زيد و صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم و حسين شهيد فخّ و ديگران به دنبال نهضت امام حسين عليه السلام پيش آمده است، كجا ممكن است چنين نهضتي را با اين توجيهات بي اساس تجزيه و تحليل كرد؟ سخن حق در اين مقام همان است كه اشاره كرديم و گفتيم كه امام حسين عليه السلام در اواخر سال شصتم و اوايل سال شصت و يكم وضع موجود جامعه را و حالت روحي و اخلاقي ملت مسلمان را چنان گرفتار انحراف و در خطر ديد كه راهي باصلاح آن وضع موجود و آن فساد اجتماعي دامنگير و خطرناك جز راه قيام و شهادت در پيش نداشت، مطلب اين نيست كه او راهي براي زندگي نداشت و تن به شهادت داد، مطلب اين است كه راهي به زنده ماندن دين و بقاي امت اسلامي نمانده بود جز با اين قيام خونين، و اينطور فهميد كه اگر بخواهد اين امت اسلامي زنده بماند و در جهان امتي اسلامي زنده بماند و در جهان امتي اسلامي باشند ناچار بايد تحت عنوان»ان اللَّه شاء ان يراك قتيلاً«خود كشته شود و زير عنوان»ان اللَّه شاء ان يراهن سبايا«عزيزان و خواهرانش و بزرگترين سخنوران تواناي جهان اسلام كه يكي نامش زينب است و يكي نامش ام كثوم است و يكي نامش فاطمه بنت الحسين است و ديگري نامش علي بن الحسين است اينان بروند و در سر بازارهاي عراق و سوريه امت اسلامي را به آن وضع موجود شرم آوري كه دارند توجه دهند و امت اسلامي را از خطر مرگ و نابودي براي هميشه رهائي بخشند و نهضتهاي مقدس را كه پيش از حسين بن علي بوده است زنده نگهدارند و راهي هموار براي قيامها و نهضتهاي ديني آينده ي مسلمانان باز كنند.


پس از آنكه وليد بن عتبه كه والي شهر مدينه بود به فرمان خليفه ي وقت امام را در فشار گذاشت تا تسليم شود و بيعت كند و جريان شب بيست و هشتم ماه رجب در خانه ي وليد به انجام رسيد و امام بيعت نكرد و اظهار نظر قطعي را به فردا و پس از آن موكول فرمود و گفت: باشد تا فردا تصميم خود را بگيرم. فرداي آن روز عبداللَّه بن زبير ترسيد و از مدينه گريخت اما امام عليه السلام آن روز را هم در مدينه ماند و در همان روز براي آنكه شايد خبر تازه اي بدست آيد از خانه بيرون آمد، مروان بن حكم در ميان كوچه به امام حسين عليه السلام برخورد و ضمن صحبت به آن حضرت گفت آقا من خيرخواه شمايم حرف مرا بشنو و هرچه مي گويم چنان كن، امام گفت چه مي گوئي بگو تا راستي اگر سخني به خير من باشد بشنوم، مروان گفت: من به شما دستور مي دهم كه با يزيد بن معاويه بيعت كني چه اين كار هم براي دنياي شما خوب است و هم براي دين شما، يعني اگر يزيد را به عنوان خلافت و امامت و رهبري ملت مسلمان شناختي و پيشوائي او را براي مسلمانان جهان امضا كردي دين و دنياي خود را حفظ كرده اي و نتيجه آنكه اگر با وي بيعت نكني و سر مخالفت پيش گيري هم دينت را تباه كرده اي و هم دنيا از دست تو رفته است، امام در پاسخ اين سخن جسارت آميز مروان گفت»انا للَّه و انا اليه راجعون«اين كلمه بيشتر در موقع يادآوري مصيبت و در مقام تسلي دادن و تسلي يافتن گفته مي شود، فاجعه و مصيبتي كه امام براي يادآوري آن و تسلي دادن خود و ديگران اين كلمه را بر زبان جاري ساخت همان انحراف فكري مسلمين است كه روزي ملت مسلمان از مجراي صحيح دين شناسي و مسير فكري خويش چنان منحرف شود كه بگويد اگر حسين بن علي با يزيد بيعت كند دين و دنياي او تأمين است وگرنه هر دو به باد رفته است، سپس امام فرمود»و علي الإسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت حدي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان«يعني بنابر اين بايد با اسلام خداحافظي كرد، بايد فاتحه اسلام را گرفت اگر واقعاً كار امت اسلامي به آنجا بكشد كه حافظ اسلام و مسلمانان و زمامدار مسلمين جهان و به تعبير ديگر جانشين پيغمبر و حافظ شرع و شريعت اسلام مردي مثل يزيد باشد با اينكه من از جد خود رسول خدا شنيدم كه مي گفت خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است. آنگاه سخن ميان امام و


مروان بطول كشيد تا آنجا كه مروان با حال خشم و ناراحتي از امام جدا شد، به هر صورت امام از مدينه به مكه آمد و روز هشتم ذيحجه كه آن را روز ترويه مي گويند و آن مصادف بود با روز گرفتار شدن هاني بن عروه بدست ابن زياد و خروج مسلم بن عقيل عليه السلام در كوفه، رهسپار عراق شد و بيشتر مسلمانان از حركت امام در اين موقع كه بايد اعمال و مناسك حج انجام شود بسيار تعجب مي كردند، فرزدق شاعر كه نام او در تاريخ اسلام بسيار مشهور است مي گويد در سال شصتم هجرت مادرم را به حج مي بردم و در همان هنگام كه وراد زمين حرم شدم و شتر مادر خود را مي راندم حسين بن علي را ديدم كه مسلح از مكه بيرون مي رفت پرسيدم اين شترها از آن كيست؟ گفتند از آن حسين بن علي، پس نزد امام شرفياب شدم و به وي سلام كردم و گفتم خدا خواسته ها و آرزوهايت را چنانكه دوست دداري برآورد اي فرزند رسول خدا پدر و مادرم فداي تو باد چرا شتاب كردي و اعمال حج را انجام نداده از حرم بيرون مي روي؟ گفت اگر شتاب نمي كردم و بيرون نمي آمدم دستگير مي شدم. آنگاه از من پرسيد كه شما كه هستي؟ گفتم مردي از عربم به خدا قسم كه بيش از اين از كار من تحقيق و تفتيش نكرد، سپس گفت از مردمي كه پشت سر گذاشته اي يعني از مردم عراق چه خبر داري؟ گفتم از كسي سؤال كرديد كه خوب از اوضاع مردم آگاه است، دلهاي مردم با شماست و شمشيرهاي آنان عليه شما، و قضاي الهي از آسمان فرود مي آيد و خدا هرچه بخواهد مي كند»قلوب الناس معك و اسيافهم عليك والقضاء ينزل من السماء واللَّه يفعل ما يشاء«امام عليه السلام در پاسخ فرمود:»صدقت للَّه الأمر و كل يوم ربنا في شأن ان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللَّه علي نعمائه و هو المستعان علي ا داء الشكر و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد من كان الحق نيته والتقوي سريرته«راست گفتي كار بدست خداست و هر روزي خدا را دست بكاري است اگر فرمان الهي مطابق ميل و رضاي ما فرود آيد خدا را بر نعمتهاي وي سپاسگزاريم هم از اوست و اگر قضاي الهي نه بر وفق مراد باشد و راه اميد را سد كند باز آنكس كه حق نيت او است و تقوي باطن بينان كار او، به هلاكت نخواهد رسيد. فرزدق گفت آري خداي تو را به آنچه دوست داري برساند و از آنچه مي ترسي حفظ كند، آنگاه فرزدق مسائلي راجع به حج و غير آن از امام پرسيد و جواب شنيد و خداحافظي كردند و از هم جدا


شدند.

شنونده ي محترم! در آنچه امام عليه السلام به فرزدق گفت بايد بيشتر دقت نظر بكار برد، امام مي خواهد بگويد من از آن مردمي نيستم كه در پي مقصدي مي روند و براي رسيدن به آن سعي و تلاش مي كنند آنگاه شايد به مقصد خود رسيدند و شايد هم از آن بازمانند، مرا هدفي است كه هرچه پيش آيد و اوضاع به هر صورتي درآيد و هر كه غالب يا مغلوب باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسي كه براي تحصيل مال و ثروت پي كسب و تجارت مي رود، كسي كه براي رسيدن به جاه و مقام تلاش مي كند، كسي كه براي درمان شدن بيماري خود يا سالم شدن بيمار خود پيش پزشك مي رود، كسي كه براي مغلوب كردن حريف خود قدم بر ميدان مبارزه مي گذارد، كسي كه براي كسب شهرت و آبرو پيش مردم كار نيك يا كار نيك نما انجام مي دهد، اينان ممكن است به مقصود خود برسند و ممكن است از هرگونه تلاش و كوشش براي رسيدن به مقصود كمتر نتيجه اي بدست نياورند، نه هرچه انسان بخواهد و آرزو كند به آن مي رسد، چه بسا كه وزش بادهاي حوادث در خلاف جهت ميل كشتيهاي آرزوها جريان يابد، حال غالب مردم اينطور است، پس مقصود هرچه باشد مي روند و سعي و كوشش خود را در راه رسيدن به آن بكار مي برند، گاه شاهد مقصود را در آغوش مي كشند و گاه نه تنها به مقصود خود نمي رسند بلكه مال و زندگي و احياناً جان خود را از دست مي دهند، بي آنكه در عوض چيزي هم بدست آورده باشند.

امام مي گويد: من از اين مردم نيستم و آينده به هر صورتي درآيد و قيافه ي سياسي عراق هم هرچه باشد من به هدف خود خواهم رسيد، چه اين قيام را جز به منظور انجام وظيفه اي كه خداي در چنين وضعي بر عهده ي مثل من نهاده است انجام نمي دهم و منظور نه آنست كه خليفه شوم و مقصود نه آنست كه بر مسلمانان حكومت كنم، اگر پيروز شدم در راه انجام وظيفه است و سزاوار خواهد بود و اگر دشمن من پيش برد باز هم وظيفه ي خويش را انجام داده ام و جز اين هم مقصودي و مقصدي در كار نهضت من نبوده است.

راستي براي رجال حق و مرداني كه انگيزه ي مادي ندارند و هرگونه جهاد و مبارزه اي را براي خدا و از نظر اداي تكليف دنبال مي كنند چه فرق مي كند كه غالب


شوند يا مغلوب و اين تعبير هم از نارسائي الفاظ و عبارات است وگرنه لغت مغلوبيت در قاموس رجال حق وجود ندارد، عين همين مطلب را كه امام عليه السلام در راه عراق به اين صورت به فرزدق گفت و فرمود كه اگر ما پيش رفت خدا را سپاسگزار خواهيم بود و اگر قضاي الهي شكست ما را پيش كشيد و راه پيروزي را به روي ما بست باز چون با حسن نيت و تقواي سريرت قدم در اين راه نهاده ايم از ميان نخواهيم رفت و هر چند ممكنست كشته شويم اما نخواهيم مرد، چه بسيار فرق است ميان شهدات و كشته شدن در راه حق و در طريق امر به معروف و نهي از منكر، با مردن و از ميان رفتن.

عين اين مطلب را امام در روز عاشورا ضمن يكي از خطبه هاي خود به مردم كوفه فرمود و با خواندن اشعار فروة بن ميسك مرادي صحابي اشاره كرد كه اگر كساني دوست يا دشمن گمان كرده اند امروز روز مرگ و شكست و نابودي ماست بس در اشتباهند و تعبير صحيح آن است كه امروز روز شهادت ماست آنهم شهادتي كه مقدمه ي زندگي جاويد ما خواهد بود.

ابن طاووس مي نويسد كه چون بُرَيْرُ بن خُضَيْر هَمْداني مردم را موعظه كرد، پند داد و سخن او را نشنيدند و از موعظه هاي او بهره مند نگشتند امام خود بر شتر خويش سوار شد و از آنها خواست تا خاموش شوند و چون خاموش شدند و گوش فراداشتند خدا را حمد و ثنا گفت و چنانكه شايسته بود او را ستود و بر محمد و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان خدا درود فرستاد و داد سخن داد، پس گفت: هلاكت و افسوس باد شما را اي مردم كه ما را فريب داديد و به فريادرسي خود خوانديد و ما هم بشتاب براي فريادرسي شما بپا خاستيم، همان شمشيري كه ما بدست شما داده ايم بروي ما كشيديد و همان آتشي را كه ما براي نابود ساختن دشمن خود و شما روشن كرده بوديم بر ما ب افروختيد، آنگاه به همراهي دشمنان خود با دوستان و خيرخواهان خود به جنگ پرداختيد، بي آنكه در ميان شما دادي داده باشند يا به آينده ي آنها اميدوار باشيد واي بر شما مردم! چرا آنگاه كه هنوز شمشيرها در نيام و دلها آرام بود و تصميمي قطعي نگرفته بوديد دست از ما برنداشتيد و چرا با شتابزدگي چون ملخهاي تازه پر درآورده به پرواز درآمديد و مانند پروانگان در آتش فتنه فروريختيد، نسيم رحمت به شما نرسد اي فرومايگان و اي پست مردان كه قرآن را بدور انداخته ايد. و كلمات را تحريف


كرده ايد، اي طرفداران گناهان و اي ياران شيطان و اي كساني كه سنتهاي پيغمبران را محو و نابود ساخته ايد آيا به ياري بيدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشيده ايد. به خدا قسم دير زماني است كه شما بي وفا بوده ايد ريشه هاي شما از آن آب خورده و شاخه هاي شما از آن نيرو گرفته است و ناپاكترين ميوه اي گلوگير بار آمده ايد كه دوست و خيرخواه شما را از شما بهره اي نيست، اما به كام دشمن گوارا فرومي رويد. تعبير در گلوي دوست گير كردن كنايه از آن است كه وعده ي نصرت و فداكاري مي دهيد و دم از جان نثاري و مردانگي مي زنيد و چون روز امتحان و ميدان كارزار پيش آيد نه تنها از شما فايده اي نيست بلكه چون لقمه اي گلوگير دست تعدي و بيداد شما گلوي دوست را مي فشارد و زندگي او را تهديد مي كند؛ سپس امام فرمود بدانيد»الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة والذلة و هيهات منا الذلة يأبي اللَّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت انوف حمية و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الا و اني زاحف بهداه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر«.

بدانيد مردم كوفه كه اين مرد پدر ناشناخته)يعني عبيداللَّه(پسر آن مرد پدر ناشناخته)يعني زياد(مرا در اختيار يكي از دو راه ناگزير ساخته است يا آنكه شمشيرها از نيام كشيده شود، يعني جنگ سختي به راه افتد و كار به شهادت و جانبازي كشد، يا من تن به خواري و زبوني دهم و تسليم اراده ي وي گردم تا هرچه بخواهد درباره ي من انجام دهد، اما خواري و زبوني از ما به دور است خدا راضي نيست كه ما خوار و زبون گرديم، پيغمبر و مردان با ايمان تن به خواري و بيچارگي نمي دهند، دامنهاي پاك مادران كه در آنها تربيت يافته ايم و جوانان با غيرت و رادمردان زور نشنو كه تا راه مرگ و شهادت بروي آنان باز است از راه فرومايگان و بيچارگان نخواهند رفت، نيز رضا به خواري و ذلت ما نمي دهند، اكنون اگر چه ياران وفادار من كم اند و ديگران دست از ياري من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمي توانم پذيرفت و جز از طرق شهادت نمي توانم رفت. اينجا است كه امام عليه السلام اشعار فروة بن مسيك مرادي را كه نمودار يك دنيا عظمت و آرامش روحي و قدرت معنوي است مي خواند:



فَإن نَهْزِمْ فَهَزامُونَ قِدْماً

وَ اِنْ نَعلِبْ فَغَيْرُ مُغلَّبينا




اگر امروز پيروزي بدست ما افتاد از قديم چنين بوده است و اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزي براي ما است و حق در هر قيافه اي باشد چه غالب و چه مغلوب پيروز است.



وَ ما اِنْ طِبَّنا جُبْن وَلكِن

مَنايانا وَ دَولَةُ آخَرِينا



ما با قدم شجاعت و مردانگي به اين راه مي رويم و با ترس و كم دلي خو نگرفته ايم اما اگر مقدر چنان باشد كه ما به شهادت برسيم و ديگران به دولت رسند چه مي شود كرد.



اِذا مَا المَوْتُ رفع عَنْ اُناسٍ

كَلا كِلُهُ اَناخَ بِآخَرينا



رسم روزگار همين است آنگاه كه مرگ از حمله به مردمي بازگردد و از پامال ساختن آنها فارغ شود، حمله ي ديگري را آغاز مي كند و جمع ديگري را لگدكوب مي سازد.



فَاَفْني ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمي

كَما اَفْني القُرُونَ الأوَّلِينا



تركتاز اجل چنانكه قرنهاي گذشته را نابود ساخت رادمردان بني هاشم را امروز به سوي مرگ مي كشاند.



فَلَو خَلَد الْمُلُوكُ اِذاً خَلَدنا

وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذاً بَقِينا



اگر پادشاهان جهان جاويد بودند ما هم كه پادشاه ملك و ملكوتيم جاويد بوديم و اگر مردان با فضيلت و مردان بزرگوار دنيا زنده مي ماندند ما هم كه اساس بزرگواري و عنصر فضيلت هستيم زنده مي مانديم.



فَقُلْ لِلشَّامِتينَ بِنا اَفِيقُوا

سَيلْقَي الشَّامِتُونَ كَما لَقِينا



به مردمي كه امروز ما را بر گرفتاري و مصيبت شماتت مي كنند بگو: بزودي روز گرفتاري شما نيز مي رسد و دست روزگار جامهاي تلخ مصائب را به كام شما نيز فروخواهد ريخت.

امام عليه السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مي دانست كه چه مي كند و كجا مي رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتي خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگراني آنها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهي


گردد، امام براي شهادت مي رفت اما دوستان و بستگان مي گفتند آقا مرو كه مي ترسيم خدا نكرده كشته شوي.

از جمله عبداللَّه جعفر برادرزاده و داماد اميرالمؤمنين عليه السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد و بوسيله ي نامه هايي به امام تقديم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه مي ترسم كه خود و جوانانت به شهادت برسيد و اگر تو امروز كشته شوي، روشني زمين از ميان مي رود، چه مردم بوسيه ي تو به راه مي آيند و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مفرما كه من خودم در پي نامه ام مي آيم، آنگاه عبداللَّه بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه اي از برادر خود عمرو بن سعيد براي امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پيمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمينان خاطر به مكه بازگردد، رهسپار شدند و هر دو به خدمت امام رسيدند و نامه ي حاكم مكه را هم تقديم داشتند در بازگشتن امام اصرار ورزيدند.

اما امام در پاسخ آنها گفت: من جد خود رسول خدا را به خواب ديده ام و او مرا فرموده است تا به اين راه بروم. گفتند: چه خواب ديده اي؟ فرمود خواب خود را به كسي نگفته ام و تا زنده باشم به كسي نخواهم گفت، عبداللَّه بن جعفر از بازگشتن امام نااميد شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دوشان روز عاشورا به شهادت رسيده اند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.

امام همچنين با شتاب به سوي عراق پيش مي رفت تا نزديك كوفه رسيد و از آنجا نامه اي به اهل كوفه نوشت و آن را با قيس بن مسهر صيداوي فرستاد اما هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود، در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامه ي مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت شما و هماهنگي شما در راه ياري ما و طلب حق خبر يافتم و از خدا خواهانيم كه نيكي خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع اجري عظيم عنايت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذيحجه يعني روز ترويه از مكه به سوي شما رهسپار شده ام، هرگاه فرستاده ي من بكوفه رسيد در كار خويش هرچه بيشتر شتاب ورزيد و تلاش و كوشش كنيد، اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مي شوم.


قيس نامه ي امام را گرفت و به راه افتاد ولي در نزديكي كوفه دستگير شد و او را نزد ابن زياد بردند، ابن زياد وي را گفت كه بايد منبر بروي و حسين بن علي را دشنام دهي، قيس بالاي منبر رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و سپس گفت اي مردم بدانيد كه حسين بن علي بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پيغمبر شما است و من هم فرستاده ي اويم، به ياري او برخيزيد، آنگاه بر عبيداللَّه و پدرش لعنت فرستاد و بر علي ابن ابي طالب درود فرستاد، عبيداللَّه گفت تا او را از بالاي بام درانداختند و استخوانهاي او درهم شكست.

امام عليه السلام همچنان رو بكوفه پيش مي رفت تا در سر منزل زرود از شهادت مسلم و هاني خبر يافت و فرمود»انا للَّه و انا اليه راجعون«و مكرر مي گفت رحمت خدا بر آن دو باد، و در منزل عذيب الهجانات خبر شهادت قيس بن مسهر به عرض امام عليه السلام رسيد و امام بر وي رحمت فرستاد و دعا كرد كه خدايش در بهشت جاي دهد، در منزل زباله مردم را از خبر شهادت مسلم و هاني و اوضاع كوفه با خبر ساخت و فرمود شيعيان ما دست از ياري برداشته اند هر كه خواهد راه خود را در پيش گيرد و برود، اينجا بود كه بيشتر همراهان امام پراكنده شدند و اندكي با امام باقي ماندند به روايت محمد بن جرير طبري مفسر و مورخ و فقيه معروف اسلامي در كتاب تاريخ معروفش تاريخ الامم والملوك: امام عليه السلام در منزل ذي حُسُم خطبه اي خواند و سخنراني كوتاهي ايراد كرد و صريحتر از آنچه تاكنون گفته انگيزه ي قيام خود را بيان كرد آمادگي خود را براي شهادت اعلام داشت و در آن خطبه چنين گفت:

»اما بعد انه قد نزل من الأمر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء، فلم يبق منها الصبابة كصبابة الإناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل«.

كار ما به اينجا كشيده است كه مي بينيد. قيافه ي دنيا دگرگون شده و آغاز ناشناسي و بي مهري كرده است و نيكي آن رو به زوال است، دنيا با شتاب مي گذرد و جز اندكي ناچيز و جز زندگي پست و كم ارزشي از آن باقي نمانده است، دنياي امروز درست مانند چراگاهي است كه جز گياه زيان بخش و بيماركننده در آن چيزي نمي رويد.

امام چرا اينهمه از دنياي آن روز و زندگي در آن شرائط بدگوئي كرد و چرا اين همه


گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله ي بعد سر مطلب را بيان مي كند هيچ سخن از گراني زندگي يا نيامدن باران و حتي نبودن امنيت و آسايش در ميان نيست و آنچه زندگي را بر امام عليه السلام ناگوار و غير قابل تحمل ساخته است غير آن چيزهائي است كه غالباً زندگي را بر مردم ناگوار و ناپسند مي سازد، درست توجه كنيد اينجا جائي است كه طليعه ي دشمن رسيده است و امام عليه السلام در خطر محاصره ي لشكريان عراق قرار مي گيرد و ناچار مردمي چنين فكر مي كنند كه اي كاش امام حسين عليه السلام اين كار را نكرده بود و قدم در اين راه ننهاده بود، و شايد برخي از كوته نظران تصور مي كردند كه خود امام هم اينطور فكر مي كند و از آنچه كرده است و پيش آمده است پشيمان است، در اينجا لازم بود كه امام قدري پرده از روي انگيزه ي قيام خود برگيرد و آنچه زندگي را بر وي ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبيري صريحتر و روشن تر گفته شود براي همين است كه در اين خطبه ي كوتاه پس از آنچه نقل شد چنين گفت:»الا ترون ان الحق لايعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه«يعني وضع موجود مسلمانان اينطور است كه به حق عمل نمي شود و باطل را رها نمي كنند و اكنون كه وضع امت اسلامي به اين صورت درآمده است بر شخصيتي آماده و لايق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدايم و ذخيره ي چنين روزي، لازم و واجب است كه قيام كنم، مگر نمي بينيد و به عبارت ديگر چرا از من مي پرسيد كه چرا تسليم نمي شوي و چرا بيعت نمي كني و چرا اين حكومت اسلامي موجود را به رسميت نمي شناسي و چرا فرزندزاده ي ابوسفيان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمي شناسي؟ مگر نمي دانيد كه جاي اين پرسش باقي نمانده است، مگر وضع موجود مسلمانان را نمي بينيد مگر نمي بينيد كه مردم به حق عمل نمي كنند، ظاهراً نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلاً دروغ مي گويند، يا مردم در مجالس انس خود غيبت مي كنند، يا بعضي مردم صبح خوابيده اند و نماز آنها قضا مي شود، اينها نيست اين معصيتها هميشه در بين مردم كم و بيش بوده است، گويا امام مي خواهد بگويد: مگر نمي بينيد كه چرخ امامت و پيشوائي و رهبري مسلمانان بر مدار خلافت و جانشيني و تأسي به رسول خدا)ص(نمي چرخد و از مسير و جريان طبيعي خود كه مي بايست بر مبناي طرفداري از حق و عدالت استوار باشد منحرف گشته است، بلكه خلافت بر


مدار ستمگري و آزاد گذاشتن ستمكاران و بلكه تشويق آنان گردش مي كند، آنگاه فرمود»ليرغب المؤمن في لقاء اللَّه محقاً، فإني لا اري الموت الّا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما«بايد در چنين وضعي مرد با ايمان آرزومند مرگ باشد، و اين وضع اسفناك مؤمن را عاشق شهادت و لقاي پروردگار مي سازد، در خطبه ي مسجدالحرام سخن از مرگ و شهادت بود، سخن از جانبازي و فداكاري بود، اينجا هم سخن از شهادت است و دلسردي از زندگي، فرمود زندگي با ستمكاران را جز خستگي و ناراحتي و ملال ثمري نيست.

آنچه را كه امام عليه السلام در اينجا بإجمال گفت در موقع برخورد با حر بن يزيد رياحي كه براي دستگيري امام با هزار سوار از كوفه رسيد تفصيل بيشتري داد و وضع موجود آن روز را بيشتر تشريح كرد روز اول محرم سال هجري امام عليه السلام با حر و اصحاب او روبرو شد و پس از آنكه ياران و همراهان تشنه ي وي را سيراب كرد و وقت نماز ظهر درآمد و حجاج بن مسروق جعفي كه از شهداي بزرگوار روز عاشورا است به امر امام عليه السلام اذان گفت، امام از خيمه بيرون آمد و بعد از اذان و پيش از اقامه براي آنان صحبت كرد و پس از حمد و ثناي پروردگار چنين گفت:»ايها الناس اني لم آتكم حتي اتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ان اقدم علينا فإنه ليس لنا امام لعل اللَّه ان يجمعنا بك علي الهدي والحق، فإن كنتم علي ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما اطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم، فسكتوا عنه و لم يتكلم احد منهم بكلمة«اي مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان كوفه اين است كه من بي جهت رهسپار عراق نشدم بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند و در نامه هاي خود نوشته بوديد كه ما را امامي نيست پس بسوي ما رهسپار باشيد كه خدا بوسيله ي تو ما را به راه آورد، اكنون آمده ام اگر حاضريد كه مرا با تجديد عهد و پيمان خود مطمئن سازيد به شهر شما مي آيم و اگر اين كار را نمي كنيد و يا از آمدن من ناراحت و نگران هستيد به همانجائي كه از آنجا آمده ام بازمي گردم، حر و اصحاب او هيچگونه جوابي به امام ندادند.

حجاج به امر امام اقامه ي نماز گفت و هر دو سپاه با امام نماز جماعت خواندند و پس از استراحت و رسيدن وقت نماز عصر را هم به همان ترتيب به جماعت خواندند،


و بعد از نماز امام عليه السلام ديگر بار براي اصحاب حر صحبت كرد و چنين فرمود»اما بعد ايها الناس فإنكم ان تتقو اللَّه و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضا عنكم و نحن اهل بيت محمدٍ عليهم السلام اولي بولاية هذا الأمر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم والسائرين فيكم بالجور والعدوان و ان ابيتم الّا الكراهة لنا والجهل بحقنا و كان رأيكم الان غير ما اتتني به كتبكم و قدمت علي به رسلكم انصرف عنكم«.

اي مردم اگر از خدا حساب بريد و مردمي با تقوي باشيد و حق را مال اهل حق بدانيد يعني حق خلافت اسلامي را مال مردان معصوم و امامان بر حق بدانيد اين كار بيشتر خدا را از شما خشنود مي سازد)در اينجا هم مراد حضرت از اين حق آن نيست كه مثلاً ديوار خانه ي همسايه را در موقع بنائي نتراشيد يا نوبت اتوبوس را از آن مسافر مقدم بر خود نگيريد، مراد امام آن حقي است كه تمام حقها بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقي محفوظ مانده و اگر از ميان برود حقوق ديگر هم پايمال مي شود، يعني حق امامت و حق رهبري مسلمانان جهان(پس گفت ما خاندان پيغمبر سزاوارتريم كه بر شما حكومت كنيم و زمامدار دين و دنياي شما باشيم از اينان كه امروز بر سر كارند و مردمي زور گويند و مقامي بس مقدس و بس حساس را مدعي شده اند كه اهل آن نيستند، اينان كه در ميان شما ستم و بيداد مي كنند و نمي توان چنين مردمي را جانشينان پيغمبر و امامان مسلمانان و نگهبانان دين مبين اسلام و حافظ قرآن مجيد شناخت.

حر بن يزيد رياحي در پاسخ اين سخنان امام عرض كرد به خدا قسم كه من از اين نامه ها فرستاده ها بي اطلاعم، امام به عقبة بن سمعان كه روز عاشورا اسير شد و سپس آزاد گرديد فرمود تا نامه هاي مردم كوفه را نزد حر و ياران وي فروريخت، باز هم حر گفت ما نامه اي ننوشته ايم و دست او تو برنمي داريم تا تو را نزد ابن زياد ببريم، امام فرمود مرگ از اين كار به تو نزديكتر است، امام عليه السلام با ياران خود و حر با ياران خود سوار شدند و راهي را كه نه راه مدينه بود و نه راه كوفه در پيش گرفتند، در اين ميان كه اگر جنگ كردي كشته مي شوي، امام برآشفت و فرمود آيا مرا به مرگ تهديد مي كني. مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد، سخن من در اينجا همان است كه آن مرد


اوسي گفت او مي خواست رسول خدا را نصرت كند اما پسرعموي او، وي را از كشتن بيم داد و گفت كجا مي روي كه كشته خواهي شد مرد اوسي در پاسخ پسرعموي خود گفت:



سأمضي و ما بالموت عارعلي الفتي

اذا مانوي حقا و جاهد مسلما



و آسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و باعد مجرما



فإن عشت لم اندم و ان مت لم ألم

كفي بك ذلا أن تعيش و ترغما



يعني من از اين راه مي روم و جوانمرد را از مردن با سرافرازي ننگ نيست، جوانمردي كه داراي حسن نيت باشد و در راه جهاد، روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه ياري و همراهي با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كناره گيري كند و با نابكاران به يك راه نرود، در اين صورت اگر زنده بمانم پشيماني نخواهم داشت و اگر در اين راه جان سپردم ملامتي بر من نخواهد بود، در زبوني و فرومايگي آدمي همين بس كه زنده باشد و خواري بكشد.

امام عليه السلام و حر بن يزيد رياحي با ياران خود به منزل بيضه رسيدند در اينجا هم امام براي آنان صحبت كرد و بيش روشن ساخت كه من در اين موقع تكليفي دارم و بايد آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظيفه چيزي نيست، مضمون اين خطبه اين است كه يزيد خليفه اي است جابر و بيدادگر كه حرامهاي خدا را حلال مي شمارد و عهد و پيمان خدا را مي شكند و با سنت رسول خدا مخالفت مي ورزد، و در ميان بندگان خدا راه و رسم گناه و ستمگري را در پيش گرفته است. و رسول خدا فرموده است كه در چنين وضعي با چنين وضعي خليفه اي هركس با رفتار و گفتار خود او را بازندارد و از روش نكوهيده ي او جلوگيري نكند بر خدا لازم است كه چنين كسي را با آن خليفه ي بيدادگر به يك جا برد.

اين همان مطلبي است كه در قرآن مجيد به آن اشاره مي شود.»و جعلنا منهم ائمة يدعون الي النار«برخي امامان و پيشوايان پيروان خود را بسوي آتش رهبري مي كنند، يعني همه ي پيشوايان و رهبران اتباع خود را بسوي بهشت نمي برند بعضي از امامان و زمامداران رهبران امت و ملت خويشند بسوي بهشت و سعادت، آن هم بهشت به معني عام يعني پيشرفت و خوشبختي و اوج و عظمت در دنيا و آخرت، اما بحكم قرآن


و تجربه ي تاريخ برخي امامان كه يزيد يكي از آنها است مأمورين خود را بسوي آتش و عذاب و سقوط حتمي در دنيا و آخرت مي كشانند.

سپس امام توضيح بيشتري داد و وضع موجود آن روز را كه سال شصتم هجرت بود تشريح كرد و گفت بدانيد كه اينان يعني كارگردانان دستگاه خلافت بني اميه دنبال پيروي شيطان مي روند و فرمان او را مي برند، و از اطاعت شيطان جدا نمي شوند و به همان نسبت از دائره ي اطاعت خدا بيرون رفته اند، و از خداي متعال حرف شنوي ندارند، آشكارا دست به تبهكاري گشوده اند، حدود الهي را تعطيل كرده اند، مال مسلمانان را به خود اختصاص داده اند، يعني پولي كه در صندوق دارائي مسلمين جمع آوري مي شود و بايد در راه رفاه و آسايش مسلمانان به مصرف برسد و در طريق زندگي مردم گشايش ايجاد كند، مال مردم بودجه ي مردم، آنچه را كه بايد به مصرف مصالح و منافع و رفع مشكلات زندگي و تأمين سلامت و سعادت مردم برسد آنها را به خود اختصاص داده اند و حلال خدا را حرام شمرده اند، و حرام خدا را حلال دانسته اند حالا كه اينان چنين وضعي به وجود آورده اند و رسول خدا هم چنان دستوري داده است از من كه حسين بن علي هستم، فرزند فاطمه ام، اهل آيه ي تطهيرم، اهل آيه ي مباهله ام شاگرد اميرالمؤمنين و فرزند اويم چه كسي سزاوارتر است كه اين وضع را عوض كند و اين موجبات سقوط امت اسلامي را از ميان بردارد.

راستي چه كسي مي توانست كار حسين بن علي عليه السلام را انجام دهد؟ و چه كسي مي توانست ياراني مثل ياران او بدست آورد؟ چه كسي مي توانست جاي او را در اين قيام بگيرد؟

ابن عباس مردي است بزرگ و دانشمند و مفسر بزرگوار قرآن مجيد و از بزرگان اصحاب رسول خدا و عموزاده ي او، اما كار حسين بن علي از او ساخته نيست، محمد بن حنفيه برادر امام و فرزند علي بن ابيطالب است، اما مرد اين قيام نيست، حبيب بن مظهر اسدي مردي است صحابي اما كار امام حسين را نمي تواند انجام دهد، مسلم بن عوسجه همين طور، هاني بن عروه مرادي همينطور، پسر عموي امام حسين يعني مسلم بن عقيل، برادر بزرگوار و ارجمندش عباس بن اميرالمؤمنين، فرزند عزيز، شجاع و با ايمانش علي بن الحسين اينان هم مردان بي نظير بزرگواري هستند كه مي توانند در


راه اين نهضت عميق و عظيم اسلامي با فداكاري و جانبازي حيرت انگيزي با امام همكاري كنند، اما هيچ يك از اينان با همه ي بزرگي و بزرگواري و شخصيت نمي تواند نقطه ي مركزي و كانون اين قيام مقدس باشند، هسته ي مركزي و نيروي معنوي اين جنبش خدائي در كانون شخصيت امام عليه السلام نهفته بود و همان نيروي معنوي بود كه تا آخرين مرحله ي اين قيام را رهبري كرد و حتي بازماندگان خود را براي رهبري آن تا آخرين مرحله ي اسيري آماده ساخت.

سپس امام فرمود نوشته ها و فرستادگان شما رسيد و از بيعت و پايداري شما در راه حق حكايت مي كرد، نوشته بوديد كه دست از ياري من هرچه پيش آيد برنخواهيد داشت و مرا تسليم دشمن نخواهيد كرد، اكنون اگر بيعت و تصميم خود را به پاي بريد و از آنچه به من نوشته ايد كه دست از ياري من برنداريد برنگرديد، به خوشبختي و سعادت خواهيد رسيد، چه من فرزند علي و فرزند فاطمه ام و در راه اين جهاد مقدس خود با شما همراه خواهم بود و زنان و فرزندانم با زنان و فرزندان شما يك سرنوشت خواهند داشت، و شما را هم نمي رسد كه جان خود و زنان و فرزندان با زنان و فرزندان خود را از جان من و زنان و فرزندان من عزيزتر شماريد و در جائي كه من از جان خود و خاندان خود گذشته ام شما جان خود و كسان خود را دريغ داريد.

يعني اكنون كه من در راه امر به معروف و نهي از منكر از شهادت خود و ياران خود و از اسيري زنان و فرزندانم دريغ ندارم و عزيزان خود را همراه آورده ام تا راه عذري براي شما باقي نباشد، شما را نيز وظيفه آن است كه از امام خود پيروي كنيد و در راه خدا مانند او با گذشت و بي دريغ باشيد و كشته شدن و اسير دادن در راه حق را مشكل نگيريد، و از همراهي با امام زمان و فرزند پيغمبر خود بازنمانيد.

با همه ي اينها اگر كوتاهي كرديد و پيمان خود را برهم زديد و بيعت مرا از گردن خود فرونهاديد به جانم سوگند كه از شما مردم عجيب نيست چه با پدرم علي و برادرم حسن و پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد، فريب خورده كسي است كه بر شما اعتماد كند و به وعده هاي شما مغرور شود. اما بدانيد كه زيان اين كار دامنگير خودتان مي شود، و نصيب سعادت خود را از دست مي دهيد، و بهره ي خوشبختي خود را از ميان مي بريد هر كه پيمان شكني كند زيان آن به خودش مي رسد


و زود است كه خدا مرا از شما بي نياز كند.

اين خطبه را امام عليه السلام در مقابل هزار نفر اصحاب حرّ ايراد كرد و گوشهاي اين جمعيت آن را شنيد اما فقط يك دل بود كه آن را پذيرفت و تحت تأثير سخن قرار گرفت و چند روز بعد نشان داد كه اين درس امام را خوب فهميده و دريافته است و آن يك نفر خود حر بن يزيد رياحي بود كه صبح عاشورا نزد عمر بن سعد آمد و از او پرسيد كه راستي با حسين بن علي خواهيد جنگيد؟ گفت آري به خدا قسم جنگ مي كنم آن هم جنگ سختي، حر گفت چه مانعي دارد كه يكي از پيشنهادهاي امام را بپذيري گفت اگر به اختيار خود بودم مانعي نداشت و مي پذيرفتم اما ابن زياد به پذيرفتن هيچ كدام از پيشنهادهاي حسين بن علي تن درنمي دهد، اينجا بود كه اين مرد خوش عاقبت در گير و دار خطرناك عقل و نفس قرار گرفت و ناچار بايد تسليم يكي از دو ناحيه ي روحاني و شيطاني مي شد، اما با همان شعله ي ملكوتي كه سخنان امام در وجودش برافروخته بود بر اهريمن نفس چيره شد و راه خدا را پيش گرفت و گفت:

به خدا قسم به دو راهي بهشت و دوزخ رسيده ام اما به خدا قسم كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم چيزي را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، آنگاه راه اردوگاه امام را در پيش گرفت و به گناه خويش اعتراف كرد و از در راستي درآمد و گفت خدا مي داند نمي دانستم كار به اينجا مي كشد اكنون براي توبه كردن آمده ام، اما نمي دانم كه راهي به توبه كردن دارم يا نه؟ امام فرمود آري خدا توبه ات را قبول مي كند و تو را مي آمرزد نام خود را بگو، گفت منم حر بن يزيد امام فرمود:»انت حر كما سمتك امك«يعني تو آزادي چنانكه مادرت تو را حر يعني آزاد ناميده است، تو بخواست خدا در دنيا و آخرت آزادي. اكنون پياده شو و فرود آي، عرض كرد چه بهتر كه ساعتي با اين مردم سواره بجنگم و آخر كار با سرافرازي شهادت پياده شوم. امام فرمود خدا تو را رحمت كند هرچه مي خواهي انجام ده، حر بسوي مردم كوفه برگشت و با همكاران و همقطاران يكساعت پيش خود آعاز سخن كرد و آنان را بر بي وفائي و پيمان شكني ملامت نمو و با سپاهي كه خود پيشرو آن سپاه بوده چنين گفت: اي مردم كوفه خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار كند كه اين بنده ي خدا را دعوت كرديد و آنگاه كه دعوت شما را پذيرفت و نزد شما آمد دست از ياري وي بازداشتيد، شما كه روزي


وعده مي داديد كه در راه وي از جان خود خواهيد گذشت. امروز پيرامون او را گرفته ايد و شمشيرها روي او كشيده ايد تا او را بكشيد! او را محاصره كرده ايد و راه نفس كشيدن را بر وي بسته ايد و از هر طرف او را در فشار قرار داده آيند، و نمي گذاريد كه به سرزمينهاي پهناور خدا روي آورد و خود و خاندانش در امان باشند! او را مانند اسيري گرفتار ساخته ايد و بيچاره اش كرده ايد، آب جاري رودخانه ي فرات را كه مسلمان و نامسلمان از آن مي نوشند و جانوران صحرائي عراق در آن آب تني مي كنند بروي او و زنان و كودكان و يارانش بسته ايد، و هم اكنون تشنگي آنان را از پاي درآورده است، بعد از رسول خدا با فرزندان وي چه بد رفتار كرديد، اگر امروز در اين ساعت پشيمان نگرديد و از تصميم كشتن وي منصرف نشويد خدا در تشنگي قيامت سيرابتان نكند.

اين بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتي كه روزي سر راه بر امام زمان خويس گرفت و زنان و فرزندان او را بيمناك و هراسان ساخت، و به دستورات ابن زياد در بياباني دور از آبادي و جمعيت وي را فرود آورد و از روز دوم تا بامداد دهم محرم در آن بيابان با دشمنان امام همكاري داشت اما در كمتر از ساعتي منقلب شد و تغيير قيافه ي روحي داد و يكباره دل بر شهادت نهاد و چنان شيفته ي حق و فداكاري در راه حق گرديد كه ديگر نمي توانست خود را به انديشه هاي دنيوي و اميد زندگي راضي كند و دست از سعادت ابدي بردارد»اللَّه ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور«.

خدا سرپرست و طرفدار مردم با ايمان است، و او است كه آنان را از تاريكيها بسوي روشني بيرون مي برد، همان دست غيبي كه بر سينه ي نامحرمان كوفته مي شود و آنان را از حريم قدس شهادت و نيك نامي ابدي مي راند مرداني را از گوشه و كنار به حوزه ي شهادت و فداكاري مي كشاند و حر بن يزيد رياحي پيشتاز سپاه دشمن را در رديف حبيب بن مظهر اسدي و برير بن حضير همداني بلكه در رديف علي بن الحسين و قاسم بن الحسن عليهم السلام و ديگر جوانان هاشمي قرار مي دهد. والسلام علي من اتبع الهدي.