بازگشت

مسلم در كوفه


چـنان كه گذشت، امام حسين عليه السلام به مسلم سفارش كرد كه در كوفه، نـزد مـورد اعـتـمـادتـريـن مـردم شـهـر بـرود و فرمود: «چون وارد شـهـر شـدي نـزد مـوثق ترين ساكنانش فرود آي». [1] چـرا كـه لازمـه طـبيعي آغاز عمل سياسي ـ انقلابي مسلم براي دعوت مـردم بـه فـرمـانـبـرداري از امـام و بـسـيج آنان براي قيام همراه آن حـضـرت، و دسـت بـرداشتن از آل ابي سفيان، اين بود كه پايگاه وي مـنـزلي بـاشـد كـه صـاحـب آن دوسـتـدار اهل بيت عليهم السلام و موثق ترين فرد كوفه باشد.

ابـن كـثـير مي نويسد: [2] هنگامي كه وارد كوفه شد در خانه مردي به نام مسلم بن


عوسجه اسدي [3] فرود آمد. بـه قـولي ديـگـر وي در خـانـه مـخـتـار بـن ابـي عـبـيـد ثـقـفـي [4] فرود آمد.


شيخ مفيد گويد: «... آنگاه مسلم پيش رفت تـا بـه كـوفـه وارد شد و در خانه مختار بن ابي عبيده ـ كه امروز خـانـه مـسلم بن مسيب خوانده مي شود ـ درآمد. پس از آن شيعه نزد وي بـه آمـد و شـد پرداختند و چون مردم نزد وي آمدند و شمارشان زياد شـد، نـامـه حـسـيـن عليه السلام را برايشان مي خواند و آنان مي گريستند.هجده هزار تن از مردم با مسلم بيعت كردند؛ و او اين موضوع را براي حـسـيـن عليه السلام نـوشـت و از او خـواسـت كـه بـه كـوفـه بيايد...» [5] .

اما پس از ورود عبيدالله زياد به كوفه، به عنوان والي شهر، از سـوي يـزيـد و حصول تحولات سريع و پي در پي نوع فعاليت مسلم نيز تغيير كرد و به خود شكل پنهاني گرفت. وي ناچار شد كـه مـحـل اسـتـقـرارش را تـغـيـيـر دهـد و بـه خـانـه هـانـي بـن عروه، [6] رئيس و بزرگ


قبيله مراد برود. هاني از اشراف و بزرگان شيعه در كوفه بود.


پاورقي

[1] الفـتـوح، ج 5، ص 36.

[2] البـدايه والنهايه، ج 3، ص279.

[3] مـسـلم بـن عـوسـجـه أسـدي: مـکـَنـّي بـه أبـاحـجـل، اسـدي سـعـدي. وي مـردي شـريـف و بـزرگـوار، پـارسا و پـرهـيـزگـار بـود. او صـحـابـه اي بـود کـه رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدار کرده بود. وي قهرماني است شجاع که در جـنـگ هـا و فـتـوحات اسلامي از او ياد مي شود. سيره نويسان گفته انـد: او از کـوفه براي امام عليه السلام نامه نوشت و بدان وفادار ماند؛ و از کـسـانـي اسـت کـه پـس از آمـدن مـسـلم بـن عقيل به کوفه براي آن حضرت بيعت گرفت.

پس از ورود عبيدالله به کوفه، مسلم بن عقيل -پس از شنيدن اين خبر- به جنگ وي برخاست؛ و پرچم فرماندهي قبايل مذحج و اسد را به مسلم بن عوسجه داد،... و با او به مقابله برخاستند و در کاخش زنداني کردند. سپس هنگامي که روند حوادث به خلاف خواست ياران حق رقم خورد و مسلم بن عقيل و هاني بن عروه دستگير شدند، مسلم بن عوسجه براي مدتي پنهان شد؛ و سپس همراه خانواده اش گريخت و در کربلا خود را به امام حسين رساند و جان خويش را فداي آن حضرت کرد. او کسي است که پس از صدور اجازه بازگشت از سوي امام حسين عليه السلام در شب دهم، خطاب به آن حضرت گفت: آيا تو را رها کنيم در حالي که براي اداي حق تو در پيشگاه خداوند عذري نداريم؟! به خدا سوگند آن قدر با آنان مي جنگم که نيزه ام در سينه هاشان بشکند، و تا قبضه شمشير در دستم باشد آنان را مي زنم ولي از تو جدا نمي شوم؛ و اگر بي سلاح گردم، بازهم دست برنمي دارم و پيش شما، آنان را سنگباران مي کنم تا آن که همراه شما کشته شوم. براي شناخت بيشتر فضايل و تاريخ زندگي اين شهيد بزرگوار به زندگينامه او در کتاب ابصار العين في انصار الحسين (ص 107-111) مراجعه شود.

[4] مـخـتـار بـن ابـي عـبـيـد بـن مـسـعـود ثـقـفـي: وي در سـال اوّل هـجـرت بـه دنيا آمد و در سيزده سالگي همراه پدرش در جـنـگ شـرکـت جـسـت. او بـه سـوي صحنه پيکار هجوم مي برد ولي عـمـويـش مـانع مي شد. در نتيجه مختار پيشگام و شجاع بار آمد و ازهـيـچ چـيـز بـيـم نـداشـت؛ و به کارهاي مهم اقدام مي کرد. او بسيار خـردمـنـد و حـاضـر جـواب بـود. صـفـاتـي بـرجـسته داشت و بسيار سخاوتمند بود.

او کـسـي است که همه شريکان در خون حسين عليه السلام و پسرانشان را در طـي حـکـومت هجده ماهه اش به قتل رساند و سرانجام خود در سن 67سالگي به دست مصعب بن زبير کشته شد.

روايـت هـا دربـاره وي گـونـاگـون است. برخي او را مي ستايند و برخي ديگر نکوهش مي کنند. ولي روايت هايي که وي را نکوهش مي کنند، يا ضعف سند دارند يا دلالتشان ناقص است و يا از روي تقيه صـادر شـده انـد. در مـقـابـل، روايـت هـايي که او را ستايش مي کنند روايت هايي «صحيح» اند.

ديـدگـاه هـا نـيـز دربـاره وي مـتـفـاوت است؛ و ما در اينجا به بيان گفتار پنج تن از معاصران بسنده مي کنيم:

1ـ مرحوم خـوئي: در حسن وضعيت مختار همين بس که با کشتن قاتلان حسين عليه السلام دل اهـل بـيـت عليهم السلام را شـاد کـرد. ايـن خـدمـت بـزرگـي بـه اهـل بـيـت عليه السلام بـود و از سوي آنان مستحق پاداش مي باشد. آيا ممکن اسـت رسـول خـدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام که معدن کرم و احسان هستند، از ايـن کـار چـشـم بـپـوشـند... روزي محمد حنفيه ميان چند تن از شيعيان نـشـسـتـه بـود و مـخـتـار را بـه سـبـب تـأخـيـر در قـتـل عمر سعد نکوهش مي کرد. هنوز سخن او به پايان نرسيده بود که دو سر نزد وي حاضر شد. محمد به سجده افتاد و دست ها را به آسـمـان بلند کرد و گفت: «پروردگارا اين روز مختار را فراموش مـکن و از سوي اهل بيت پيامبرت، محمد صلي الله عليه و آله، نيکوترين پاداش ها را بـه وي عـنـايـت فـرما، به خدا سوگند که از اين پس نکوهشي بر مختار نيست.... (معجم رجال الحديث، ج 18، ص 100).

2ـ مـحـدث قـمـي: نـقل ها درباره مختار ثقفي گوناگون است. ولي قـدر مـسـلم ايـن اسـت کـه وي دل امـام زيـن العـابـديـن و بـلکـه دل هـمه سوگواران و يتيماني را که پدرانشان همراه حسين عليه السلام به شـهـادت رسـيـدنـد، شـاد کـرده اسـت. مـدت پـنـج سال ماتم و اندوه بر خانه هاي مصيبت زدگان خيمه افکنده بود و در اين مدت سرمه کشيده و يا خضاب کرده اي ديده نشد و دودي از خانه هـايـشـان بـالا نـيامد، تا آن که سر عبيدالله زياد را ديدند و از عزا بـيـرون آمـدند. علاوه بر آن، مختار خانه هاي ويران شده را دوباره بـنـا کـرد و بـراي سـتـمـديـدگـان عـطـا فـرسـتـاد. خـوشـا بـه حـال مختار که با اين کار خويش دل هاي خاندان پاک پيامبرصلي الله عليه و آله را شادمان ساخت. (وقايع الايام، ص ‍ 40).

3ـ نمازي:آنچه را که من اختيار مي کنم و نظر مي دهم اين است که حضرت مختار همان کسي است که براي خـونـخـواهـي بـرگـزيده شد. خداوند سينه هاي پاک را به وسـيـله ي او آرامش بخشيد؛ و دل هاي نيکان را شاد کرد؛ و او به شفاعت سـرورمـان حـسـيـن ـ صـلوات الله عـليـه ـ از آتش جهنم رهايي خواهد يافت، خداوند از لطف بيکرانش او را پاداش نيک دهاد. (مستدرکات علم الرجال، ج 7، ص 385).

4ـ امـيـنـي: کـسـي کـه بـه تـاريـخ، حـديـث و عـلم رجـال تـوجـه کـنـد و از ديـدي نافذ نيز برخوردار باشد، درخواهديـافـت کـه مـخـتار در صدر مردان دين و هدايت و اخلاص قرار دارد؛ و قـيـام ارزشمند وي جز براي اين که با ريشه کن ساختن ملحدان و از بـن کـنـدن سـتم اموي عدالت را به پاي دارد نبود. ساحت وي از مذهب کـيـساني به دور است و همه دشنام ها و ياوه هايي که به وي گفته انـد از روي صـداقـت و حـقـيقت نبوده است؛ و عالمان بزرگ مانند ابن طـاووس در «رجـال» عـلامـه در «الخـلاصـه»؛ ابـن داود در«الرجـال»؛ ابـن نـمـاي فقيه در رساله اي که اختصاصا براي او تدوين کرده است؛ محقق اردبيلي در «حديقة الشيعه»؛ صاحب معالم در «تحرير طاووسي»؛ قاضي نورالله در «مجالس المؤمنين»؛و شيخ ابوعلي در «منتهي المقال» (ج 6، ص 240) و ديگران وي را ستوده و بزرگ داشته اند. (الغدير، ج 1، ص 343).

5 ـ مـامقاني: در اسلام وي اشکالي نيست، حتي در امامي مذهب بودنش هـم شـک نيست. عامه و خاصه بر شيعه بودنش اتفاق نظر دارند، و حقيقت اين است که وي به امامت مولايمان حضرت سجاد عليه السلام اعتقاد داشت... از مجموعه آنچه گفتيم چنين برداشت مي شود که مختار مذهب امامي داشـت و حکومت او به اذن امام بود. وثاقتش ثابت نيست، بلي او به گونه اي ستايش شده است که وي را در شمار افراد «حسن» قرار مي دهد (تنقيح المقال، ج 3، ص 206).

مـجـلسـي دربـاره ي وي سکوت اختيار کرده و هيچ ستايش و نکوهشي از وي نکرده است.

هـرگـاه بـه لحـاظ تـاريـخـي ثـابـت شـود کـه مـسـلم بـن عـقيل در خانه مختار فرود آمده است ـ چنان که بسياري از مورخان به آن اشـاره کـرده انـد ـ اين خود دليل وثاقت اوست؛ و بلکه ثابت مي کـنـد کـه وي مـوثـق ترين اهل کوفه بوده است. زيرا امام حسين عليه السلام بـه مـسـلم فرمان داد که نزد موثق ترين مردم شهر فرود آيد؛ و او نـزد مـختار فرود آمد. اگر اين فرود آمدن به دستور مستقيم خود امام نباشد، دست کم مصداق سخن آن حضرت، هست و خدا داناست.

شـايـد در انتخاب خانه مختار و نه ديگران براي مسلم ـ بر فرض ثبوت اين مطلب ـ سبب ديگري هم نهفته بود؛ و آن اين بود که مختار دامـاد نـعمان بن بشير، حاکم وقت کوفه بود ـ يعني دخترش عمرة را بـه زنـي داشـت ـ و در نتيجه تا هنگامي که مسلم در خانه داماد والي کوفه بود، کسي متعرض او نمي شد.

[5] ارشـاد، ص 205؛ تـاريـخ طـبـري، ج 3، ص 279 با اندکي تفاوت.

[6] هـانـي بـن عـروه مـرادي: هاني از اشراف کوفه و بزرگان و سـران شـيـعـه و رئيـس و پـيشواي قبيله مراد بود. هنگام سوار شدن چـهـار هـزار زره پـوشـيـده و هشت هزار پياده او را همراهي مي کردند.نقل شده است که وي حضور پيامبر صلي الله عليه و آله را درک کرد و شرف مصاحبت وي يـافـت. او در سـن 89 سـالگي به شهادت رسيد (ر.ک. سفينة البـحـار، ج 8، ص 714 و قـامـوس الرجال، ج 9، ص 292، چاپ قديم).

گواه کمال و جلالت قدر و بزرگي مقام وي زيارتي است که سيد بـن طـاووس بـراي او نـقـل کرده است: «سلام و درود خداوند بزرگ بر تو اي هاني بن عروه، سلام بر تو اي بنده صالح و خيرخواه به خاطر خدا و رسول و اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام. گواهي مي دهـم تـو مـظـلوم کـشـتـه شـدي. خـداونـد قاتل تو و آن کس که خونت را حلال شمرد لعنت کند؛ و قبرهاشان را پـر از آتـش کـنـد. گـواهي مي دهم که تو در حالي خداوند را ديدار کـردي کـه از کـار و نصيحتي که کردي خشنود بود. گواهي مي دهم کـه تـو بـه درجـه شـهادت رسيدي و به خاطر کوششي که در راه نـصـيـحت به خاطر خدا و رسول او به خرج دادي، روح تو در زمره ارواح سـعـادتـمـنـدان درآمـد. تـو در راه خـدا و بـراي رضـاي او بـذل جـان کـردي، خـداونـد نـيـز تـو را رحمت کند و از تو خوشنود بـاشـد و تـو را بـا مـحـمـد و آل محمد محشور سازد و ما و شما را در سـراي نـعـمـت يـکجا گرد آورد و سلام و رحمت خداوند بر تو باد.»(بـحـارالانـوار، ج 100، ص 429، بـه نقل از مصباح الزائر و المزار الکبير و مزار الشهيد).

وي هـمـچـنـيـن در جنگ جمل در رکاب امير مؤمنان عليه السلام شرکت جست؛ و از شعر او در آن جنگ است:



يالک حربا حثها جمّالها

قائدة ينقصها ضلالها



هذا علي حوله أقيالها (بحار، ج 32، ص 181).

اي جنگي که شتردار (عايشه) آن را برانگيخت



آن رهبري که گمراهي اش از [ارج] او مي کاهد

ايـن عـلي اسـت کـه سـرکـرده هـايش (سران سپاه عايشه) گردش را گرفته اند

چند انتقاد و پاسخ

با وجود جايگاه والاي هاني و فدا کردن جان پاکش در راه سفير امام حـسـيـن عليه السلام، ايـن شهيد قهرمان از اشکال و انتقاد مصون نمانده است؛که مهم ترين انتقادها به شرح زير مي باشد:

يـکم: دفاع هاني از مسلم نه از روي آگاهي ديني، بلکه تنها به خـاطـر تـعصب و حفظ پيمان و رعايت حق ميهمان بود. وي همانند مدلج بـن سـويـد طـائي است که به وي مثل زده و گفته مي شود: احمي من مـجـيـر الجـراد (حـمـايـت کـنـنده تر از پناه دهنده به ملخ). داستان او مـشـهـور و از اين قرار است که مدلج روزي در خيمه اش تنها نشسته بـود. نـاگـاه گروهي از قبيله طي ء با ظرف هايشان سررسيدند. گـفـت: چـه خبر است؟ گفتند: ملخي به خانه تو پناه آورده و ما آمده ايم که آن را بگيريم. او اسبش را سوار شد و نيزه اش را برداشت و گـفـت: بـه خدا هر يک از شما را که متعرض او گردد خواهم کشت.آيا مي خواهيد ملخي را که به من پناه آورده است بگيريد. او پيوسته از ملخ حراست مي کرد تا آن که بر اثر تابش آفتاب پرواز کرد؛ و او گفت: شما را با او واگذاشتم، او اينک از پناه من بيرون رفته اسـت! (ر.ک. مجمع الامثال، ج 1، ص 393؛ الکني والالقاب، ج 3،ص 152).

در پاسخ به اين ايراد گفته شده است: همه اخبار متفقند بر اين که هـانـي مـسـلم را پـناه داد و در خانه اش از او حمايت کرد و به کار او پرداخت و او را ياري داد و در سراهاي اطرافش براي او مرد جنگي و سـلاح گـرد آورد. از تـسـليـم او به عبيدالله خودداري ورزيد و به شـدت بـا ايـن کـار مخالفت کرد و کشته شدن را به جاي تسليم او بـرگـزيـد، تـا آنـجـا کـه به او توهين شد و او را زدند و شکنجه کـردنـد و بـه زنـدان انـداخـتند و به دست آن فاسق ملعون مظلومانه کـشـتـه شـد؛ و اين موارد براي حسن حال و عاقبت خوش و ورود وي در صـف يـاران و شـيـعـيـان حسين عليه السلام که در راه او به شهادت رسيدند کافي است؛ و امور چندي اين موضوع را اثبات مي کند:

1ـ او خـطـاب به ابن زياد گفت: کسي آمده است که از تو و اربابت شايسته تر است.

2ـ نـيـز گـفـتـه اسـت: اگـر پـايـم بـر روي کـودکـي از کـودکـان اهـل بـيـت بـاشد، آن را بر نمي دارم مگر آن که قطع شود (مراد اين است که به هيچ قيمتي از حمايت اهل بيت دست بر نمي دارم).

3ـ سـخـن امـام حـسـيـن عليه السلام هـنـگـام شـنـيـدن خـبـر قـتـل او و مـسـلم: خـبـري بـس نـاگـوار بـه مـا رسـيد، مسلم، هاني و عبدالله بن يقطر کشته شدند.

4ـ حسين عليه السلام پس از شنيدن خبر قتل مسلم و هاني اشک ريخت و فرمود:بـارپـروردگـارا براي ما و شيعيان ما جايگاهي والا قرار ده و ما را در سراي رحمت خويش با يکديگر محشور فرما.

5 ـ زيـارت مـشـهـوري کـه اصحاب ما برايش ذکر کرده اند. (تنقيح المقال، ج 3، ص 289).

دلايـل ارائه شـده در ايـن پـاسـخ نشان مي دهد که کار هاني از روي آگاهي ديني بوده است و نه صرف تعصب و حفظ پيمان و رعايت حق مهمان.

دوم: رفـتـن هـاني نزد ابن زياد، هنگام ورود وي به کوفه، و آمد وشـدش هـمـراه بـا ديگر اعيان و اشراف نزد عبيدالله تا آمدن مسلم،دال بر همدستي او با قدرت حاکمه است.

در پـاسخ به اين انتقاد گفته شده است: اين کار هاني نيز عيب به شمار نمي آيد، زيرا بناي کار مسلم بر پوشيدگي و پنهان کاري بـود؛ و هـانـي مـرد مشهوري بود و ابن زياد او را مي شناخت و با او برخورد داشت؛ و کناره گيري مخالفت با وي تلقي مي شد؛ و اين بـه خـلاف پـنـهـان کـاري بـود. از اين رو براي دفع توهم نزد او رفـت و آمـد داشـت. هـنگامي که مسلم به او پناهنده گشت، از بيم با عبيدالله قطع رابطه کرد و براي آن که عذري تراشيده باشد خود را به بيماري زد ولي چيزهايي برايش پيش آمد که در محاسبه هاي او نگنجيده بود. (تنقيح المقال، ج 3، ص 289).

سوم: هاني مسلم را از خروج عليه ابن زياد نهي کرد!

در پاسخ اين انتقاد گفته شده است: «شايد او مصلحت را در تأخيرمـي ديـد، بـراي آن کـه جـمـعـيـت مـردم بـيـشـتـر و بـيـعـت کـامل شود؛ و امام حسين عليه السلام به کوفه برسد و کارش به سهولت پـيـش بـرود؛ و مـردم يـکـبـاره هـمـراه امـام بـجـنـگـنـد». (تـنـقـيـح المقال، ج 3، ص 289).

چهارم: هاني مسلم را از کشتن ابن زياد در خانه اش منع کرد!

در پـاسـخ گفته شده است: روايت ها در اين باره گوناگون است.در بـرخـي از آنـهـا آمـده اسـت: «ايـن هـانـي بـود کـه پـيـشـنـهـاد قتل ابن زياد را داد و خود را به بيماري زد تا عبيدالله به عيادتش بـيـايـد و مـسـلم او را بـکـشـد؛ و پـس از آن کـه زمـيـنـه قـتـل آسـان عـبيدالله فراهم شد و مسلم خودداري ورزيد وي را نکوهش کـرد؛ و مـسـلم، يـک بـار اصـرار و پـافـشـاري زن و گريه اش در بـرابـر وي و سوگند دادنش براي ترک اين تصميم را عذر آورد و بـار ديـگـر حـديـث قـتـل نـاگـهـانـي را کـه از او مـشهور است و سيد مـرتـضـي در تـنـزيـه الانـبـيـاء بـدان اشـاره کـرده است». (تنقيح المقال، ج 3، ص 289).

دربـاره ايـن کـه پـيشنهاد دهنده قتل ابن زياد هاني بوده است، ر.ک. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 102.

پنجم: اين سخن او به ابن زياد: به خدا سوگند من او را به خانه ام دعـوت نـکرده بودم؛ و از کار او چيزي نمي دانستم تا آن که نزد من آمد و تقاضا کرد که در خانه ام فرود آيد؛ و من از ردّ تقاضاي او شرم کردم و مرا در محذور قرار داد...

در اين باره پاسخ داده شده است: هاني اين سخن را براي رها شدن از چـنـگ عـبـيـدالله گفت و بعيد نيست که مسلم نيز بدون وعده و قرار قـبـلي نـزد او رفـتـه بـاشـد؛ و در حـالي در پناه او قرار گرفته باشد که او نمي دانسته و او را نشناخته و آزمايش نکرده بود؛ و در ايـن مـدت هـانـي ـ که بزرگ و پيشواي شهر و بزرگ شيعه بود ـدربـاره اش چيزي نمي دانست «تا آن که مسلم ناگهاني بر او وارد شـد و بـا ديـدار خـود يـکـبـاره غـافـلگـيـرش کـرد». (تـنـقـيـح المقال، ج 3، ص 289).

شـشـم: نويسندگان کتاب هاي «روضة الصفا» و «حبيب السير»،تـصريح کرده اند که هنگام آمدن مسلم نزد هاني، وي گفت: مرا به رنج و زحمت انداختي و اگر به خانه ام وارد نشده بودي تو را بازمي گرداندم.

ولي ديـگـر کـتـاب هـاي مـعـتـبـر بـجـز ايـن دو تـن چـنـيـن سـخـني را نقل نکرده اند و چنين چيزي ثابت نشده است.

هـفتم: شايد سخت ترين انتقاد وارده بر هاني اين باشد که وي طبق آنـچه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است، در دوران مـعـاويـه تـرويـج کـنـنـده و مـبـلغ ولايـتـعهدي يزيد در کوفه بود.«گـروهـي از مـردم کـوفـه نـزد مـعـاويـه رفتند؛ هنگامي که براي جـانشيني يزيد بعد از خود، خطبه مي خواند هاني بن عروه بود که سـرور قـوم خـويـش بـه شـمـار مـي رفت. يک روز در مسجد دمشق درحـالي کـه مـردم پـيـرامـونش را گرفته بودند گفت: شگفت است از مـعـاويـه که مي خواهد ما را به زور به بيعت با يزيد وادار سازد؛در حـالي کـه وضع او معلوم است، به خدا سوگند چنين چيزي امکان نـدارد. غـلامـي از قـريش که ميان مردم نشسته بود، اين سخن را نزد مـعـاويـه بـرد. مـعـاويه گفت: تو خودت شنيدي که هاني اين را مي گـويـد؟ گـفـت: آري. گفت: برو و در مجلس او بنشين و هنگامي که مـردم از گـردش پـراکنده شدند به او بگو: يا شيخ، سخن تو را بـه مـعـاويـه رسـاندم، بدان که در دوران ابوبکر و عمر به سرنـمي بري دوست ندارم که اين سخن را به زبان بياوري، چرا که اينها بني اميه هستند، و تو از جسارت و شجاعتشان آگاهي؛ و بگو که اين سخنان را از روي خيرخواهي و دلسوزي به او مي گويي آنگـاه بـبـيـن کـه چه مي گويد و گفته هايش را برايم بياور. جوان بـه مـجـلس هاني رفت و چون مردم از گردش پراکنده شدند نزديک شد و آن سخن را بازگفت و خود را خيرخواه او قلمداد کرد. هاني گفت: بـه خـدا سـوگـنـد، اي بـرادرزاده، آنچه مي شنوم سخن تو نيست ايـنـهـا سخن معاويه است، من با کلام او آشنايم. جوان گفت: مرا با مـعـاويـه چـه کـار! بـه خـدا او مـرا نـمـي شناسد. گفت: تو گناهي نـداري. چـون بـا او ديدار کردي به او بگو: هاني مي گويد: به خدا سوگند راهي براي اين کار وجود ندارد. برخيز اي برادرزاده،موفق باشي. جوان برخاست و نزد معاويه رفت و او را آگاه ساخت. مـعـاويـه گـفـت: از خـداونـد عـليـه او ياري مي جويم چند روز بعد مـعـاويـه خطاب به کوفيان گفت: نيازهايتان را باز گوييد. هاني هـم کـه مـيـان آنـها بود نيازهايش را طي نامه اي به معاويه عرضه کرد. گفت: اي هاني، مي بينم که چيزي ننوشته اي، اضافه کن.هـانـي بـرخـاسـت و هـمـه خواسته هايش را نوشت و سپس نامه را به مـعـاويـه داد. او بـار ديـگـر گـفـت: مي بينم در بيان حاجت کوتاهي ورزيـده اي! اضـافـه کـن. هـانـي بـرخـاست و همه نيازهاي قبيله وشـهـرونـدانـش را نـوشـت؛ و نـامـه را بـه مـعـاويه داد. گفت: چيزي ننوشته اي! اضافه کن. هاني گفت: يا اميرالمؤمنين تنها يک حاجت باقي مانده است. معاويه گفت: چه حاجتي!؟ گفت: اين که گرفتن بـيـعت براي يزيد، پسر اميرالمؤمنين، را در عراق به من بسپري! گـفـت: چـنين مي کنم. تو هميشه شايسته چنين کاري بوده اي. هاني به عراق که رفت با همکاري مغيرة بن شعبه، والي وقت عراق، به کار بيعت يزيد پرداخت». (شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 408).

بـه ايـن انـتـقاد به چند طريق پاسخ داده شده است: «نخست اين که اين داستاني «مرسل» است و ناقل آن تنها ابن ابي الحديد است؛ و به خلاف روش جاري خود براي اين روايت مأخذي ذکر نکرده است.دوم: دروغ از خـود متن آشکار است. چگونه مي شود که هاني آشکارا به قوم خود و مردم شام بگويد: معاويه مي خواهد که به زور ما را به بيعت با يزيد وادار سازد؛ و آن گاه خود خواستار گرفتن بيعت بـراي يـزيـد شـود! سوم: پايان کار هاني و خودداري وي از بيعت بـا يـزيد و برخاستن وي به ياري حسين عليه السلام تا مرز کشته شدن،همه گذشته وي را، اگر چيزي بوده است، جبران مي کند. وضعيت او بـسـيـار شـبـيه به حرّ است که پس از انجام آن کارها توبه کرد و تـوبـه اش هم پذيرفته شد؛ و چون کار وي بدتر از هاني بود،در نـتـيـجـه تـوبـه هـانـي بـه قـبـول نـزديـک تـر است». (تنقيح المـقـال، ج 3، ص 289؛ و ر.ک. الفـوائد، ج 4، ص 41؛ نـفـس المهموم، ص 115).

پـاسـخ هـايـي کـه تـا ايـنـجـا از صـاحـب تـنـقـيـح المقال نقل کرديم، همه از سيد بحرالعلوم است.

هـشـتـم: ايـسـتـادن و اعـتراض وي در برابر علي عليه السلام هنگامي که آن حـضـرت اشـعث بن قيس کندي را از رياست کنده خلع کرد و حسان بن مـخـدوج را بـه جـاي وي گـمـاشت. هاني برخاست و گفت: شايسته رياست کنده کسي است که همانند او باشد. و حسّان مانند اشعث نيست.

در پـاسـخ ايـن انتقاد گفته شده است: اولا تنها او نبود که اعتراض کـرد، بـلکـه اشـتـر و عدي بن حاتم نيز در زمره اعتراض کنندگان بودند. ثانيا: آنان حرف خود را پس گرفتند و همان گونه که ازاخـبـار بـرمـي آيد به تصميم اميرمؤمنان عليه السلام رضايت دادند (وقعة صفين، ص 137).