بازگشت

قتل عبدالله بن يقطر


عبدالله بن يقطر حميري؛ زندگينامه وي در جلد دوم اين پژوهش گذشت.

نزد سيره نويسان مشهور اين است [1] . كه امام حسين (ع) پس از خروج از مكّه عبدالله بن يقطر را نزد مسلم بن عقيل فرستاد. چون مسلم نوشته بود كه مردم اجتماع كرده اند و از امام خواسته بود كه به سوي كوفه بيايد. اما عبدالله در قارسيه به وسيله حصين بن غير [2] (يا ابن تميم) [3] دستگير شد. در اينجا دو روايت است كه نشان مي دهد عبدالله فرستاده مسلم به سوي امام (ع) بود و يكي از مأموران حصين بن غير به نام مالك بن يربوع تميمي او را در بيرون كوفه دستگير كرد.

تفصيل داستان بر اساس روايت كتاب تسلية المجالس چنين است: «در حالي كه عبيدالله زياد با يارانش درباره عيادت هاني صحبت مي كرد، [4] يكي از يارانش به نام مالك بن يربوع تميمي نزد وي آمد و گفت: خداوندگار امير را راست گرداند. من در بيرون كوفه با اسبم جولان مي دادم كه ديدم مردي با شتاب از كوفه به سوي صحرا مي رود. او را نشناختم، خود را به او رساندم و وضعيتش را جويا شدم؛ و او گفت كه از اهل مدينه است! از اسب پياده شدم و او را بازديد كردم و همراهش ‍اين نامه را يافتم. ابن زياد نامه را گرفت و باز كرد. متن نامه چنين بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، به حسين بن علي، امّا بعد، به اطلاع مي رسانم كه بيست و چند هزار از مردان كوفه با شما بيعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسيد بي درنگ بشتاب كه مردم همه با شمايند و تمايلي به يزيد ندارند....

ابن زياد گفت: مردي كه نامه را با او يافتي كجا است؟

گفت: بر در خانه است.

گفت: او را نزد من بياوريد.


چون در مقابل ابن زياد ايستاد گفت: نام ات چيست؟

گفت: عبدالله بن يقطين. [5] .

گفت: اين نامه را كه به تو داده است؟

گفت: زني كه او را نمي شناسم!

ابن زياد خنديد و گفت: يكي از اين دو راه را اختيار كن: يا اين كه به من مي گويي نامه را چه كسي به تو داده است و يا آن كه كشته مي شوي!

گفت: درباره نامه چيزي به تو نخواهم گفت؛ ولي از قتل ناخشنود نيستم، زيرا كسي كه به دست تو كشته شود پاداش او نزد خداوند از همه كشته شدگان بيشتر است!

آنگاه فرمان داد تا او را گردن زدند. [6] » [7] .

شيخ محمد سماوي گويد: «ابن قتيبه و ابن مسكويه نوشته اند: آن كسي كه حسين (ع) او را فرستاد، قيس بن مسهّر بود... و عبدالله بن يقطر را حسين (ع) همراه مسلم فرستاد. مسلم پس از مشاهده بي وفايي مردم، پيش از ماجراهايي كه بر خودش ‍گذشت، عبدالله را سوي امام (ع) فرستاد تا آنچه را كه براي او پيش آمده است به اطلاع برساند. ولي حصين او را دستگير كرد و آن اتفاقاتي كه ذكر كرديم برايش پيش آمد.» [8] .


مطابق اين روايت عبدالله بن يقطر فرستاده مسلم به سوي امام (ع) بود وليكن با روايت مناقب و روايت تسلية المجالس مبني بر اين كه وي خبر بي وفايي را نزد امام (ع) بر دونه مژده شمار بزرگ بيعت كنندگان را، منافات دارد!

بنا بر مشهور، گويا عبدالله بن يقطر نيز همانند قيس بن مسهّر صيداوي به قتل رسيد. يعني هر دو را از بالاي قصر بر زمين انداختند، ولي عبدالله پيش از قيس كشته شد، زيرا خبر شهادت ابن يقطر در منزل زباله در راه عراق، همراه خبر شهادت مسلم و هاني به امام (ع) رسيد و حضرت ضمن دادن خبر مرگ آن دو فرمود: اما بعد، خبري دردناك به من رسيده است. مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر كشته شده اند و شيعيان ما، ما را رها كرده اند...» [9] به اين ترتيب عبدالله بن يقطر، دومين پيك نهضت حسيني است كه در اثناي انجام مأموريت، پس از سليمان بن رزين، نخستين شهيد نهضت حسيني و فرستاده امام به سوي بصره، به شهادت رسيد.


پاورقي

[1] ر.ک. ابصار العين، ص 93.

[2] ر.ک: الارشاد، ص 203.

[3] ر.ک: ابصار العين، ص 93.

[4] بنا به روايت مناقب آل ابي طالب (ج 4، ص 94)، ابن زياد پس از عيادت شريک در خانه هاني و داستاني که براي قتل وي پيش آمده بيرون آمد. چود وارد کاخ شد، مالک بن يربوع تميمي نامه اي آورد، که آن را از دست عبيدالله بن يقطير گرفته بود. در نامه آمده بود: «... امّا بعد با اين که اين تعداد اهل کوفه با شما بيعت کرده اند، چون نامه ام به شما رسيد...».

[5] بدون شک نام يقطين در اين جا تصحيف نام يقطر است (و تصحيف در اين موارد به ويژه در نسخه هاي خطي فراوان است)، زيرا نام يقطين جز در کتاب تسلية المجالس نيامده است. چنان که نام پدر عبدالله در روايت ابن شهر آشوب (ج 4، ص 94) در روايتي مشابه، يقطر است، نه يقطين. از اين گذشته، خودروايت کتاب تسلية المجالس يادآور مي شود که اين عبدالله مردي از اهل مدينه است، در حالي که تاريخ از شهيدي از اهل مدينه (بجز بني هاشم) با اين نام مگر عبدالله بن يقطر، ياد نکرده است.

[6] در روايت الارشاد، ص 203 و تاريخ الطبري، ج 3، ص 303، آمده است که ابن يقطر فرستاده امام به سوي مسلم بن عقيل بود و ابن زياد به او گفت: بر قصر بالا برو و دروغگوي پسر درغگو را لعنت کن. آنگاه فرود آي تا درباره تو بينديشم. او بر قصر بالا رفت. چون به مردم مشرف شد، گفت: «اي مردم، من فرستاده حسين، فرزند فاطمه، دختر رسول خدا، به سوي شمايم تا او را بر ضد پسر مرجانه و پسر سميّه، ناکس فرزند ناکس، ياري دهيد و پشتيباني کنيد» به فرمان عبيدالله او را از بالاي قصر به زمين افکندند. استخوان هايش شکست و اندک رمقي در او باقي ماند. عبدالملک بن عميد لخمي (قاضي و فقيه کوفه) آمد و با کارد سرش را بريد. چون او را نکوهش کردند، گفت: خواستم او را آسوده کنم! (ر.ک: ابصار العين، ص 93).

[7] تسلية المجالس، ج 2، ص 182.

[8] ابصارالعين، ص 94.

[9] همان.