بازگشت

قتل رشيد هجري


از ديگران و بزرگان شيعه كه در اين دوران كشته شد رُشيد هجري بود. [1]

اي رشيد، آنگاه كه فرومايه بني اميه در پي تو بفرستد و دست و پا و زبانت را ببرد، چگونه صبر خواهي كرد؟

گفتم: پايان اين كار به بهشت منتهي مي شود؟

گفت: اي رشيد، تو در دنيا و آخرت با مني!

قنوا گويد: به خدا سوگند، چندي نگذشت كه عبيدالله زياد فرومايه در پي او فرستاد و از او خواست كه از اميرالمؤمنين بيزاري بجويد، ولي او از بيزاري جستن خودداري ورزيد. آنگاه آن فرومايه گفت: آيابه تو گفت كه چگونه كشته مي شوي!؟ پدرم گفت: دوستم به من خبر داد كه تو مرا دستور به بيزاري از او مي دهي و من بيزاري نمي جويم وتو مرا مي بري و دست و پا و زبانم را مي بري!

گفت: به خدا سوگند كه گفتار او را درباره تو دروغ خواهم گرداند. قنوا گويد: او بردند و دست و پايش را بريدند و زبانش را گذاشتند. من دست و پاي بريده اش را برداشتم و گفتم: پدر جان، آيا احساس درد هم مي كني؟ [2] .

گفت: به اندازه فشار شلوغي جمعيّت.

پس از آن كه از قصر بيرون برديم، مردم پيرامون او گرد آمدند.

پدرم گفت: دفتر و دواتي برايم بياوريد تا آنچه راكه تا رستخيز پيش مي آيد برايتان بنويسم! امّا حجامتگر را در پي اش ‍فرستادند تا زبانش را ببرد؛ و او در همان شب مرد.» [3] .


كشّي همچنين به نقل از فضيل بن زبير گويد: «روزي اميرالمؤمنين همراه چند تن از يارانش به بستان برني رفت و زير نخلي نشست. سپس دستور داد خرماهاي درختي را بچينند، آنان نيز چنين كردند و خرماها را پيش روي حضرتش گذاشتند. گويند: دانه هاي خرما پايين افتاد و پيش آنها نهاده شد.

رشيد هجري گفت: يا اميرالمؤمنين، چه خرماي خوبي!

فرمود: يا رشيد، تو بر شاخه اش دار زده مي شوي!

رشيد گويد: من هر بامداد و شام مي رفتم و آن را آب مي دادم! پس از آن كه اميرالمؤمنين جهان را بدرود گفت روزي آمدم و ديدم كه شاخ و برگش را بريده اند. با خود گفتم: اجل من نزديك شده است، تا آن كه روزي مهتر آمد و گفت: امير را اجابت كن.

با او رفتم و چون به قصر وارد شدم. چوب در آنجا افتاده بود، روز ديگري آمدم و ديدم كه نصف آن را پايه چرخ چاه كرده با آن آب مي كشند. با خود گفتم دوستم به من دروغ نگفت. سپس مهتر آمد و گفت: امير را اجابت كن. با او رفتم و چون به قصر وارد شدم، چوب افتاده بود و پايه هاي چرخ آن نيز آنجا بود! آمدم و با پا به پايه زدم و سپس گفتم: من براي تو تغذيه شدم و تو براي من رشد كردي! سپس بر ابن زياد وارد شدم.

گفت: بگو از دروغ هاي دوستت.

گفتم: به خدا سوگند نه من دروغگويم و نه او. او به من خبر داده است كه تو دست و پا و زبانم را مي بري!

گفت: در اين صورت، به خدا سوگند، او را دروغگو مي سازيم، دست و پايش را ببريد و بيرونش كنيد!

چون او را نزد خانواده اش بردند، خطاب به مردم از بلاهاي بسيار بزرگ سخن مي گفت؛ و اظهار مي داشت اي مردم، از من بپرسيد، اين گروه نزد من طلبي دارند كه هنوز به انجام نرسانده اند. آن گاه مردي بر ابن زياد وارد شد و گفت: چه كردي! دست و پايش را بريده اي؛ و او اينك با مردم از بلاهاي بسيار بزرگ سخن مي گويد!


گفت: او را بازگردانيد رشيد به درب خانه اش رسيده بود، كه او را باز گرداندند. عبيدالله دستور داد دست و پا و زبانش را بريدند و او را به دار كشيدند.» [4] .


پاورقي

[1] آيت الله خويي گويد: او از کساني است که بر سر محبّت علي (ع) کشته شد. او را ابن زياد کشت؛ و در بلندي منزلت و نزديکي او به اميرالمؤمنين (ع) ترديدي نيست. او از کساني است که موافق و مخالف درباره اش وحدت نظر دارند. و همين در اثبات عظمت وي بس است...». (معجم رجال الحديث، ج 7، ص 191، شماره 4589). "اميرالمؤمنين او را رشيد البلايا (رشد يافته در گرفتاري ها) مي ناميد؛ و به او علم بلايا و منايا را آموخته بود. به طوري که او هرگاه به کسي مي رسيد مي گفت: فلاني تو به فلان مرگ خواهي مرد و تو اي فلاني به مرگ فلان و فلان کشته خواهي شد، و همان گونه نيز مي شد. اميرالمؤمنين مي فرمود: تو رشيدالبلايا هستي، يعني بدين گونه کشته خواهي شد و همان شد که اميرالمؤمنين (ع) فرمود." (اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 291، شماره 131) و در امالي طوسي (166، شماره 276 / 28) آمده است: «اميرالمؤمنين (ع) او را رشيدالمبتي مي ناميد.»

او در طاعت و عبادت بسيار کوشا بود. تا آنجا که از دخترش، قنوا، نقل شده است: «به پدرم گفتم: خيلي زياد تلاش مي کني! گفت: دخترکم، پس از ما گروهي مي آيند که بصيرتشان در دين از تلاش پيشينيانشان بهتر است.» (البحار، ج 42، ص 123، باب 122، شماره 6).

يک نکته مهم: ممکن است اين پرسش به ذهن خواننده گرامي خطور کند که اگر رشيد هجري به دست عبيدالله کشته شد، آيا او را قبل از کشتن امام حسين (ع) کشت يا پس از آن!

اما پاسخ: تا آنجا که ما در منابع تاريخي جست وجو کرده ايم، هيچ کدام از آنها درباره روز قتل و يا درباره اين که پيش از امام يا پس از آن حضرت کشته شد چيزي ننوشته است. ولي به احتمال زياد، او در روزهاي نخست حکومت عبيدالله زياد بر کوفه به قتل رسيد. زيرا که نخستين روزهاي حکومت و ولايت وي با قتل بزرگان شيعه و ياران علي، حسن و حسين (ع) همراه بود. شايد هم در نخستين روز رياست عبيدالله کشته شد، زيرا يکي از مورخان مي نويسد: ابن زياد بامداد پس از رسيدنش حمله برد و جولان داد و چونان رعد و برق خروشيد. او گروهي از اهل کوفه را گرفت و در دم کشت. او اين کار را براي خرد کردن اعصاب مردم و منصرف ساختن آنان از انقلاب کرد.» (حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 2، ص 360 به نقل از فصول المهمّه، ص ‍197 و وسيلة المآل، ص 186) اين اولا، ثانيا: چنانچه رشيد هجري تا هنگام قيام مسلم و يا هنگام خروج امام (ع) از مکّه به سوي عراق يا تا پس از قتل امام (ع) زنده مي بود، به احتمال بسيار زياد اين شيعه مخلص بايد متناسب با هر کدام از اين دوره ها تحرّکي چشمگير مي داشت؛ و چنين نقشي هر چند به طور اشاره و گذرا در تاريخ ثبت مي شد.

«کشّي» به سندي از ابي حيان بجلي به نقل از قنوا، دختر رشيد هجري (رض) گويد: "ابوحيان گويد: به او گفتم بگو که از پدرت چه شنيده اي؟

گفت: شنيدم که پدرم مي گفت: اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به من خبر داد و فرمود:

**صفحه=81

[2] اگر اين پرسش از کسي مي بود که خاري به پاي او خليده و يا کارد به دستش زخمي ساده وارد ساخته بود بي جا مي نمود، ولي اين پرسش از کسي که دست ها و پاهاي او بريده شده نشان از آن دارد که که سؤال کننده مي داند که آن مرد از نظر معنوي و تمرين روحي، آن چنان عالي است که بر دردهاي شديد فايق مي آيد؛ و براي او بسيار اندک است يا آن را احساس نمي کند. رشيد پندار دخترش را چنين پاسخ داد: دخترکم، نه، مگر به اندازه فشار جمعيّت!

[3] اختيار معرفة الرجال (رجال کشي)، ج 1، ص 290-291، شماره 131. شيخ طوسي نيز اين روايت را با اندکي اختلاف از شيخ مفيد به نقل از ابو حسّان عجلي از دختر رشيد هجري نقل کرده است. در آن روايت آمده است: سپس همسايگان و آشنايان آمدند و برايش ناله مي کردند. گفت: برايم کاغذ و دوات بياوريد؛ و آغاز به املاي اخبار وقايع کاينات کرد و آن را به اميرالمؤمنين نسبت مي داد. چون اين خبر به ابن زياد رسيد، حجامتگر را فرستاد تا زبانش را ببرد؛ و او همان شب مرد خدايش رحمت کند.» (امالي طوسي، ص 165، شماره 276 / 28).

[4] اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 291-292، شماره 132.