بازگشت

محاصره آشكار سـنت نبوي


همان طور كه پيش از اين گفتيم عبدالله بن عمروعاص ‍ نيز فـاش كـرد، رهـبـري حـزب سـلطـه در دوران زنـدگـانـي پـيـامـبـرصلي الله عليه و آله و سلم بـه بـهـانـه ايـن كـه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز انسان است و در خشم و خشنودي سخن مي گويد، از نوشتن احاديث آن حضرت جلوگيري مي كرد. نيز گفتيم كه هدف اين تلاش، محاصره [و تحديد] سخنان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به طـور كـلي و بـه ويـژه سـخناني بود كه به موضوع خلافت و شخص خليفه ي پس از آن حضرت مربوط مي شد.

امـا پـس از رحـلت پـيـامـبر صلي الله عليه و آله و سلم و پس از آن كه اجتماع سقيفه براي دست يافتن حزب سلطه به قدرت به پايان رسيد، انگيزه و دليلي براي پنهان ماندن رويارويي با سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم


وجـود نـداشـت؛ و جـلوگـيـري از بـيانات نبوي، زير پوشش ترس از بروز اختلاف ميان امّت، عـلنـي گـرديـد. ابـوبـكـر مـردم را گـرد آورد و گـفـت: «شـمـا سـخـنـانـي را از پـيـامـبرصلي الله عليه و آله و سلم نـقـل مـي كـنيد كه درباره ي آن ها اختلاف داريد و اختلاف مردم پس از شما به مراتب بيش تر خواهد بـود. پـس ‍ چـيزي از پيامبر نقل مكنيد و هر كس از شما پرسيد بگوييد: كتاب خداوند در ميان ما و شماست.) [1] .

علاوه بر اين كه ديده مي شود، مقابله از حالت پنهاني، صورت آشكار به خود گرفته است، مـي بـيـنـيـم كـه سـخـن او يـعـنـي «پـس از رسـول خـدا چـيـزي نـقـل مـكـنـيـد»، بـه مـعـنـاي جـلوگـيـري كـامـل از مـطلق سخنان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و كشيدن حصار كامل بر گرد آن چيزي است كه از ايشان نقل شده است.

رهـبـري ايـن حزب به خوبي دريافته بود كه آنچه مايه ي تشويش خاطر او مي شود و از انتشار آن بـيـم دارد، تـنها بيانات نبوي درباره مقام و منزلت علي عليه السلام و حقانيت او در امر خلافت نيست، بـلكـه شـامـل سـخـنـانـي كـه بـه چـنـد مـوضـوع ديـگـر نـيـز مـربـوط مـي شـد؛ مـثل امر به معروف و نهي از منكر، نشانه هاي پيشوايان گمراه كننده و ضرورت قيام عليه آنان نـيـز هـست؛ معرفي شجره ي ملعونه در قرآن؛ احاديثي كه از آشوب ها و رهبرانشان بحث مي كرد؛ فـضـايـل بـرخي صحابه كه از سوي حزب حاكم زير فشار قرار گرفتند. فضايلي كه نه تـنـهـا مـوجـب نـاخـشـنـودي رهـبـري حـزب بـود، بـلكـه انـتـشـار فـضـايـل شـان نـيـز آنـان را مـي آزرد و احـاديـثـي از ايـن قبيل... از اين رو چاره اي جز اين نبود كه منع نقل حديث را تعميم داده مطلق گردانند.

چـنـان كـه پيش از اين گفتيم، اين ممانعت در روزگار عمر با شدت هر چه تمام به اجرا درآمد، و عثمان نيز از نقل هر حديثي كه در روزگار ابوبكر و عمر روايت نشده بود جلوگيري كرد.

در نـتـيـجـه گـسـتـرش فـتـوحـات، ورود بـسـيـاري از مـلت هـا به اسلام، دور شدن از روزگار پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم، و نيز در اثر اين توهّم كه خلفاي سه گانه پس از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در امتداد خط وي بوده اند، امر بر امّتي كه از سيره ي پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم جز اندكي نمي دانست مشتبه شد؛ و بسياري از مردم رفتار عمر را آيينه ي سيره يپيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مي ديدند. در حالي كه سيره ي عمر چيزي


جز بدعت هـاي مـخالف با سنّت آن حضرت نبود. با وجود اين هرگاه به چنين روايت هايي [از عملكرد عمر] دست مي يافتند، بر عمل به مفاد آن ها اصرار مي ورزيدند و از كنار نهادنشان سرباز مي زدند، حتي اگر به آنان يادآوري مي شد كه اين خلاف سنّت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است.

مردم كوفه (پايتخت آن روز سرزمين هاي اسلامي) از امام علي عليه السلام تقاضا كردند برايشان امامي تـعـيـيـن كـند كه نمازهاي نافله ي ماه رمضان را به جماعت بخواند. امام عليه السلام آنان را از اين كار باز داشـت و برايشان توضيح داد كه اين كار خلاف سنّت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است. ولي آن ها امام را ترك گفتند و گرد آمدند و يك تن از خودشان را به امامت برگزيدند. امام عليه السلام فرزندش ‍ حسن را نزد آنـان فـرستاد. امام حسن عليه السلام در حالي كه تازيانه اي به دست داشت وارد مسجد شد مردم همين كه وي را ديدند به سوي درها گريختند و فرياد برآوردند: واعمرا! [2] و در برخي منابع آمده است كه گفتند: اي مسلمانان سنّت عمر تغيير داده شد! [3] .

در ايـن جـا يـك جـنـبـه از دشواري هاي بزرگي كه امام علي عليه السلام در راه باز گرداندن كارها به مجراي صحيح، با آن روبه رو بود، براي پژوهنده روشن مي شود. آن حضرت خود در اين باره مـي فـرمـايـد: حـكـمـرانـان پـيـش از مـن كـارهـايـي انـجـام دادنـد كـه خـلاف سـنـّت رسـول خـدا صلي الله عليه و آله و سلم بـود. آنـان بـه عـمـد بـا آن حـضـرت مـخـالفـت مي كردند، پيمان هايش را مي شـكـسـتند، سنّت او را تغيير مي دادند؛ و چنانچه مردم را به ترك آنها وا مي داشتم و سنّت را در مـسـيـر اصـلي آن قـرار مـي دادم و بـه وضـعـيـت دوران رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم باز مي گرداندم، حتي سپاه خودم از گِرد من پراكنده مي شدند. به طوري كه تـنـهـا مـي مـاندم، يا حداكثر اندكي از شيعيانم كه فضايلم را مي شناختند و امامت مرا بر اساس كـتـاب خـداي عـزوجـل و سـنـّت رسـول او بـر خـود واجـب مـي شـمـردنـد، بـا مـن هـمـراه مـي شدند. [4] .


پاورقي

[1] تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 2ـ3.

[2] نهج الحق و کشف الصدق، ص 289ـ290.

[3] کافي، ج 8، ص 63، حديث شماره 21.

[4] همان، ص 59، حديث 21.