بازگشت

تمثل جستن يزيد به ابيات ابن زبعري


خوارزمي گويد: سپس يزيد با چوبدستي، دندانهاي حسين (ع) را آشكار كرد و بر آنها مي زد و مي گفت:... پس يكي از اعضاي مجلس وي گفت: چوبدستي ات را بردار! به خدا سوگند بارها ديده ام كه لبهاي محمد (ص) در جاي چوب تو بود و آن را مي بوسيد. پس يزيد چنين سرود:

اي جغد بدنوا هر چه خواهي بگو كه تو بر كاري انجام شده سوگواري مي كني؛

هر پادشاهي و نعمتي زوال پذير است و مصائب همه را به بازيچه مي گيرند؛


اي كاش پدرانم كه در بدر كشته شدند ناله ي كشتگان از دم شمشير خزرج را مي شنيدند؛

و شادي مي كردند و ديگران را در شاديشان شركت مي دادند و سپس مي گفتند: يزيد، دست مريزاد!

من از خندف نيستم اگر از رفتار فرزندان احمد (ص) انتقام نگيرم!

هاشم پادشاهي را به بازي گرفت و گرنه، نه خبري (از خدا) رسيد و نه وحيي فرود آمد!

ما انتقام خويش را از علي گرفتيم و سوار چونان شير ژيان را كشتيم؛

و سواران و بزرگانشان را كشتيم و اين با كشتگان ما در بدر برابر شد. [1] .

چند ملاحظه

1. يزيد در اين مقام به ابيات ابن زبعري تمثل جست. اما اصل اشعار را ابن هشام (متوفاي سال 213 يا 218)، [2] محمد بن سلام جمهي (متوفاي سال 231) [3] و جاحظ (متوفاي سال 255) [4] نوشته اند و قديم ترين و كامل ترينش در سيره ي ابن هشام آمده است.

اما ابن زبعري؛ ابوسعد، عبدالله بن زبعري بن قيس بن عدي بن سعيد بن سهم، شاعر جاهلي قريش است. او به شدت با مسلمانان مخالف بود. گويند كه او در فتح مكه به سال هشتم اسلام آورد و در سال پانزده هجري از دنيا رفت. [5] .

خوارزمي به نقل از حاكم گويد: ابياتي كه يزيد بن معاويه انشاد كرد، متعلق به عبدالله بن زبعري است كه در روز احد و هنگام شهادت حمزه و گروهي از مسلمانان سرود؛ و آن قصيده اي بلند است.... [6] .


بنابر نقل ابن هشام پس از سرودن آن شعر توسط عبدالله بن زبعري در روز احد، حسان بن ثابت با قصيده اي بلند به او پاسخ داد كه مطلعش اين است:

اي پسر زبعري، جنگي روي داد كه اگر سنجيده شود برتري در آن از آن ما بود. [7] .

2. يزيد بر ابيات ابن زبعري چيزهايي افزود كه نشان كفر و ناپاكي و بدنهادي اوست و از كفر و كينه قلبي او نسبت به رسول خدا (ص) و خاندان پاكش پرده برمي دارد.

ابن اعثم گويد: سپس اين بيت را از خودش به آنها افزود:

من از نسل عتبه نيستم اگر از رفتار فرزندان احمد انتقام نگيرم. [8] .

سبط ابن جوزي گويد: يزيد به آن اشعار افزود و گفت:

هاشم ملك را به بازيچه گرفت.... [9] .

و از او نقل است كه گفت: گويند: يزيد اين ابيات را بر آن افزود:

ديگران را به شادي واداشتند و سپس از شادماني پرواز كردند و گفتند: اي يزيد دست مريزاد!

هاشم حكومت را بازيچه گرفت، و گرنه نه خبري رسيد و نه وحيي فرود آمد؛

من از خندف نيستم اگر از بني هاشم انتقام نگيرم. [10] .

از اين رو - چنان كه در بحثهاي پيشين گفتيم - بسياري از عالمان دنياي اسلام با استناد به همين اشعار - و ديگر اعمال زشت او - در برابر اين سركش ملحد موضعي روشن و سخت گرفتند. از جمله مجاهد گويد: او در اين قضيه نفاق ورزيد؛ و به خدا سوگند كه پس از آن، همه ي لشكريانش او را ترك گفتند. [11] .


3. ما به روشني بيان كرديم كه سيره نويسان و تاريخ نگاران، تمثل يزيد به ابيات ياد شده را نوشته اند؛ هر چند كه در كيفيت نقل و شمار ابيات با هم اختلاف دارند. برخي از آنها تنها يك بيت را نقل كرده اند [12] .برخي دو بيت [13] .برخي سه بيت [14] ، برخي چهار بيت [15] ، برخي پنج بيت [16] ، برخي شش بيت [17] ، برخي هفت [18] و برخي هشت [19] بيت را نقل كرده اند.

4. حضرت زينب (س)، دختر اميرمؤمنان (ع) در مقابل سرودن آن اشعار از سوي يزيد چنين فرمود: «بدان كه اين نتيجه تباهي كفر و كينه اي است كه به خاطر كشتگان روز بدر در سينه مي جوشد. آن كس كه به ما با ديده ي كينه و عداوت مي نگرد در دشمني با ما اهل بيت كوتاهي نكند، كفرش را به رسول خدا (ص) آشكار مي كند هو آن را با فصاحت كامل بر زبان مي آورد و بي پروا از گناه و بي آنكه حرمتي قائل باشد، شادمان از قتل پسران پيامبر (ص) و اسيري فرزندانش، خطاب به پدرانش مي گويد: آنها شادي مي كردند و ديگران را به شادي فرا مي خواندند و مي گفتند اي يزيد دست مريزاد! خم مي شود و بر دندانهاي ابا عبدالله - كه بوسه گاه پيامبر (ص) است - با چوبدستي مي زند و شادي در چهره اش مي درخشد [20] .... تو به زودي به جايگاه آنان باز خواهي گشت و آرزو خواهي كرد كه اي كاش فلج و لال مي شدي و آن گفته ها را بر زبان نمي آوردي و آن كارها را نمي كردي. [21] .


5. ابن ابي الحديد معتزلي در ضمن ابياتي كه از پسر زبعري نقل مي كند، اظهار مي دارد كه آن اشعار را در وصف جنگ احد سروده است:

اي كاش بزرگانم كه در بدر كشته شدند، ناله ي كشتگان از دم شمشير خزرج را مي شنيدند.

هنگامي كه شترش را در قبا فرود آوردند و كشت و كشتار در ميان قبيله ي عبدالاشل فزوني گرفت.

آن گاه گويد: بسياري از مردم بر اين باورند كه اين اشعار از يزيد بن معاويه است. يكي از كساني كه دوست ندارم به صراحت از او نام ببرم گفت: آيا اين بيت از يزيد است؟ گفتم: شعر از ابن زبعري مي باشد و يزيد هنگامي كه سر حسين (ع) را برايش بردند بدان تمثل جست. او به اين اندازه قانع نشد و من برايش توضيح دادم و گفتم: مگر نمي بيني كه گفته است: «ناله ي كشتگان از دم شمشير خزرج» و حال آنكه سپاه حسين (ع) از خزرج نبودند؛ و شايسته بود كه بگويد: ناله ي كشتگان از دم شمشير بني هاشم. در اين هنگام يكي از حاضران گفت: شايد آن را در جنگ حره گفته است. گفتم: منقول اين است كه آن را در هنگام بردن سر حسين (ع) نزد وي گفته است و منقول اين است كه شعر ابن زبعري است و جايز نيست كه منقول را به چيزي كه نقل نشده است وا بگذاريم. [22] .

در درستي سخن معتزلي مبني بر اينكه اصل اشعار از ابن زبعري است، هر چند - چنانكه گذشت - يزيد ابياتي بر آن افزود، ترديدي نيست. همين طور در اينكه هنگام بردن سر حسين (ع) نزد وي آن اشعار را خوانده است، اختلافي وجود ندارد. اما ادعاي وي مبني بر عدم نقل سرودن اين اشعار در واقعه ي حره از سوي يزيد درست نيست. ابن عبد ربه اين مطلب را چنين نقل كرده است: مسلم بن عقبه سرهاي اهل مدينه را نزد يزيد فرستاد؛ چون آنها را در مقابلش افكندند، آغاز به تمثل جستن به سخن ابن زبعري در روز احد كرد و گفت:

اي كاش بزرگانم كه در بدر كشته شدند، ناله ي كشتگان از دم شمشير خزرج را مي شنيدند؛

و شادي مي كردند و ديگران را در شاديشان شركت مي دادند و سپس مي گفتند: يزيد! دست مريزاد!


پس مردي از صحابه ي رسول خدا (ص) گفت: اي اميرمؤمنان، از اسلام برگشتي! گفت: بلي، به درگاه خدا توبه مي كنيم. گفت: به خدا سوگند، هرگز با تو در يك زمين ساكن نخواهم شد؛ و از پيش او بيرون رفت. [23] .

در اينجا يزيد خودش اعتراف دارد بر اينكه سخن او موجب كفر و بازگشت از دين است! هر چند مي توان گفت او از اصل مسلمان نبوده است؟

6. در تفسير قمي در ذيل آيه ي شريفه ي «ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغي عليه لينصرنه الله ان الله لعفو غفور» [24] (بدين خاطر هر كس به همان اندازه كه ستم ديده است مجازات كند و آنگاه بر او ستم كنند، خدا او را ياري خواهد كرد، زيرا خداوند بخشايش گر و آمرزنده است)، مي گويد: مقصود از «و هر كس به همان اندازه كه ستم ديده است مجازات كند» رسول خدا (ص) است؛ كه چون قريش او را از مكه بيرون راندند و از چنگشان به غار گريخت و او را دنبال كردند تا بكشند، خداوند آنان را در روز بدر كيفر داد و عتبه، شيبه، وليد، ابوجهل، حنظلة بن ابي سفيان و ديگران كشته شدند. پس از وفات رسول خدا (ص)، به انتقام خون آنها حسين و خاندان محمد (ص)، از روي ستم و دشمني كشته شدند. و تمثل جستن يزيد به شعر ابن زبعري ناظر بر همين موضوع است؛ آنجا كه گفت:

اي كاش بزرگانم كه در بدر كشته شدند، ناله ي كشتگان از دم شمشير خزرج را مي شنيدند.

و شادي مي كردند و ديگران را در شاديشان شركت مي دادند و سپس مي گفتند: يزيد، دست مريزاد!

من از خندف نيستم اگر از رفتار فرزندان احمد انتقام نگيريم!

سروراني از بزرگانشان را كشتيم، و آن را برابر كشتگان بدر قرار داديم و معتدل شد. و شاعري همانند آن را گفته است:

شيخ به من سفارش كرد و من در آنچه خواست پيروي از او كردم.

نيز، يزيد در حالي كه سر، افتاده بود و آن را پشت و رو مي كرد گفت:


اي كاش بزرگان گذشته ي ما در حضور بودند، تا چنان قياسي كنند، كه بدان قياس نشود؛

روزهاي بدر، وزن كردن به اندازه بود.

پس خداي - تبارك و تعالي - فرمود: «و هر كس كيفر دهد» (يعني رسول خدا (ص))، «به اندازه اي كه ستم ديده است»، يعني هنگامي كه قصد كشتن وي كردند، «سپس بر او ستم كنند خدا او را ياري خواهد كرد»، يعني به وسيله ي قائم (ع) از فرزندانش». [25] .

7. ابن عساكر از حمزة بن زيد حضرمي نقل مي كند كه گفت: زني را ديدم بسيار زيبا و خردمند به نام ريا كه بني اميه وي را بسيار احترام مي كردند. هشام (بن عبدالملك) او را احترام مي كرد، او سواره نزد وي مي آمد. هر كسي از بني اميه كه او را مي ديد احترام مي كرد؛ و مي گفتند كه او دايه ي يزيد است و در سن صد سالگي همان زيبايي و طراوت دوران جواني را دارا بود. پس از انتقال خلافت بني عباس، وي در منزل يكي از خويشان، پنهان شده بود. او كه براي مداراي با ما از بني اميه بدگويي مي كرد، روزي گفت: يكي از بني اميه نزد يزيد آمد و گفت: يا اميرمؤمنان، خداوند تو را بر دشمنان خود و شما - يعني حسين بن علي (ع) - پيروزي داد. حسين كشته شد و سرش را اينك نزد تو مي آورند. اندكي بعد سر حسين (ع) را آوردند و درون طشتي پيش او گذاشتند. يزيد به غلامش فرمان داد كه پارچه را از رويش بردارد. هنگامي كه چشمش به سر افتاد، آستينش را جلوي صورتش گرفت - گويي كه بويي از آن استشمام كرد [26] - و گفت: سپاس خداي را كه بدون رنج ما را به گنج رساند. «كلما أو قدوا نارا للحرب أطفأها الله» [27] (هرگاه آتشي براي جنگ افروختند، خداوند آن را خاموش گردانيد).

ريا گويد: من به آن سر نزديك شدم و ديدم كه رنگ حنا دارد.

حمزه گويد: من از ريا پرسيدم: آيا اين درست است كه مي گويند يزيد با چوبدستي بر لب و دندانش زد؟


گفت: آري به خدايي كه جانش را گرفت و مي تواند او را ببخشايد سوگند، ديدم كه با چوبدستي اش بر لبان حسين (ع) مي زد و ابياتي از شعر پسر زبعري را مي خواند. [28] . بعيد نيست كه يزيد در چندين مورد به آن اشعار تمثل جويد و ممكن است كه آنچه ريا نقل كرده است مربوط به مجلس خصوصي وي بوده است، همانطوري كه اين استناد در مجلس عمومي يزيد، و همينطور در رابطه با شهداي واقعه حره تكرار گشته است.

8. ابن تيميه - در رساله اش با عنوان «سؤال في يزيد بن معاويه» (پرسشي درباره ي يزيد بن معاويه) كه چندين قرن بعد از واقعه ي طف در حمايت يزيد نوشته است - ترديد خود را نسبت به اينكه يزيد شعر ابن زبعري (اي كاش بزرگانم در بدر حاضر بودند) بر زبان جاري كرده باشد اظهار كرده است. [29] .

انكار كسي مثل ابن تيميه نسبت به اين مسأله روشن و مسلم تاريخي - كه سبط ابن جوزي مدعي مشهور بودن آن است [30] - چيزي جز انكار امري بديهي نيست؛ و انگيزه اي جز ياري يزيد در كار نيست - خدايش با او محشور گرداند - ما نيز منابع بحث را به اندازه ي كافي ذكر كرده ايم و دوباره باز نمي گرديم.


پاورقي

[1] ر. ک. مقتل خوارزمي، ج 2، ص 66؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ الفتوح، ج 2، ص 182، تذکرة الخواص: ص 261؛ المناقب، ج 4، ص 114؛ مثيرالاحزان، ص 101؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 420؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 299؛ الملهوف، ص 214؛ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 14، ص 280؛ العقد الفريد، ج 5، ص 139؛ نزل الابرار، بدخشاني، ص 159. سبط ابن‏جوزي در تذکرة الخواص، ص 261 در اين باره ادعاي شهرت کرده است.

[2] السيرة النبوية، ج 3، ص 143.

[3] طبقات الشعراء، ص 57.

[4] الحيوان، ج 5، ص 564.

[5] الاصابة، ج 2، ص 308؛ المؤتلف، ص 132.

[6] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 74.

[7] به دليل بلند بودن قصيده از ذکر کاملش چشم پوشيديم. جويندگان قصيده مي‏توانند به السيرة النبوية، ج 3، ص 143 مراجعه کنند. خوارزمي نيز آن را با همين تفصيل با اندکي اختلاف آورده است (مقتل خوارزمي، ج 2، ص 66).

[8] الفتوح، ج 2، ص 182.

[9] تذکرة الخواص، ص 261.

[10] عبرات المصطفين، ج 2، ص 315 به نقل از مرآة الزمان، ص 99.

[11] المنتظم، ج 5، ص 343؛ الرد علي المعتصب العنيد، ص 47؛ تذکرة الخواص، ص 261؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 194.

[12] امالي صدوق، ص 231.

[13] مقاتل الطالبيين، ص 119؛ المنتظم، ج 5، ص 343؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 47؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 299، الاتحاف بحب الاشراف، ص 56.

[14] مثيرالاحزان، ص 101.

[15] الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 580؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 194؛ بحارالانوار، ج 45، ص 167، ح 13 (به نقل از تفسير قمي).

[16] عبرات المصطفين، ج 2، ص 315 (به نقل از مرآة الزمان، ص 99 (الملهوف، ص 214؛ المناقب، ج 4، ص 114).

[17] بلاغات النساء، ص 21؛ الفتوح، ج 2، ص 182؛ الاحتجاج، ج 2، ص 122.

[18] روضة الواعظين، ج 1، ص 191.

[19] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 58.

[20] الاحتجاج، ج 2، ص 126؛ و به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 158.

[21] الملهوف، ص 217 - 216.

[22] شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 280؛ و به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 156؛ عوالم، ج 27، ص 398.

[23] العقد الفريد، ج 5، ص 139.

[24] حج (22)، آيه‏ي 60.

[25] تفسير قمي، ج 3، ص 86؛ و به نقل از آن، بحارالانوار، ج 45، ص 167.

[26] شبراوي از او نقل مي‏کند که گفت: هنگامي که يزيد سر حسين (ع) را بوييد و خوشش نيامد، من نزديک رفتم و ديدم که بوي بهشت مي‏دهد، مانند مشک تيز بوي و بلکه پاکيزه‏تر از آن (ر. ک. الاتحاف بحب الاشراف، ص 56).

[27] مائده (64) آيه 5.

[28] تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 420 (زندگينامه‏ي ريا، دايه‏ي يزيد بن معاويه)؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 319؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 205؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 56 (با اندکي اختلاف).

[29] ر. ک: سؤال في يزيد بن معاوية، ص 14.

[30] تذکرة الخواص، ص 261.