بازگشت

شهادت عمر (عمرو) بن جناده انصاري خزرجي


سـماوي (ابصار العين، ص 159) نام وي را عمر ذكر كرده است، ولي ديگران عمرو نوشته اند.

جـنـادة بـن كـعـب بـن حـرث انـصـاري خـزرجـي از جمله اصحابي بود كه در حمله ي نخست به شهادت رسيد. او شانزده تن از سپاهيان دشمن را كشت. [1] جناده از كساني بود كـه هـمـراه خـانـواده اش از مـكـّه با امام (ع) همراه آمده بود. پسرش به نام عمرو، كه در آن هـنـگـام يـازده سـال داشـت، [2] پس از پدرش نزد امام (ع) رفت و از آن حضرت اجازه ميدان خواست. حضرت اجازه نداد و فرمود: پدر اين جوان در حمله ي نخست كشته شده است [3] و شـايـد مـادرش راضـي نـباشد. اما او گفت:مادرم خودش به من فرمان داده اسـت. آنـگـاه امـام (ع) بـه او اجـازه فـرمـود و ديري نگذشت كه كشته شد و سرش را به سـوي اردوگـاه حسين (ع) انداختند. مادرش سر را برداشت و خون را از آن پاك كرد و آن را بـه مـردي از دشـمـن كـه در نـزديك او بود كوفت و او را كشت. آنگاه به خيمه بازگشت و عمودي و به قولي شمشيري برداشت و اين شعر را خواند:

من پيري ناتوانم در ميان زنان، فرتوت و فرسوده و لاغر

براي دفاع از فرزندان شريف فاطمه، شما را با ضربتي سخت مي كوبم.

پـس از آنـكـه دو مـرد را بـا عـمـود خـيـمـه زد، امـام (ع) او را بـه خـيـمـه بازگرداند.» [4] .


امـا خـوارزمـي داسـتـان شـهـادت جـنـاده و پـس از وي پـسـرش عـمـرو را ايـن گـونـه نقل كرده است: «پس از او [5] جنادة بن حرث انصاري [6] به ميدان رفت و مي گفت:

مـن جناده فرزند حارث هستم، نه ضعيفم و نه بيعت خويش را مي شكنم، تا آنكه وارثم از ميان اندامهاي مانده در خاك برخيزد. آنگاه حمله كرد و آن قدر جنگيد تا كشته شد.

پس از او عمرو بن جناده به ميدان آمد و اين شعر را مي خواند:

من گلوي پسر هند را سخت مي فشارم،

و بـه هـمـراه قـهرمانان انصار و مهاجراني كه در ميان گرد و غبار جنگ،

نيزه هاشان از خون كافران رنگين شده است، او را درون خانه اش هدف تير قرار مي دهم.

شـمـشـيـر مـهـاجر و انصار در روزگار پيامبر از خون كافران رنگين بود و امروزه از خون تبه كاران رنگين است.

امروز از خون گروهي رنگين است كه براي ياري اشرار قرآن را به كنار نهاده اند؛

ايـنان در پي انتقام كشته شدگان بدر هستند و امروز شمشيرهاي برنده به دست گرفته اند.

بـه پـروردگـارم سـوگـند كه من هيچ گاه دست از زدن تبه كاران با شمشير برّنده بر نخواهم داشت،

امروزه اين حقي است كه بر من واجب است و هر روزي كه در آن درگيري و بگو مگو باشد.

آنگاه حمله كرد و جنگيد تا كشته شد». [7] .

خـوارزمـي آنـگـاه به نقل داستاني مي پردازد كه سماوي و مقرّم هر دو، آن را براي جواني ديگر نقل كرده اند. او مي نويسد: «سپس جوان ديگري بيرون آمد كه پدرش در ميدان


كشته شـد. مـادرش كـه بـا وي هـمـراه بـود گـفـت: فـرزنـدم بـرو و در حـضـور فـرزنـد رسـول خـدا (ص) بجنگ تا كشته شوي! گفت: چنين مي كنم و بيرون رفت. امام حسين (ع) فـرمـود: پـدر اين جوان كشته شده است و ممكن است مادرش از ميدان رفتن وي راضي نباشد. جوان گفت: اي فرزند رسول خدا (ص) خود مادرم به من امر كرده است! آنگاه بيرون رفت و اين رجز را مي خواند:

امير من حسين است و چه نيكو اميري است،

او موجب روشنايي دل بشارت دهنده و بيم دهنده است.

والدين او علي و فاطمه هستند، آيا همتايي برايش مي شناسيد؟

آنگاه جنگيد و كشته شد. سرش را بريدند و در ميان لشكر امام (ع) انداختند. ماردش سر را برداشت و خطاب به آن گفت: اي پسرم، اي نور چشمم و اي ميوه دلم، آفرين بر تو باد!

آنگاه با سر فرزندش يكي از مردان دشمن را هدف قرار داد و كشت. سپس عمود خيمه را برداشت و به دشمن حمله كرد و مي گفت:

من در ميان زنان پيري فرتوت و ناتوانم

و در دفاع از فرزندان فاطمه ي با شرافت با شما مي جنگم.

او دو تن از مردان را زد و كشت. آنگاه امام حسين (ع) به او فرمان بازگشت داد و برايش دعا كرد.» [8] .



پاورقي

[1] ر.ک: مـنـاقـب آل ابـي طـالب، ج 4، ص 104. در ايـن کـتـاب آمـده اسـت: سـپـس فرزندش به ميدان مبارزه رفت و به شهادت رسيد.

[2] ر.ک: مقتل الحسين، مقرّم، ص 253.

[3] در ابصار العين (ص 159) آمده است: پدرش در معرکه کشته شده است.

[4] مـقـتل الحسين، مقرّم، ص 253؛ و ر.ک: ابصار العين، ص 159؛ حياة الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 223 ـ 224.

[5] يـعـنـي پـس از نـافـع بـن هـلال جـمـلي (ر.ک: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 24 ـ 25).

[6] در مـيـان يـاران امـام حـسـيـن (ع) کـه در کربلا در رکاب آن حضرت به شهادت رسيدند، دو تن به نام جناده بوده اند. يکي جنادة بن حرث مرادي مذحجي سلماني کوفي که همراه عـمـرو بـن خـالد صيداوي و گروهي ديگر در آغاز جنگ به شهادت رسيد. ديگري جنادة بن کـعـب بن حرث انصاري خزرجي که در حمله نخست به شهادت رسيد. (ر.ک: ابصار العين، ص 144 و 158.).

[7] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 25 ـ 26.

[8] مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 26 - 25، بحارالانوار، ج 45، ص 27-28، به نقل از تسلية المجالس. در اين کتاب بيت زير نيز اضافه شده است:

او سيمايي دارد همانند خورشيد درخشنده و پيشانيش مانند ماه تابان است.

ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4، ص 104)، پس از نقل داستان شهادت جنادة بن حارث مي‏نويسد: «سپس پسرش به ميدان رفت و به شهادت رسيد. آنگاه جواني بيرون آمد و مي‏گفت...» و ابيات و بقيه داستان را نقل مي‏کند. شيخ عباس قمي در نفس المهموم (ص 293) مي‏نويسد: «مي‏گويم: من احتمال مي‏دهم که اين جوان، فرزند مسلم بن عوسجه اسدي باشد، زيرا حکايتي نزديک به همين مضمون از روضة الاحباب در مورد پسر مسلم بن عوسجه پس از نقل داستان کشته شدن پدرش نقل شده است و مثل همان روايت در روضة الشهدا نيز آمده است و الله العالم». نيز شيخ عباس در حاشيه همان صفحه مي‏نويسد: «و احتمال دارد که وي پسر مسعود بن حجاج باشد و در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه (بحار، ج 45، ص 72) آمده است: السلام علي مسعود بن حجاج و ابنه».