بازگشت

وداع تلخ كاروان اهل بيت رسالت با سالار شهيدان و ياران باوفايش


سپاه بني اميه بعد از واقعه ي عاشورا دو روز ديگر در كربلا توقف كرد. سپس همراه با اهل بيت عصمت در حالي كه علي بن الحسين همچنان بيمار بود به سوي كوفه حركت كردند. [1] .

كاروان آماده ي حركت بود، گليمها بر جهاز شتران انداخته شده بود و اهل بيت امام حسين (ع) با آن همه مصيبتهاي بزرگ چاره اي جز ترك اجساد مطهر عزيزان خود نداشتند. دلهاي به آتش كشيده شده ي بانوان حرم قدس ولايت بيش از گذشته در التهاب افتاد، بجاي گذاشتن اجساد مقدسي كه هنوز در سطح بيابان كربلا پراكنده بود برايشان كشنده و غيرقابل تحمل بود؛ براستي كه توان تحمل اين مصيبت بسيار فراتر از طاقت بني آدم است. هر قبيله سرهايي را كه در اختيار داشت بر نيزه افراشته و در مقابل ديدگان آل پيامبر قرار داده بود و چون گام بر مي داشتند تكبير مي گفتند در حالي كه به قول بلاذري به قتل امام، تكبير و تهليل را كشته بودند. [2] .

اسيران را از مقابل بدنهاي قطعه قطعه شده ي شهدا عبور دادند و هر كدام با عزيزان خود به نوعي سخن گفتند. كلام زينب كرار كربلا كه صبر را وامدار تحمل خويش كرده است حكايتي ديگر است؛ اولين كلام دختر


قهرمان علي (ع) اين است:

«اللهم تقبل منا هذا القربان.» [3] .

«پروردگارا اين قرباني را از ما پذيرا باش.»

آنگاه جد بزرگوار خود را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«يا محمداه صل الله عليك ملائكة السماء! هذا الحسين بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة، تسفي عليه الصبا»، فابكت كل عدو و صديق. [4] .

«اي رسول خدا، اي كسي كه ملايكه ي آسمان بر تو درود مي فرستند، اين حسين (ع) توست كه در صحرا افتاده و در خون غلتيده و پيكر او قطعه قطعه است. اي محمد (ص)! دختران تو اسير شده اند و باد صبا بر آنها مي وزد.»

پس هر دوست و دشمني را گرياند:



هر جا كه بود آهويي از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد



ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد



شد وحشتي كه شور قيامت ز ياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد



پس با زبان پر گله آن بضعة البتول

رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول



اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پازده در خون حسين توست [5] .




سپس در حالي كه به آرامي مي گريست و قارش همه را به ياد فاطمه (س) انداخته بود، گفت:

«يا حزناه يا كرباه اليوم مات جدي رسول الله (ص)، يا اصحاب محمداه هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.» [6] .

«امروز جدم رسول خدا از دنيا رفته است. اي اصحاب پيامبر، اينها ذريه و فرزندان رسول خدا هستند كه آنان را مانند اسيران مي برند.»

رفتار شكوهمند زينب در مقابل سپاهيان اموي آنها را دچار بهت كرده بود و بسياري از آنها در مقابل بزرگي و عظمت دخت علي (ع) انگشت حيرت مي گزيدند و عده اي نيز پريشان احوال مي گريستند، اما دل كندن و رفتن و عالي ترين گوهرهاي آسماني و ميوه هاي باغ بهشتي را در بيابان رها كردن بسيار سخت است، ولي زينب دريافته است كه برنامه ريزان تبليغاتي دشمن درصدد جست و جوي نقطه ضعفي از خاندان حسيني (ع) هستند، لذا وقتي پريشان احوالي حضرت زين العابدين (ع) را بر بلاتكليفي و رها ماندن اجساد شهدا ديد فرمود:

پسر برادرم، از آنچه مي بيني نالان نباش! به خدا سوگند اين پيماني است از پيامبر خدا به جد و عمو و پدر تو. خداوند از مردم پيمان گرفته است، مردمي از همين امت كه فرعونهاي زمين آنها را نمي شناسند اما فرشتگان آسمان با آنها آشنايند. آنان اين پيكرهاي پاره پاره را جمع مي كنند و در اين ديار و بر فراز مرقد حسين (ع) پرچمي مي افرازند كه هرگز كهنه نخواهد شد و در گذر روزها و سالها آسيب نمي بيند. [7] .

عجيب است كه امان زين العابدين (ع) نيز علي رغم همه ي دردها و التهاب و تبي كه داشت از عمه اش زينب غافل نبود و او بود كه فرمود:


عمه ام نماز شب يازدهم را نشسته مي خواند. [8] .

به هر حال فاصله ي كربلا تا كوفه علي رغم اينكه زنان و كودكان از شب عاشورا ديدگان را بر هم ننهاده بودند و قلبهاي آنان سرشار از درد و مصيبت بود و زين العابدين (ع) را بر مركب بسته بودند، شبانه طي شد. كاروان رفت در حالي كه پيكرهاي مقدس شهدا در صحنه ي نبرد باقي مانده و خاك بر آنها نشسته بود. مردي از بني اسد مي گويد: منظره اي بسيار حزن آور بود؛ از بدنهاي مطهرشان به آسمان نور مي تابيد و نسيمي كه بر اجسادشان مي گذشت عطرآگين بود،... شب هنگام به صحنه ي كارزار نگاه مي كردم، در كنار هر بدن نوري ديدم كه همچون شمعي مي درخشيد و صداي ناله اي به گوشم رسيد كه مي گفت:

زخم نيزه و شمشير بدنهايشان را دگرگون كرده ولي كرامت و بزرگواريشان تغيير نكرده است. [9] .

در اين ميان پيكر پاك آقاي جوانان بهشت به گونه اي بود كه هر دل سنگي را پاره مي كرد، ولي انوار خداوندي از اطراف آن بدن مطهر ساطع بود و بوي عطر از اطراف آن به مشام مي رسيد. [10] .


پاورقي

[1] ابن اثير، کامل، ج 4 ص 81. بعضي نيز گفته‏اند بعد از عاشورا تا غروب روز يازدهم در کربلا ماند.

[2] انساب الاشراف، ج 3 ص 213.

[3] مقرم، مقتل الحسين، ص 307.

[4] ابن اثير، کامل ج 4 ص 81، نهاية الارب، ج 7 ص 200 وقعة الطف، ص 59، انساب الاشراف، ج 3 ص 206.

[5] ترکيب بند محتشم.

[6] بحار الانوار، ج 45، ص 59.

[7] مقرم، مقتل الحسين، ص 308، شهيدي جعفر، زندگاني علي بن ابي طالب، ص 51.

[8] زينب الکبري، ص 91 - 90.

[9] مدينه المعاجز، ج 4 ص 70.

[10] مقرم، مقتل الحسين، ص 318.