بازگشت

شهادت علي اكبر


نخستين كسي از هاشميان [1] كه در حضور امام (ع) گام به ميدان شهادت نهاد، فرزندش علي اكبر (ع) بود. [2] توصيف مقام والا و منزلت بلند آن حضرت براي هيچ كس امكان ندارد؛


مگر آنكه از توصيف كاملي كه پدرش، حسين (ع)، ارائه داده است كمك بگيرد، آنجا كه فرمود: «جواني كه آفرينش، اخلاق و منطق او از همه كس به رسول خدا (ص) شبيه تر بود».


عمر شريف آن حضرت را در روز شهادتش بين 18 [3] تا 27 [4] سال نوشته اند. خوارزمي در وصف ميدان رفتن علي اكبر مي نويسد: «سپس علي بن الحسين (ع) كه مادرش ليلي دختر ابي مره عروة بن مسعود ثقفي بود، [5] به ميدان رفت. او در آن روز هجده سال


داشت. امام (ع) با ديدن او سر را به آسمان بلند كرد و فرمود: «پروردگارا، بر اين مردم گواه باش، جواني در برابرشان قرار گرفت كه خلق و خوي و گفتارش از همه ي مردم به رسول خدا (ص) شبيه تر است. ما هرگاه كه مشتاق ديدار روي پيامبر بوديم. به او نگاه مي كرديم. بار خدايا، بركتهاي زمين را از آنان بازدار و اگر بازداشتي و آنان را پراكنده و پاره پاره ساز و در راههاي پراكنده قرار ده و واليان را هرگز از آنان خوشنود مگردان؛ چرا كه اينان ما را دعوت كردند كه ياري دهند، ولي پس از آن با ما سر دشمني برداشتند و با ما مي جنگند و ما را مي كشند! آنگاه امام حسين (ع) خطاب به عمر سعد فرياد برآورد: تو را چه شده است! خداوند نسل تو را قطع كند و كارت را شوم گرداند و كسي را بر تو چيره سازد كه تو را در بستر سر ببرد، همان طور كه تو خانواده ي مرا نابود ساختي و خويشاوندي با رسول خدا (ص) مراعات نكردي. آن گاه با صداي بلند اين آيه را قرائت فرمود: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد؛ نسلي كه از يكديگرند و خداوند شنوا و دانا است.»

پس از آن علي بن الحسين حمله كرد و اين رجز را مي خواند:

من علي بن حسين بن علي هستم، به كعبه سوگند كه ما به پيامبر نزديك تريم، به خدا سوگند كه زاده ي فرومايه بر ما حكومت نخواهد كرد و من آن قدر با نيزه به شما مي زنم كه خم گردد،

چنان با شمشير شما را مي زنم كه خم گردد، ضربت جواني هاشمي و علوي.

او آن قدر جنگيد و از سپاه كوفيان كشت كه به تنگ آمدند، تا آنجا كه نقل شده است: با حال تشنگي 120 تن از سپاه دشمن را كشت! سپس نزد پدر بازگشت و گفت: پدر جان!


تشنگي مرا كشت! و سنگيني آهن مرا به ستوه آورد! آيا جرعه اي آب يافت مي شود تا با آن بر ضد دشمن نيرو بگيرم؟!

حسين (ع) گريست و فرمود: فرزندم بر محمد و علي و بر پدرت گران مي آيد كه تو آنان را بخواني و نتوانند به تو پاسخ گويند و از آنان ياري بجويي و نتوانند ياري ات دهند، پسرم زبانت را بياور. سپس زبانش را در دهان گرفت و مكيد! و آنگاه انگشتري خويش را به او داد و فرمود: اين انگشتري را بگير و در دهان بگذار و به جنگ دشمن بازگرد؛ كه من اميدوارم هنوز شب نشده از دست جدت با جامي لبريز سيراب گردي چنان كه پس از آن هرگز تشنه نشوي!

علي اكبر بار ديگر به ميدان بازگشت و حمله كرد و اين رجز را مي خواند:

پس از آشكار شدن حقايق نبرد، جوهر مردان نيز آشكار مي گردد.

به خداي با عزت سوگند كه دست از شما نخواهيم كشيد، تا آن كه شمشيرها در نيام شود.

سپس آن قدر جنگيد كه دويست تن از سپاه دشمن را از پاي درآورد. ناگهان منقذ بن مره ي عبدي [6] با شمشير بر فرق آن حضرت زد كه بر اثر آن از حال رفت [7] و پس از او، ديگر


مردم وي را زير ضربات شمشير گرفتند. علي اكبر دست به گردن اسب انداخت و حيوان او را در ميان لشكر دشمن برد؛ كه بدن مباركش را با شمشيرهايشان پاره پاره كردند. چون روح مباركش در آستانه ي پرواز به ملكوت اعلي قرار گرفت، فرياد برآورد: پدر جان! اينك جدم رسول خدا (ص) مرا با جام لبريزش چنان سيراب كرد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد و به تو مي گويد: بشتاب كه در اينجا جامي ذخيره داري!

حسين (ع) فرياد برآورد: پسرم خداوند مردمي را كه تو را كشتند بكشد. چه قدر اينان نسبت به خداوند و شكستن حرمت رسول خدا (ص) جرأت يافته اند، پس از تو خاك بر سر دنيا باد!

حميد بن مسلم گويد: گويي هم اينك بود كه ديدم زني مانند خورشيد تابان آه و واويلا كنان فرياد برآورد: اي واي عزيز دلم، اي واي ميوه دلم و نور چشمم! پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: زينب، دختر علي (ع) است. [8] سپس آمد و خود را بر بدن علي اكبر انداخت. سپس حسين آمد و دستش را گرفت و به خيمه گاه بازگرداند و خود به همراه جوانانش آمد و


گفت: برادرتان را برداريد. پس او را از ميدان نبرد بردند و درون خيمه اي كه در مقابلش مي جنگيدند، قرار دادند. [9] .

آقاي مقرم در كتاب المقتل [10] مي نويسد: «امام حسين (ع) آمد و خود را بر روي علي انداخت و صورت به صورتش گذاشت [11] و فرمود: پس از تو خاك بر سر دنيا! چقدر اينان بر خداوند رحمان و شكستن حرمت رسول خدا جسور شده اند؟ [12] براي جد و پدرت گران است كه تو آنان را بخواني و اجابتت نكنند و از آنان ياري بخواهي و ياريت ندهند!

آنگاه كفي از خون مباركش را گرفت و به سوي آسمان پاشيد؛ كه قطره اي از آن بر زمين نيفتاد. در زيارت آن حضرت در اين باره آمده است:

پدر و مادرم به فدايت كه بي هيچ جرمي تو را سر بريدند و كشتند. پدر و مادرم به فدايت كه خونت به سوي حبيب خدا بالا رفت. پدر و مادرم به فدايت آن هنگامي كه


پدرت بر سر بالينت آمد و با قلب سوزان بر تو مي گريست؛ و خونت را به سوي آسمان ريخت و قطره اي از آن به زمين بازنگشت و آب ديدگان پدرت همچنان در عزايت سرازير بود.» [13] .

علي اكبر در زيارت ناحيه مقدسه سلامي دارد كه نشان منزلت والاي ايشان است. در آنجا مي خوانيم: «درود بر تو اي نخستين شهيد از نسل بهترين كسي كه از فرزندان ابراهيم خليل پا به عرصه دنيا نهاده است. درود خدا بر تو و بر پدرت، آن هنگامي كه درباره ات فرمود: پسرم، خداوند بكشد مردمي را كه تو را كشتند. چه قدر اينان نسبت به خداوند رحمان و شكستن حرمت رسول خدا (ص) جسور شده اند! پس از تو خاك بر سر دنيا باد! درود بر تو در آن هنگامي كه در برابر كافران قد علم كردي و فرمودي:

من علي بن حسين بن علي هستم، به خداي كعبه سوگند كه ما به پيامبر خدا (ص) نزديك تريم.

شما را آن قدر با نيزه مي زنم كه خم گردد و در حمايت از پدرم شما را از دم شمشير مي گذرانم،

با ضربت جواني هاشمي و عربي، به خدا سوگند كه فرومايه بر ما حكم نخواهد راند.

تا آن كه جان سپردي و پروردگارت را ديدار كردي. شهادت مي دهم كه تو به خدا و پيامبرش نزديك تري. گواهي مي دهم كه تو فرزند رسول خدا و حجت و امين او و پسر حجت و امين او هستي. خداوند بر كشنده ي تو مرة بن منقذ بن نعمان عبدي حكم كند. خداوند او و هر كس را كه در قتل تو شركت جست و بر ضد تو آنان را پشتيباني كرد لعنت و خوار كند. خداوند آنان را در جهنم جاي دهد و آن چه بد جايي است؛ و ما را از كساني كه با تو ديدار مي كنند و با جد و پدرت و عمويت و برادرت و مادر مظلومه ات همراهند قرار دهد. من از دشمنان بي دين تو بيزاري مي جويم. «و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.» [14] .



پاورقي

[1] در اين باره سه قول است:

الف - عباس بن علي بن ابي‏طالب. اين اعتقاد شعبي است. (ر.ک: تذکرة الخواص، ص 230).

ب - عبدالله بن مسلم بن عقيل (ع). اين اعتقاد سروي در المناقب (ج 4، ص 105) و صدوق در امالي، ص 226، و ابن‏فتال در روضة الواعظين، ص 118 و حائري در تسلية المجالس، ج 2، ص 302 مي‏باشد.

ج - علي اکبر (ع). شمار بسياري از مورخان بر همين اعتقادند. مانند ابن‏اثير در الکامل، ج 3، ص 293؛ مفيد در الارشاد، ج 2، ص 106، بلاذري در انساب الاشراف، ج 3، ص 406؛ أبي‏الفرج، در مقاتل الطالبيين، ص 86؛ أندلسي در جمهرة انساب العرب، ص 267؛ سيد در اللهوف، ص 166؛ طبرسي در اعلام الوري، ج 2، ص 462؛ دينوري در الأخبار الطوال، ص 256؛ ابن‏نما در مثير الاحزان، ص 68 و ده‏ها مورخ ديگر که ما در اينجا به دليل رعايت اختصار از ذکر نام آنها خودداري مي‏کنيم.

مؤيد اين مطلب سلامي است که در زيارت ناحيه مقدسه بر وي فرستاده شده است: «السلام عليک يا اول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل (ر.ک: بحار، ج 45، ص 65).

[2] کساني که تصريح دارند بر اينکه نخستين شهيد علي اکبر بوده است اشخاص زير مي‏باشند: ابن‏سعد در طبقات (ترجمة الامام (ع) و مقتله - از بخش چاپ نشده کتاب الطبقات الکبير ابن‏سعد، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي، ص 73). ابن‏فندق در لباب الانساب، ج 1، ص 349، ابن‏کثير در البدايه و النهايه، ج 8، ص 191، طبري در تاريخ خود، ج 3، ص 330؛ أبوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين، ص 86؛ دينوري در الاخبار الطوال ص 256، ابن‏أثير در الکامل في التاريخ، ج 3، ص 293؛ ابن‏جوزي در تذکرة الخواص، ص 229؛ ديار بکري در تاريخ الخميس، ج 2، ص 298، ابن‏حنبلي در شذرات الذهب، ج 2، ص 61؛ مجدي علوي در المجدي، ص 91، بلاذري در انساب الاشراف، ج 3، ص 406، أندلسي در جمهرة انساب العرب، ص 267؛ فخر رازي در الشجرة المبارکه، ص 72؛ فضيل بن زبير کوفي اسدي در تسمية من قتل مع الحسين، ص 150؛ طبراني، در مقتل الحسين، ص 38؛ ابن شهرآشوب در المناقب، ج 4، ص 109 ذهبي در سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 321؛ مسعوي در مروج الذهب، ج 3، ص 61، همچنين ذهبي در تاريخ الاسلام (حوادث سال 61، ص 21)؛ زرندي در نظم درر السمطين، ص 218؛ يافعي در مرآة الزمان، ج 1، ص 131؛ يعقوبي در تاريخش، ج 2، ص 94؛ يماني در النغمة العنبريه، ص 45؛ عقيقي همانند آنچه در الحدائق الورديه، ص 116 آمده است؛ ابونصر در سر السلسلة العلويه، ص 30؛ ابن‏ادريس در السرائر، ج 1، ص 657؛ شهيد ثاني در الدروس، ج 2، ص 11، دلايل اين امر به شرح ذيل است:

الف - علي بن الحسين که در کربلا به همراه پدرش کشته شد، به گفته واقدي در سال 33 هجري به دنيا آمد. (ر.ک: عمدة الطالب، ص 192؛ مقتل الحسين (ع)، مقرم، ص 255)، در حالي امام زين‏العابدين، علي بن الحسين (ع)، در سال 38 هجري ديده به جهان گشود. برخي روايات تصريح دارد به اين که امام زين‏العابدين (ع) در دوران خلافت عثمان به دنيا آمد. (ر.ک: السرائر، ج 1، ص 654، مقاتل الطالبيين، ص 86).

ب - مورخان نقل مي‏کنند که وقتي يزيد ملعون از امام زين‏العابدين (ع) پرسيد: نامت چيست؟ فرمود: علي بن الحسين. گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را نکشته است؟ فرمود: من برادري بزرگ‏تر از خود داشتم و شما او را کشتيد (ر.ک: مقاتل الطالبيين، ص 119- 120؛ نسب قريش، ص 58).

بر پژوهشگران آگاه پوشيده نيست که آن دسته از رواياتي که مي‏گويد وي بزرگتر است چندين برابر رواياتي است که اين مطلب را نمي‏پذيرند. در حالي که نسب شناسان که در اين زمينه استاد هستند قائل به چنين مطلبي مي‏باشند، معلوم نيست چرا گروهي اصرار دارند که امام زين‏العابدين بزرگ‏تر بوده است.

ابن‏ادريس مي‏گويد: نمي‏دانم که اگر علي اکبر به شهادت رسيده و علي اصغر [امام سجاد] امام معصوم پس از پدرش بوده باشد. چه کاستي و يا نقص به مذهب ما وارد مي‏شود. اگر امام زين‏العابدين در روز طف 23 ساله و فرزندش امام باقر (ع) سه سال و چند ماه داشته است، از مجموع همه‏ي اينها استفاده مي‏شود که زين‏العابدين کوچک‏ترين فرزندان پدرش بوده و اين هيچ نقصي براي آن حضرت نيست.

وي همچنين گفته است: سزاوارتر اين است که به متخصصان اين فن يعني نسب شناسان و صاحبان سيره و خبر مراجعه شود. مانند زبير بن بکار در کتاب انساب القرشيين؛ ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين؛ بلاذري؛ مزني صاحب کتاب أخبار الخلفا، عمري نسبت شناس نيز اين مطلب را در المجدي اثبات کرده و گفته است: برخي افراد ناآگاه چنين پنداشته‏اند که علي اصغر در کربلا کشته شد و اين خطا و توهمي بيش نيست. (المجدي، ص 91) صاحب کتاب الزواجر و المواعظ؛ ابن‏قتيبه در المعارف، ابن‏جرير طبري که در اين باره تحقيق کرده و اين ابي‏ازهر در تاريخش و ابوحنيفه دينوري در اخبار الطوال؛ صاحب کتاب الفاخر يکي از نويسندگان مذهب ما و أبوعلي بن همام در کتاب الانوار في تاريخ أهل البيت و مواليدهم که يکي از محققان و نويسندگان مذهب ما مي‏باشد همه بر اين قول متفقند و اينان در اين گونه مسائل آگاه‏ترند. (ر.ک: السرائر، ج 1، ص 655- 656).

شهيد اول در الدروس گويد: «بنابر قول صحيح‏تر وي علي اکبر بوده است.»

بيهقي در لب الانساب (ج 1 ص 394) گويد: «نسب شناسان در اينکه آيا آن کسي که شهيد شد علي اکبر يا علي اصغر بود اختلاف دارند. ولي بيشتر علما نظرشان بر اين است که کشته شده‏ي در کربلا علي اصغر بود».

[3] ر.ک: مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 34؛ الارشاد، مفيد، ج 2، ص 106؛ اعلام الوري، طبرسي، ج 1، ص 464؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 310، شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 3، ص 152.

بلي در برخي منابع تاريخي تصريح شده که ايشان در هنگام کشته شدن 17 سال داشته است (ر.ک: منتخب طريحي، ص 443). ولي او تنها کسي است که اين مطلب را نقل کرده است.

ابن‏نما در مثير الاحزان (ص 68) نوشته است: «او در آن هنگام بيش از ده سال داشت» و همان طور که مي‏بينيد اين قول نادرست است.

سيد محسن امين عاملي تصريح دارد به اينکه وي در آن روز 19 سال داشته است. (ر.ک: لواعج الاشجان، ص 150).

[4] ر.ک: مقتل الحسين (ع) مقرم، ص 255.

[5] شيخ قمي مي‏نويسد: «عروة بن مسعود يکي از بزرگان چهارگانه در اسلام و يکي از دو مرد بزرگي است که در سخن خداي متعال به نقل از کفار آمده است: «و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يکي از دو شهر نازل نشد؟». او همان کسي است که قريش او را در روز حديبيه نزد پيامبر فرستادند و او در حالي که کافر بود با آن حضرت پيمان صلح برقرار کرد. وي در سال نهم هجري پس از بازگشت حضرت مصطفي از طائف اسلام آورد؛ و از پيامبر (ص) اجازه بازگشت نزد خانواده‏ي خويش را خواست. آنگاه بازگشت و قوم خويش را به اسلام دعوت کرد. به همين دليل هنگامي که وي مشغول گفتن اذان بود. يک نفر او را هدف تير قرار داد؛ که بر اثر آن درگذشت. رسول خدا (ص) با شنيدن اين خبر فرمود: مثل عروه مثل صاحب ياسين است که قومش را دعوت کرد و او را کشتند. همچنين در شرح شمائل المحمديه در شرح اين سخن رسول خدا (ص) که فرمود: «و عيسي بن مريم را ديدم که بيش از هر کس به عروة بن مسعود شباهت داشت». نيز اين مطلب آمده است. (نفس المهموم، ص 307).

جزري در أسد الغابه به نقل از ابن‏عباس گويد: رسول خدا (ص) فرمود: در اسلام چهار تن سرورند: بشر بن هلال عبدي، عدي بن حاتم، سراقة بن مالک مدلجي و عروة بن مسعود ثقفي (أسد الغابة، ج 1، ص 191)، استاد قرشي به نقل از نسب قريش (ص 57) مي‏نويسد: عمر سعد يکي از يارانش را فرستاد و او خطاب به علي اکبر فرياد زد: تو با اميرالمؤمنين - يعني يزيد - خويشاوندي و ما قصد داريم که اين خويشاوندي را پاس داريم. اگر بخواهي به تو امان مي‏دهيم.

علي بن الحسين (ع) او را به ريشخند گرفت و گفت: رعايت خويشاوندي رسول خدا (ص) سزاوارتر است. (ر.ک: حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 244).

بر آگاهان پوشيده نيست که مقصود از خويشاوندي با يزيد، خويشاوندي از طريق ميمونه دختر ابي‏سفيان بن حرب است. چرا که وي مادر ليلي، دختر أبي‏مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است (ر.ک: تسمية من قتل مع الحسين (ع)، ص 150؛ الشجرة المبارکه، فخر رازي، ص 73؛ عيون الاخبار، ابن‏قتيبه، ص 99؛ مقتل الحسين (ع) مقرم، ص 256) در برخي از منابع - به خلاف مشهور - آمده است که نام مادر علي اکبر (ع) آمنه بود. اين مطلب در طبقات ابن‏سعد (ترجمة الامام الحسين (ع) و مقتله) از بخش چاپ نشده کتاب الطبقات الکبري، ابن‏سعد، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي، ص 57) آمده است. همچنين اين مطلب به صورت ترديد آميزي در کتاب نسب قريش (ص 57) از عبدالله بن مصعب زبيري نقل شده است.

[6] در کتاب ذوب النظار (ص 119) آمده است: «مختار در پي قاتل علي بن الحسين يعني مرة بن منقذ عبدي که در آن هنگام پير شده بود فرستاد. خانه‏اش را که محاصره کردند سوار بر اسبي زيبا بيرون آمد و عبيدالله بن ناجيه شبامي را با نيزه ضربت زد که کارگر نيفتاد. ابن‏کامل به او ضربتي زد که با دست چپش آن را دفع کرد و شمشير آن را شکافت؛ و اسب خيز برداشت و او موفق به فرار گشت و به مصعب بن زبير پيوست. از آن پس دست وي فلج شد.

[7] الارشاد مفيد (ج 2، ص 106) آمده است: «آنگاه به مردم حمله کرد و اين رجز را مي‏خواند:

من علي بن حسين بن علي هستم، به خداي کعبه سوگند که ما به رسول خدا نزديک‏تريم.

به خدا سوگند که فرومايه‏زاده ميان ما حکومت نخواهد کرد. من با شمشير و ضرب دست جواني هاشمي و قرشي شما را مي‏زنم.

او بارها اين کار را تکرار کرد و کوفيان از قتل او پروا داشتند تا آن که چشم منقذ بن مره بر وي افتاد و گفت: اگر او بار ديگر از کنار من بگذرد و همان رفتار پيشين را انجام دهد، گناه همه عرب بر گردن من اگر که پدرش را به عزاي او ننشانم! علي اکبر همانند بار نخست به مردم حمله کرد و مره به او حمله کرد و با ضربت نيزه بر زمينش افکند. پس از آن، جماعت او را در ميان گرفتند و با شمشير پاره پاره‏اش کردند».

ابن شهرآشوب سروي در المناقب (ج 4، ص 109) گويد: «مرة بن منقذ عبدي با حيله‏گري نيزه به پشت آن حضرت زد و سپس او را با شمشير زدند! حسين (ع) فرمود: پس از تو خاک بر سر دنيا؛ و او را به سينه چسبانيد و به خيمه آورد. مادرش شهربانو سرآسيمه شد و به او مي‏نگريست ولي چيزي نمي‏گفت.»

در نفس المهموم به نقل از روضة الصفا آمده است: «در آن هنگام صداي گريه حسين (ع) بلند شد، در حالي که تا آن زمان هيچ کس صداي گريه او را نشنيده بود.» در اينجا چند نکته شايان ذکر است:

يکم: حضور مادر علي اکبر در هيچ يک از منابع موثق نشده است.

دوم: اين گفته ابن شهرآشوب که نام مادر علي اکبر شهربانو بوده است از سخنان شگفتي است که تنها او ذکر کرده است. بدون شک طبق آنچه در منابع موثق آمده است مادرش ليلي دختر ابي‏مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است. چنان که پيش از اين نيز گفته شد.

[8] در اللهوف (ص 166) آمده است: راوي گويد: زينب دختر علي بيرون آمد و فرياد برآورد: «اي عزيز دلم اي پسر برادرم، و آنگاه خود را بر او افکند، آنگاه حسين (ع) آمد و او را گرفت و نزد زنان بازگرداند.» نيز ر.ک: الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 331.

[9] مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 34- 36؛ و ر.ک: الارشاد، ج 2، ص 106- 107؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 330- 331 الدر النظيم، ص 555؛ الاخبار الطوال، ص 256؛ تذکرة الخواص ص 230؛ اعلام الوري، ج 2، ص 464، تسلية المجالس، ج 2، ص 310؛ مقاتل الطالبيين، ص 86.

ابوالفرج اصفهاني نقل کرده است که اشعار زير درباره علي اکبر سروده شده است:

ديدگان تاکنون، در ميان افراد ثروتمند و يا تهيدست، همانند او نديده است،

گوشت خام را مي‏پزد تا خوردنش براي خورنده دشوار نيايد.

هنگامي که آتش روشن مي‏کند، آن را با شرافتي در خور مي‏افروزد.

تا آن که آتش را بيوگان بي‏نوا و يا محله‏هاي فقير و بي‏خانواده ببينند.

مقصود من پسر ليلي است که مشهور و بخشنده است.

مقصودم پسر دختر با شرافت و فضيلت است.

او دنيا را بر دينش برنمي‏گزيند و حق را به باطل نمي‏فروشد.

[10] مقتل الحسين (ع)، مقرم ص 260.

[11] نيز ر.ک: اللهوف. ادريس عماد الدين قرشي (متولد 872) گويد: امام حسين (ع) او را گرفت و به سينه چسبانيد و علي در آن حال مي‏گفت: «پدر جان اينک رسول خدا به من مي‏فرمايد: در آمدن به سوي ما بشتاب... و همچنان بر سينه آن حضرت بود تا آن که جان به جان آفرين تسليم کرد. وقتي امام به پيکر بي‏جان علي نگاه کرد فرمود: پس از تو خاک بر سر دنيا!» (عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 108 - دار التراث الفاطمي - بيروت).

[12] ر.ک: تاريخ الطبري، ج 3، ص 330.

[13] ر.ک: کامل الزيارات، ص 253، باب 79، شماره 21.

[14] ر.ک: بحار، ج 45، ص 65- 66.