بازگشت

تبادل نامه ميان عمر سعد و ابن زياد


آنـگـاه عـمـر سـعـد خـطاب به عبيداللّه زياد نامه اي نوشت كه متن آن به روايت طبري چنين بـود: بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم. امـا بـعـد، وقـتـي نزديك حسين فرود آمدم، كس پيش او فرستادم و پرسيدم كه چرا آمده، در پي چيست و چه مي خواهد؟ در پاسخ من گفت: مردم اين سرزمين به من نامه نوشتند و پيك هايشان نزد من آمدند و از من خواستند كه بيايم و من نيز چـنـين كردم. حال اگر مرا نمي خواهند و نظري جز آنچه فرستادگانشان به من گفته اند دارند، از نزد آنها باز مي گردم. [1] .

طـبـري در ادامه مـي نـويـسـد: چـون نـامـه را براي ابن زياد خواندند گفت: اكنون كه به چـنـگـال مـا گـرفـتـار آمـده است، اميد رهايي دارد، اما مفري نيست. و نيز در پاسخ عمر سعد نـوشـت: بسم اللّه الرحمن الرحيم. اما بعد، نامه ات به من رسيد، و آنچه را گفته بودي فهميدم، به حسين به پيشنهاد كن كه خود و همه اصحابش با يزيد بن معاويه بيعت كنند؛ و اگر چنين كرد، نظر خويش را خواهم گفت، و السلام. [2] .

در روايت دينوري آمده است: چون نامه عمر بن سعد به ابن زياد رسيد در پاسخ او نوشت: نـامه ات را فهميدم، به حسين پيشنهاد كن كه با يزيد بيعت كند، اگر با همه ي كساني كه بـا اويند بـيعت كرد، به اطلاع من برسان، تا نظرم را به آگاهي ات برسانم! چون نامه اش به عمر سعد رسيد، گفت: گمان ندارم كه ابن زياد خواهان فرجام نيك باشد!

آنگاه عمر سعد نامه ي ابن زياد را در نزد حسين (ع) فرستاد!

امـام حـسـين (ع) به پيك گفت: هرگز اين پيشنهاد ابن زياد را نخواهم پذيرفت، آيا جز مرگ چيزي هست؟ من به آن خوشامد مي گويم!


چـون عـمـر سـعد اين موضوع را به عبيداللّه نوشت، خشمناك شد و همراه يارانش به نخيله رفت... [3] [4] .


پاورقي

[1] همان، ص 311.

[2] همان.

[3] نـخـيـله آبـي اسـت در سـمـت راسـت راه، نـزديـک مـغـيـثه و عقبه، به فاصله هفت مـيـل از جـويّ واقـع در غـرب واقـصـه، مـيـان آنـجـا تـا حـفـيـر سـه مـيـل فـاصـله است... و نخيله: تصغير نخل، جايي است نزديک کوفه در سوي شام؛ همان جـايـي اسـت کـه عـلي (ع) پـس از شـنيدن خبر قتل کارگزار خويش در انبار، به آنجا رفت. (ر.ک: معجم البلدان، ج 5، ص 278).

[4] الاخبار الطوال، ص 254.