بازگشت

يادي از حسين


اين اشعار قطعات پراكنده اي است كه نويسنده خود به ياد امام عليه السلام سروده است.

تيرگيهاي شر و سياهيهاي فتنه را از چهره ي دين زدود

شرها و فتنه هايي كه همه جا را فرو پوشانيدند و با فرارسيدنشان هدايت از راه راست منحرف گرديد

پس پيشواي حق از هر سو براي نابودي آنها به پاخاست

و پيشواي دين از هر ناحيه راه بر پليديها بست

نه در برابر ستمگران لحظه اي آرام گرفت و رخ برتافت

و نه از قدرت بيدادگران و شدت عمل خودكامگان بيمي به دل راه داد.

خواري سازش را براي او در سر داشتند و پاسخ او

غريدني بود همچون شير بيشه كه براي جنگيدن آماده گرديده است

به آهنگ جهاد بيرون شتافته چون آرزويي بزرگ خواستار رويارويي جنگ گرديد

هلاكت را در خواري سازش، و زندگي را، در فدا شدن مي ديد [1] .

آن چنان به سوي مرگ پرافتخار سرازير شد

كه آرزومندي فارغ از همه چيز، به سوي آرزويش سرازير مي شود

در حالي كه گمشده اي به نام مرگ داشت، پا در سرزمين مرگ گذاشت

شگفتا! آيا گمشده را در مرگ باز مي جويند؟

آهنگ آن داشتند كه وي از زير بار ستم و خواري درخواست و زاري برند

ليكن پرورده ي بزرگواري و شكوه، تشنگي را گوارا مي يابد


بدو گفتند سراپرده هاي نعمت را بر فراز سرت بالا بريم

اگر دست سازش و تسليم در دست ما نهي

نعمتهايي اين چنين را به خودشان ارزاني داشت همچون روزگار خوشي

و گفتاري بزرگوارانه دارد كه شايسته ي بزرگواري چنو است:

همه ي عزيزانم را در برابر مذهبم تقديم مي دارم

و بدين وسيله از دينم پشتيباني مي كنم و به سوي هدايت گام مي نهم

در ميان نيزه ها فرزندانم را پيشكش مي كنم

و با خوشنودي خاطر مرگ سريع را برايشان گوارا مي دانم

هماننده ترين فرزندم به پيامبرتان را تقديم مي كنم

و اين همانند پيامبر، همان قرباني است كه دين خود را فداي او مي كند.

فرزندي را به مرگ تقديم مي كنم كه چون گل سرخي

تازه شكفته است، زيرا اين دين حنيف است كه با مرگ او پايدار مي ماند

ميوه ي دلم و جوانمرد فرزند پدرم را به آوردگاه تقديم مي كنم

آن چنان جوانمرد آزاده اي كه در ميان آفريدگان هيچ مانندي ندارد

دلير و پهلواني چون ابوالفضل عباس را

بزرگواري شريف همانند او و پرواپيشه اي بسان او.

از كسانم قربانيها فديه دهم

تا دين خدا در برابر پستي محفوظ بماند.

همه ي شجاعان پرشور و با مجد و بزرگواري را تقديم مي كنم

شرافتمند با شمشير از حقيقت به حمايت برمي خيزد

سرم را تقديم مي كنم كه خون فواره زنان از آن برجهد

ليكن حاضر نيستم به سوي خواري و پستي دست دراز كنم

جانم رضا داده است كه با فدا كردن آن را به رنگ خون درآورم

و بسي خوشنود است كه در راه حمايت از دينم كارد بر حلقش بمالم

آهنگ ناله ي كشته شدن در راه خدا از هر آوايي مرا خوشتر است

و آن آواييست كه به شدت آن را از كودكي احساس كرده ام

اگر همه ي افرادم در برابر چشمانم قطعه قطعه شوند

هرگز هرگز، از راه خود گامي باز پس ننهم

همه ي مردانه مردانم بزرگواراني هستند كه با خود پيمان بسته اند

خود را فداي دين خدا كنند، همان دين كه دارد فدا مي شود


گفتاريست، به جانم سوگند كه روزگار را به خشوع دچار گردانيده

و در هر نسل طنين انداز شده به اجرايشان وادار كرده است

سخني است اثيري كه گويي پاسخش را مي بينم

و در هر گوشه و كنار و دشت و بيابان طنين انداز مي شود.

كربلا، اي پرچم پيوسته برافراشته ي سازش ناپذيري

واي كربلا، جايگاه رفيع قهرماني و برتري

كربلا، اي آن كه برگزيده ترين جان را دربرگرفتي

جاني كه از آن روز به بعد رمز والايي گرديد

كربلا، اي جايگاهي كه قبله گاه همتهاي بلند گرديده اي

همتهايي كه همه ي اين جهان را در برابر اصول اعتقادي خود بسي پست مي شمرند

كربلا، اي آنكه ريشه دارترين مجد و بزرگواري را دربر گرفته اي

و شرف و افتخاري به دست آورده اي كه روزگار در برابر نهايتش به پايان مي رسد

شرافت و افتخاري است كه به جانم سوگند با قربانيها نگاشته شده

همگي تجلي درخشان معنا و هدف مجد و بزرگواري به شمار مي روند

هر مسلمان بلند همت و رفعت گرا را شعاري مقدس است.

و او را در زندگي دو قبله است: قبله ي نماز و قبله ي سازش ناپذيري

خانداني را گرامي دار كه مردم را مقصد و مذهب بوده است

خانداني كه از سرچشمه ي پاكي و فداكاري جريان يافته است

آن چنان فداكاري كه به جانم سوگند، تنديس خردمندي گرديده است

و پيشتازان براي تقديس آن از هر گوشه به سويش شتابانند

از هر سو با تقدس و پاكي گرد آن به طواف مي پردازند

گويي كه از آن خاندان به سوي هر جان پاك و خرد والا سروشي روان است

آري چنين است راز كبريا چون به رفعت گرايد

و چنين است گوهر نبوغ هنگامي كه به درخشش درآيد



پاورقي

[1] اني لا أري الموت الا السعادة، و لا الحياة مع للظالمين الا برما. (م).