بازگشت

يزيد از ديدگاه صحابه، تابعان و برخي از چهره ها


درباره ي يزيد بن معاويه - كه زينب كبري (س) از او به دشمن خدا و فرزند دشمن خدا ياد كرده است - [1] ياران پيامبر، تابعان و برخي چهره ها سخناني گفته اند كه برخي را در اينجا نقل مي كنيم:

1. ابوهريره: شبراوي گويد: ابن ابي شيبه و ديگران از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت: «بار خدايا سال شصت و امارت كودكان را نشانم مده»؛ و يزيد در اين سال به حكومت رسيد. [2] .

2. ابن عباس: خوارزمي گويد: ابوالحسن سلامي بيهقي در تاريخش به نقل از ابن عباس نوشته است كه گفت:... «به خدا سوگند عامل نابودي حكومت يزيد بن معاويه اين بود كه حسين (ع) را كشت.» [3] .

3. عتبة بن مسعودي: هنگامي كه ابن مسعود شنيد كه ابن عباس قصد دارد از بيم با يزيد بيعت كند با اين عبارت به او اعتراض كرد: «آيا با يزيد بيعت مي كني؟ و حال آنكه او شراب مي خورد، كنيز بازي مي كند و بي شرمانه مرتكب فحشا مي شود.» [4] .

4. ابن زبير: در «تاريخ خليفه بن خياط» آمده است: چون يزيد بن معاويه خبردار شد كه اهل مكه قصد بيعت با ابن زبير كرده اند و او نپذيرفته است، نعمان بن بشير انصاري و همام بن قبيصه نميري را نزد ابن زبير فرستاد تا او را به بيعت يزيد دعوت كنند، بنابر اينكه ولايت حجاز و آنچه را بخواهد براي او قرار دهد و هر ولايتي را كه دوست داشته باشد براي خاندانش قرار دهد. آن دو نزد ابن زبير رفتند و آنچه را كه يزيد فرمان داده بود بر او عرضه كردند. ابن زبير گفت: «آيا مرا به بيعت با مردي وادار مي كنيد كه شراب مي نوشد، نماز را ترك مي كند و دنبال شكار است...!» [5] .


در «تذكرة الخواص» آمده است: واقدي، هشام و ابن اسحاق و ديگران نوشته اند: «هنگامي كه حسين (ع) كشته شد، عبدالله بن زبير پيكي را نزد عبدالله بن عباس فرستاد تا با وي بيعت كند؛ و گفت: من از يزيد فاسق تبهكار سزاوارترم...» [6] .

در «البدء و التاريخ» آمده است: اما عبدالله زبير در مكه از بيعت خودداري كرد و به كعبه پناه برد و مردم را به شورا فراخواند. او يزيد را لعنت مي كرد و او را فاسق متكبر مي خواند.... [7] .

در «البداية و النهاية» آمده است: ابن زبير پس از شنيدن كشته شدن حسين (ع) آغاز به سخنراني براي مردم كرد. او قتل حسين (ع) و يارانش را بزرگ مي شمرد و مردم كوفه و عراق را به خاطر تنها گذاشتن حسين (ع) سرزنش مي كرد. او براي حسين (ع) طلب رحمت مي كرد و بر قاتلانش لعنت مي فرستاد و مي گفت: به خدا سوگند آنان كسي را كشتند كه شبها پيوسته براي عبادت مي ايستاد و بسياري از روزها را روزه مي داشت. به خدا سوگند او قرآن را با آواز و بازي، گريه از خوف خدا را با كارهاي بيهوده، روز را با شرابخواري دايم و حرامخواري پيوسته، و نشستن در حلقه ي ذكر را با رفتن در پي شكار عوض نمي كرد - او با اين سخنان به يزيد اشاره داشت - پس به زودي در گمراهي خواهند افتاد. او مردم را بر ضد بني اميه تحريك مي كرد و آنان را تشويق مي كرد كه با يزيد مخالفت، و او را از حكومت خلع كنند. [8] .

5. سعيد بن مسيب: يعقوبي گويد: سعيد بن مسيب سال هاي يزيد بن معاويه را ناميمون مي شمرد: در سال اول، حسين بن علي (ع) و اهل بيت رسول خدا (ص) كشته شدند؛ در سال دوم، حرم پيامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدينه پامال گرديد و در سال سوم، خونها در حرم خدا ريخته شد و كعبه را سوزاندند. [9] .


6. عبدالله بن عفيف: عبيدالله بن زياد در سخنراني خود چنين گفت: سپاس خدايي را كه حق و اهل حق را آشكار ساخت و اميرالمؤمنين، يزيد بن معاويه، و طرفدارانش را ياري داد؛ و دروغگو فرزند دروغگو، حسين بن علي، و شيعيانش را كشت. در اين هنگام عبدالله عفيف ازدي - كه پيرمردي نابينا بود و يك چشمش را در صفين و چشم ديگرش را در جنگ جمل از دست داده بود - از جا برخاست و گفت: اي پسر مرجانه! دروغگوي پسر دروغگو تو و پدرت هستيد؛ و آن كسي كه تو را امارت داد و پدر اوست.... [10] .سيد محمد بن ابي طالب نقل مي كند كه ابن زياد به او گفت: اي دشمن خويش! درباره ي عثمان چه نظري داري؟ گفت: اي پسر مرجانه! و اي پسر سميه ي زناكار! تو را به عثمان چه كه خوب كرد يا بد، اصلاح كرد يا فساد ورزيد؟ خداوند متعال سرپرست بندگان خويش است و ميان آنان و عثمان به عدالت قضاوت خواهد كرد. اما تو از من درباره ي خودت و پدرت و درباره ي يزيد و پدرش بپرس. [11] .

7. عبدالله بن حنظله: ابن جوزي گويد: ابن حنظله مي گفت: اي مردم! به ديدار يزيد نرفتيم مگر آنكه ترسيديم از آسمان سنگباران شويم. اين مرد با مادران و دختران و خواهران نزديكي مي كند، شراب مي خورد، نماز را ترك مي كند. به خدا سوگند، اگر هيچ كس از مردم با من نمي بود، به خاطر خدا درباره ي او به آزموني نيكو گرفتار مي شوم (يعني قيام خواهم كرد). [12] .

8. عبدالله بن مطيع: ذهبي نقل مي كند كه وي درباره ي يزيد گفت: او شراب مي نوشد، نماز را ترك مي كند و از حكم خداوند تجاوز مي نمايد. [13] .

9. عبدالله بن عمرو بن حفص مخزومي: ابن جوزي گويد: ابوحسن مدائني - از افراد مورد اطمينان - گفت: مردم مدينه نزد منبر آمدند و يزيد را خلع كردند. در اين هنگام عبدالله بن عمرو بن حفص مخزومي گفت: من يزيد را از حكومت برداشتم همان گونه كه


عمامه ام را برمي دارم - و آن را از سرش برداشت - و من مي گويم: او به من عطا و جايزه ي نيكو داد، ولي وي دشمن خدا [و] دايم الخمر است. [14] .

10. عمرو بن حفص بن مغيره: - پدر زن يزيد - بيهقي گويد: هنگامي كه كار حسين (ع) به سرانجامي آنچنان رسيد، عمرو بن حفص بن مغيره - كه يزيد بن معاويه دخترش را به زني گرفت و به او مال فراواني داد - به مدينه آمد. در آنجا محمد بن عمرو بن حزم، عبيدالله بن حنظله، عبدالله بن مطيع بن اسود و شماري ديگر از بزرگان شهر نزد وي آمدند و گفتند: تو را به خداوند، و به صاحب اين خانه و صاحب اين قبر سوگند، ما را از يزيد خبر ده. گفت: او شراب مي نوشد، با بوزينگان همنشيني و چنين و چنان مي كند. گفتند: ما توان ايستادگي در برابر اهل شام را نداريم، ليكن براي ما حلال نيست كه با مردي بر اين حال بيعت كنيم. [15] .

11. نمايندگان مدينه: ابن جوزي گويد: چون سال 62 رسيد، يزيد، عثمان بن محمد بن ابي سفيان را به حكومت مدينه گمارد. او هيئتي را از مدينه نزد يزيد فرستاد. وقتي هيئت به مدينه بازگشت آشكارا به يزيد دشمنام دادند و گفتند: ما از نزد مردي مي آييم كه ديني ندارد، شراب مي خورد، تنبور مي زند و با سگان بازي مي كند؛ شما را گواه مي گيريم كه او را خلع كرده ايم. [16] .

12. معاوية بن يزيد بن معاويه: در دايرة المعارف آمده است: پس از او معاوية بن يزيد بن معاويه به حكومت رسيد، اما او از سر دوستي با علي (ع) و ناخشنودي از قتل حسن (ع) و حسين (ع) و به خاطر اينكه جدش خلافت را از بني هاشم گرفت، پس از چهل روز خودش را از حكومت خلع كرد. [17] .

ابن حجر گويد: چون او به حكومت رسيد از منبر بالا رفت و گفت: اين خلافت ريسمان خداوند است و جدم معاويه بر سر اين امر با اهل آن و كسي كه از او به اين كار


سزاوارتر بود يعني علي بن ابي طالب (ع) به منازعه برخاست و رفتاري را كه خود مي دانيد با شما انجام داد، تا آنكه مرگش فرا رسيد و سرانجام در حالي كه در گرو گناهانش بود، در گورش جا گرفت. سپس پدرم در حالي كه شايسته ي اين كار نبود زمام امور را به دست گرفت و با فرزند دختر رسول خدا (ع) به منازعه برخاست و عمرش را به خوشگذراني سپري كرد و نسل او قطع شد و در حالي كه در گرو گناهانش بود، در گورش جاي گرفت. [18] .

13. عمر بن عبدالعزيز: ابن حجر نقل مي كند كه نوفل بن ابي عقرب گفت: من نزد عمر بن عبدالعزيز بودم كه مردي نام يزدي بن معاويه را به ميان آورد و از او به عنوان اميرمؤمنان ياد كرد. عمر گفت: مي گويي اميرمؤمنان يزيد؟ و دستور داد تا او را بيست تازيانه زدند. [19] .


پاورقي

[1] بلاغات النساء، ص 21.

[2] الاتحاف بحب الاشراف، ص 65.

[3] مقتل خوارزمي، چاپ خاقاني، ج 2، ص 210.

[4] الامامة و السياسة، ج 1، ص 203.

[5] تاريخ خليفة بن خياط، ص 156.

[6] تذکرة الخواص، ص 275.

[7] البدء و التاريخ، ج 6، ص 13.

[8] البداية و النهاية، ج 8، ص 213.

[9] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 253.

[10] جواهر المطالب، ج 2، ص 292، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 400؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 24.

[11] تسلية المجالس، ج 2، ص 307.

[12] الصواعق المحرقة، ص 232، تاريخ الخلفا، ص 209.

[13] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 40.

[14] الرد علي المتعصب العنيد، ص 54.

[15] المحاسن و المساوي، ص 63.

[16] الرد علي المتعصب العنيد، ص 53؛ تذکرة الخواص، ص 288.

[17] دائرة المعارف، ج 4، ص 420.

[18] الصواعق المحرقة، ص 336؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 254.

[19] الصواعق المحرقة، ص 232؛ ر. ک تهذيب التهذيب، ج 11، ص 315، شماره 8100.