بازگشت

گفت و گوي امام سجاد با يزيد


پس از واقعه ي دردناك طف، جنگ رواني به اوج رسيد؛ و از جنگ در سايه ي شمشيرها چيزي كم نداشت. يزيد مي خواهد كه خود را در همه ي زمينه ها پيروز وانمود كند و كار را تمام شده ببيند تا بدين وسيله همه چيز به نفع او پايان يافته باشد. او نيك مي داند كه جز با پيروزي در جنگ رواني به اين مقصود نايل نمي شود؛ و در همين جا، با برتري يكي از كفه ها، معادله به هم مي خورد. جبهه حق را مي بينيم كه در مسير رهبرش حركت مي كند و در راستاي تحقق اهداف خود گام برمي دارد. امام زين العابدين (ع) در اين زمينه مهم ترين نقش را برعهده دارد، چرا كه پس از پدرش حجت خدا روي زمين است. از اين رو مي بينيم
كه زنيب كبري (س) همه جا پشت سر او مي ايستد. از جمله نقل شده است كه يزيد به زينب (س) گفت: با من سخن بگو! فرمود: سخنگو او - يعني امام زين العابدين (ع) - است. [1] .

آري، عمه اش، زينب كبري، نيز پس از او نقش اساسي دارد كه ذكر خواهيم كرد. امام سجاد (ع) با مشكلات چندي روبرو بود كه بايد با آنها چيره شود:

1. طاغوتي به نام يزيد، زير پوشش خلافت اسلامي؛ ناچار بايد در حضور همگان رسوا و پرده از پستي واقعي او برداشته مي شد و نزد دوستان و دوستدارانش خرد مي گرديد.

2. حكومتي خونين زير پوشش ديني؛ يزيد به آيه هاي قرآن استشهاد مي كند و امام ناگزير بايد با آن مقابله كند و در پاسخ به آيه هاي قرآن تمسك بجويد و با تفسير واقعي آن را بيان كند.

3. تبليغاتي گمراه كننده و جامعه ي مسموم؛ حسين (ع) را خارجي معرفي كرده بود! و بر امام بود كه همه ي اينها با استواري رويارو شود و پدرش، خودش و اهل بيتش را بشناساند؛ كه فرزندان رسول خدا (ص) هستند، و اين كار بارها انجام شد.

همه ي اين موارد نياز به موضع گيري قهرمانانه، شجاعتي علوي و استواري فاطمي داشت؛ كه در امام زين العابدين (ع) و زينب كبري (س) نمايان بود.

به جاي خودش معلوم خواهد شد كه چه كسي پيروز شد؟!

ابن سعد گويد: سپس بار و بنه ي باقيمانده ي خاندان حسين (ع) را نزد يزيد بن معاويه آوردند. آنان را در حالي كه با ريسمان بسته شده بودند بر وي وارد كردند. چون در مقابلش ايستادند، علي بن الحسين (ع) به او فرمود: اي يزيد تو را به خدا سوگند، درباره ي رسول خدا (ص)، اگر ما را چنين بسته به ريسمان مي ديد، چه گمان داري؟ آيا دلش بر ما نمي سوخت؟ پس يزيد فرمان داد ريسمان را قطع كردند و آثار شكست در وي پديدار شد. [2] .


به اين ترتيب امام (ع) در نخستين برخورد با آن سركش موفق شد كه او را خلع سلاح كند. امام (ع) نه تنها از نظر روحي او را خرد كرد، بلكه آن طوري كه ابن سعد و سبط ابن جوزي - در مرآة - تصريح كرده اند، آثار شكست در چهره اش پديدار شد.

سبط ابن جوزي گويد: علي بن الحسين (ع) و زنان با ريسمان بسته شده بودند. پس علي بن الحسين (ع) به او فرمود: «اي يزيد، چه گمان مي بري به رسول خدا (ص)، اگر كه ما را برهنه بر شتران بي جهاز، بسته مي ديد؟» پس هيچ يك از مردم باقي نماند مگر اينكه گريست. [3] .

اين روايت تصريح دارد به اينكه اوضاع مجلس با اين سخنان دگرگون شد.

ابن نما گويد: پس علي بن الحسين (ع) گفت: و من كه به غل و زنجير بسته بودم گفتم: آيا اجازه مي دهي سخن بگويم؟ گفت: بگو ولي هذيان مگو! گفتم: من در موضعي قرار دارم كه هذيان نتوانم گفت. آيه به گمان تو اگر رسول خدا (ص) مرا در غل ببيند چه خواهد كرد؟ پس به اطرافيانش گفت: او را باز كنيد. [4] .

ابن اعثم گويد: سپس آنان - اسيران اهل بيت (ع) - را آوردند تا بر يزيد وارد كردند. در آن روز بزرگان اهل شام نزدش بودند. هنگامي كه به علي بن الحسين (ع) نگريست گفت: اي جوان، كيستي؟ گفت: من علي بن الحسين (ع) هستم. گفت: اي علي، پدرت حسين (ع)، با من قطع رحم كرد، حقم را نشناخت و با حكومت من به منازعه پرداخت؛ پس خداوند با او كرد آنچه را كه ديده اي. آن گاه علي بن الحسين (ع) فرمود: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير» [5] (هيچ مصيبتي


نه در زمين و نه در نفسهاي شما (به شما) نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابي است. اين (كار) بر خدا آسان است).

يزيد به پسرش، خالد، گفت: پسرم، جوابش را بده، خالد نفهميد كه چه بايد بگويد، پس يزيد گفت: به او بگو: «ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير [6] » [7] (و هرگونه مصيبتي بر شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست، و (خدا) از بسياري در مي گذرد).

از اين روايت استفاده مي شود كه يزيد به آيه شريفه استشهاد مي كند، بدون آنكه امام (ع) به او پاسخ دهد. در اينجا بايد به روشني تأمل ورزيد، چگونه اين سركش در اين مقام - به قصد مغالطه - به آيه شريفه استناد مي كند و امام (ع) با اين كه توان جواب دارد، اما جواب نمي دهد! از اين رو مي بينيم كه نقل مخدوش شده است.

برخي مورخان چيزي درباره پاسخ يزيد به كلام امام (ع) ننوشته اند؛ مانند آنچه ابن جوزي در المنتظم [8] آورده، و اين بهتر است.

چه خوب گفته است ابوالفرج اصفهاني در اين مقام: سپس يزيد - لعنه الله - علي بن الحسين (ع) را فراخواند و گفت: نامت چيست؟ گفت علي بن الحسين (ع). گفت: مگر خداوند علي بن الحسين (ع) را نكشت؟ گفت: من برادري بزرگ تر از خود داشتم كه نامش علي بود و شما او را كشتيد! گفت: بلكه خداوند او را كشت. امام سجاد (ع) فرمود: «الله يتوفي الأنفس حين موتها» [9] (خداوند روح مردم را هنگام مرگشان به تمامي باز مي ستاند). يزيد گفت: «و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم». [10] علي بن الحسين (ع) در پاسخ فرمود: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور». [11] .


(هيچ مصيبتي نه در زمين و نه در نفسهاي شما (به شما) نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابي است. اين (كار) بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد. و به سبب آنچه به شما داده است شادماني نكنيد؛ و خداوند هيچ خودپسند فخرفروشي را دوست ندارد.) گويد: مردي از شاميان از جا جهيد و گفت: بگذاريد او را بكشم، و زينب (س) خود را بر روي او انداخت. [12] .

پس روشن شد كه مطابق نقل ابوالفرج اصفهاني، و مواردي كه امام به آن استناد مي كند، كلام با پاسخ امام زين العابدين (ع) به پايان مي رسد و كامل مي شود، و مطلوب و برگزيده ما همين نقل است.

دليلش هم اين است كه علي بن ابراهيم قمي نقل مي كند كه امام صادق (ع) فرمود: هنگامي كه سر حسين (ع) را نزد يزيد آوردند و علي بن الحسين (ع) و دختران اميرالمؤمنين (ع) بر وي وارد شدند در حالي كه علي بن الحسين (ع) به غل و زنجير بسته بود، يزيد گفت: اي علي بن الحسين (ع)، خداي را سپاس كه پدرت را كشت. علي بن الحسين (ع) فرمود: خداوند قاتل پدرم را لعنت كند. يزيد به خشم آمد و فرمان داد او را گردن بزنند. پس علي بن الحسين گفت: اگر مرا بكشي چه كسي دختران رسول خدا (ص) را به خانه باز مي گرداند؟ آنان جز من محرمي ندارند. گفت: تو آنها را به خانه ايشان باز مي گرداني! آن گاه سوهاني خواست و غل و زنجير و جامعه از گردن و پايش گشود؛ و گفت: اي علي بن الحسين، آيا مي داني قصد من از اين كار چيست؟ گفت: بلي، مي خواهي منت كسي جز تو بر من نباشد. يزيد گفت: آري به خدا سوگند همين را مي خواستم. سپس گفت: اي علي بن الحسين «ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم» [13] علي بن الحسين (ع) فرمود: هرگز، اين آيه درباره ي ما نازل نشده است. درباره ما اين آيه نازل شده است: (ما أصاب من مصيبة في الأرض... و لا تفرحوا بما آتاكم) [14] اين ما هستيم كه بر آنچه از دست داده ايم تأسف نمي خوريم و براي هر آنچه به دست آورده ايم نيز شادي نمي كنيم. [15] .


آري، ابن صباغ مالكي پس از ذكر استشهاد يزيد به آيه ي «ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم»، سخني را از امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه به منزله ي تفسير اين آيه است. گويد: علي بن الحسين (ع) فرمود: «اين در حق ستمگر است نه در حق ستمديده» [16] بنابر اين امام (ع) استناد يزيد را از اصل ويران مي كند، و ناآشنايي او به فهم آيه هاي قرآني را روشن مي گرداند.

گويند: سپس فرمان داد زنان و كودكان را آوردند و در حضورش نشاندند. پس صورت ناخوشايندي ديد و گفت: خداوند پسر مرجانه را زشت گرداند، چنانچه ميان او و شما خويشاوندي و رحم مي بود با شما اين گونه رفتار نمي كرد و شما را اينگونه نمي فرستاد. [17] .

اين نيز جاي ديگري بود كه آثار شكست در چهره ي يزيد آشكار شد و چنين سخنان بي پايه اي را بر زبان آورد. قصد وي اين بود كه از زير بار مسؤوليت شانه خالي كند و آن را به گردن فاسقي مثل خودش يعني ابن زياد بيندازد.

دو يادآوري

برخي مورخان، وقع گفت و گو ميان يزيد و امام زين العابدين (ع) و استناد به آن آيه هاي شريفه را در مواضع زير ياد كرده اند:

1. ابن قتيبه گويد: نوشته اند كه ابومعشر گفت: محمد بن حسين بن علي [18] برايم حديث كرد و گفت: ما كه دوازده پسر بسته به زنجير بوديم و پيراهن به تن داشتيم بر يزيد وارد شديم. يزيد گفت: آيا وعده هاي بندگان عراق را باور كرديد؟ من از آمدن ابا عبدالله هنگام آمدنش و از كشتن وي هنگام كشته شدنش خبر نداشتم. پس علي بن الحسين (ع) فرمود: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور» [19] .


پس يزيد به خشم آمد و شروع به بازي با ريش خود كرد و گفت: «و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير». [20] اي اهل شام درباره ي اينان چه نظر داريد؟ پس يكي از شاميان گفت: «از سگ بد توله مي گيريد...» [21] بنابراين طبق نقل ابن قتيبه به امام (ع) اجازه ي پاسخ داده نشد.

2. ابن عبد ربه از علي بن عبدالعزيز از محمد بن ضحاك بن عثمان خرامي از پدرش نقل مي كند كه گفت:... پس عبيدالله او (حسين (ع)) را كشت و سر و بار و بنه اش را براي يزيد فرستاد. چون سر را پيش او نهادند به سخن حصين بن حمام مري تمثل جست و گفت:

سرهاي مرداني را مي شكافند كه براي ما عزيز بودند؛ و آنان نافرمانبردارتر و ستمگرترند.

علي بن الحسين (ع) - كه در ميان اسيران بود - به او گفت: بهتر است به جاي شعر، كتاب خدا را بخواني. خداوند مي فرمايد: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور». [22] يزيد به خشم آمد و شروع به بازي با ريشش كرد و سپس گفت: شايسته تو و پدرت چيز ديگري از كتاب خداست. خداوند مي فرمايد: «و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير» [23] اي اهل شام درباره ي اينان چه نظري داريد؟...» [24] .

مطابق اين خبر - نيز - يزيد به امام اجازه ي پاسخ گفتن نداد. [25] .


حافظ طبراني به نقل از ليث گويد: حسين بن علي - رضي الله عنهما - از اينكه به اسارت آنان در آيد [26] سرباز زد. پس با او جنگيدند و او را كشتند و فرزندانش را و اصحابش را كه با وي پيكار مي كردند در جايي به نام طف به قتل رساندند؛ و علي بن الحسين (ع) و فاطمه و سكينه دختران حسين (ع) را نزد عبيدالله زياد بردند. علي [بن الحسين (ع)] در آن روز جواني تازه بالغ بود. او آنان را نزد يزيد بن معاويه فرستاد و او فرمان داد تا سكينه پشت تخت او بايستد تا سر پدر و خويشاوندانش را نبيند. علي بن الحسين - رضي الله عنهما - به زنجير بسته بود. يزيد سر حسين (ع) را گذاشت و بر دندانهايش زد و گفت:

سرهاي مرداني را مي شكافتيم كه براي ما دوستند؛ در حالي كه آنان نافرمانبردارتر و ستمگرترند.

آن گاه علي بن الحسين (ع) گفت: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير». [27] .

پس بر يزيد گران آمد كه به بيت شعري مثل بزند و علي بن الحسين (ع) آيه اي از كتاب خدا را تلاوت كند. پس گفت: بلكه «بما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير». [28] .

علي بن الحسين (ع) گفت: به خدا سوگند، اگر رسول خدا (ص) ما را مي ديد، دوست داشت كه ما را از زنجير آزاد كند. يزيد گفت: راست گفتي؛ و زنجير از آنان برداشتند. فرمود: اگر در حضور رسول خدا (ص) ايستاده بوديم، دوست داشت كه ما را نزديك گرداند. گفت: راست گفتي؛ و آنان را نزديك آوردند.

فاطمه و سكينه مي كوشيدند تا سر پدرشان را ببينند و يزيد در مجلس خود كوشش داشت كه سر پدرشان را از آنها بپوشاند.... [29] .


تأملي كه يادآور شديم در اين نقل جاري مي گردد. به فرض درستي اين نقل، گفت و گوي ميان امام و يزيد را بايد بر اين حمل كرد كه امام مي خواست يزيد را خلع سلاح كند، به اين صورت كه از خودش و اهل بيتش تعريف كند كه اينان فرزندان رسول خدا (ص) هستند و آنچه به نام خلافت اسلامي انجام مي شود، برخلاف سنت رسول خدا (ص) است؛ و امام (ع) در اين كار موفق شد.

ابن اعثم و خوارزمي گويند: - عبارت از اولي است - علي بن الحسين (ع) پيش رفت و در برابر يزيد ايستاد و چنين آغاز به سخن نمود:

طمع مداريد كه شما خوارمان كنيد و ما شما را بزرگ بداريم و در حالي كه شما آزارمان مي دهيد، دست از آزارتان برداريم. خداوند مي داند كه ما شما را دوست نمي داريم؛ و اگر شما ما را دوست نداشته باشيد نكوهشتان نمي كنيم.

يزيد گفت: راست گفتي اي جوان! ولي پدر و جد تو قصد امير شدن داشتند، اما خداي را سپاس كه آن دو را خوار كرد و خونشان را ريخت.

علي بن الحسين (ع) به او فرمود: اي پسر معاويه و هند و صخر، پيش از آنكه تو به دنيا بيايي امارت در ميان پدران و نياكانم بوده است. در جنگ بدر و احد، پرچم رسول خدا (ص) به دست جدم علي بن ابي طالب (ع) بود. در حالي كه پدر و جد تو پرچمهاي كفر را به دست داشتند.

آن گاه علي بن الحسين (ع) فرمود:

آن گاه كه پيامبر خدا (ص) از شما بپرسد: شما كه آخرين امت بوديد، با خاندان و اهل بيتم پس از من چگونه رفتار كرديد؟ شماري را به اسارت برديد و شماري ديگر را در خون غلتان كرديد. آيا اين بود مزد خيرخواهي من كه پس از من با فرزندانم اين گونه رفتار كرديد!

سپس فرمود: واي بر تو اي يزيد. اگر تو مي دانستي كه چه كرده اي و نسبت به پدرم، اهل بيتم، برادرم و عموهايم چه جنايتي مرتكب شده اي، به كوهها مي گريختي و بر ريگها مي نشستي و از اينكه سر حسين (ع)، پسر فاطمه (س) و علي (ع)، بر دروازه ي شهر نصب است،


فرياد آه و واويلا سر مي دادي. او امانت رسول خدا (ص) در ميان شما است. پس مژده باد تو را كه فرداي قيامت، آن گاه كه مردم براي روزي كه در آن شكي نيست گرد آيند، خوار و پشيمان خواهي بود. [30] .

چند نكته قابل تأمل در روايت ابن اعثم به چشم مي خورد:

1. موضع محكم و استوار امام در اين مقام.

2. امام (ع) مسؤوليت قتل حسين (ع) - و ماجراهاي واقعه ي طف و پس از آن - را به گردن يزيد افكند و عمق آن فاجعه ي بزرگ را به او گوشزد كرد و او را از آتش جهنم ترساند.

3. جايگاه جبهه يزيد روشن شد و به او فهمانده شد كه او و پدر و جدش بر خط باطل هستند؛ و در مقابل، امام و پدر و جدش بر روش حق هستند و قيام حسيني استمرار همان رويارويي و مقابله است.

4. نيز مطابق اين خبر، يزيد خود را رسوا مي كند. پيش از اين ديديم كه او تلاش داشت از مسؤوليت قتل امام حسين (ع) شانه خالي كند، و به دروغ ادعا مي كرد كه از قتل حسين (ع) باخبر نبوده و به اين رضايت نداشته است. در حالي كه - در اين خبر - مي بينيم پرده از ضمير خويش برمي دارد و با صراحت براي قتل سيدالشهدا (ع) شادماني مي كند و خداوند را به اين خاطر سپاس مي گويد!


پاورقي

[1] المناقب، ج 4، ص 173.

[2] الطبقات الکبري (ترجمه الامام الحسين (ع))، 83؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 49؛ تذکرة الخواص، ص 262؛ عبرات المصطفين، ج 2، ص 288 (به نقل از مرآة الزمان، ص 100)؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 86؛ تاريخ دمشق، ج 19، ص 493؛ مثيرالاحزان، ص 98؛ الملهوف، ص 213؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 294؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 384) در اين کتاب آمده است: «... نخستين کسي که نزد يزيد آمد شمر بود که علي بن الحسين (ع) را که دستش به گردنش بسته بود... به نزد وي آورد».

[3] تذکرة الخواص، ص 262.

[4] مثيرالاحزان، ص 99. اگر آن گوينده در روز وفات پيامبر (ص) جرأت نمي‏کرد و نمي‏گفت که پيامبر هذيان مي‏گويد، يا اينکه درد بر او چيره شده است - العياذ بالله - اين ناپاک نمي‏توانست درباره‏ي فرزندانش چنين سخناني را بر زبان بياورد.

[5] حديد (57)، آيه 22.

[6] شوري (42) آيه 30.

[7] الفتوح، ج 2، ص 184؛ نيز ر. ک: انساب الاشراف 7 ج 3، ص 419؛ الطبقات الکبري، ص 83؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 352؛ الکامل، ج 4، ص 86؛ الارشاد، ج 2، ص 120؛ اعلام الوري، ص 249؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 63؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 49؛ عبرات المصطفين، ج 2، ص 288.

[8] المنتظم، ج 5، ص 343.

[9] زمر (39)، آيه 42.

[10] شوري (42)، آيه 30.

[11] حديد (57)، آيه 23 - 22.

[12] مقاتل الطالبين، ص 120.

[13] شوري (42)، آيه 30.

[14] حديد (57)، آيه 2322.

[15] تفسير قمي، ج 2، ص 352؛ بحارالانوار، ج 45، ص 168، ح 14.

[16] الفصول المهمة، ص 195.

[17] ر. ک: تاريخ الطبراني، ج 4، ص 352؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 196؛ اعلام الوري، ص 249.

[18] گويا در اين جا کلمه‏ي علي افتاده است و درست آن محمد بن علي بن الحسين بن علي مي‏باشد و بر امام باقر (ع)، که در مجلس يزيد حضور داشت، تطبيق مي‏کند.

[19] هيچ مصيبتي (ناخواسته) در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اينکه همه‏ي آنها قبل از آنکه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است؛ و اين امر براي خدا آسان است. تا بر آنچه از دستتان مي‏رود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مي‏آيد شادماني نکنيد؛ و خداوند هيچ متکبر خود ستاينده‏اي را دوست ندارد. (حديد (57)، آيه 23 - 22).

[20] اگر شما را مصيبتي رسد، به خاطر کارهايي است که مي‏کنيد؛ و خدا بسياري از گناهان را عفو مي‏کند (شوري (42)، آيه 30).

[21] الامامة و السياسة، ج 2، ص 8. ر. ک: العقد الفريد، ج 5، ص 131؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 268، ح 1172؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 272؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 355.

[22] حديد (57) آيه 23 - 22.

[23] شوري (42)، آيه 30.

[24] العقد الفريد، ج 5، ص 131.

[25] ر. ک تذکرة الخواص، ص262؛ کفاية الطالب، ص 432؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 217.

[26] در مأخذ «يستأنس انس بگيرد» آمده است: که تصحيف مي‏باشد و درست آن چيزي است که ما ثبت کرده‏ايم. ان يستأسر به اسارت افتد. ر. ک. تاريخ الاسلام، ذهبي، ص 18؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 319؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 493؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 195.

[27] حديد (57)، آيه 23 - 22.

[28] شوري (42)، آيه 30.

[29] المعجم الکبير، ج 3، ص 109، ح 2806؛ تاريخ مدينة دمشق - شرح حال فاطمه بنت الحسين، ج 19، ص 493؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 319؛ تاريخ الاسلام، ص 18؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 195.

[30] الفتوح، ج 2، ص 184؛ نيز ر. ک. مقتل خوارزمي، ج 2، ص 62؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 286؛ بحارالانوار، ج 45، ص 135 (با اندکي اختلاف).